🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹🌷🌹 فصل دوم قسمت 5⃣3⃣ به سلامت.مراقب خودت باش و
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
فصل دوم
قسمت 7⃣3⃣
یک ساعت،دوساعت،سه
ساعت،ساعت ها را انتظار کشیده
بود و خوابش برده بود.😴😴
خوابش که برده بود،ابراهیم
برگشته بود و داشت در می زد.ژیلا
چشم باز کرد و به دنبال صدا از جا
برخاست می دانست چه کسی
پشت در است و دلش می خواست
بی آن که بپرسد.در را باز کند.اما
،نه به تردید افتادو پرسید😦😦
کیه؟؟😯😯
منم خانم جان،ابراهیم!😊😊
ژیلا در را باز کرد.شب از نیمه هم
گذشته بود و بوی سحر را می داد.
خنکای بوی خوش سحر بر
گونه های لیلا،خواب را از سرش
پرانده بود🙂🙂
و عطر بوی نفس ابراهیم تمام
دردها و خستگی هایش را گرفته
بود که آن گونه شاد و سالم و
سرحال دوید جلو و در را باز
کرد.😃😃
سلام!😄😄
کی پشت در بود.ژیلا لحظه ای
،فقط لحظه ای ترسید و پرسید:😕
کجایی پس؟؟☹️☹️
ابراهیم از توی تاریکی جواب داد:
اینجایم.🙂🙂
ژیلا به سمت صدا نگاه کرد.ابراهیم
کنار دیوار در تاریکی،توی سایه
ایستاده بود.😒😒
چرا آنجا؟؟چرا آنجا ایستاده ای
ابراهیم؟؟🙂🙂
سلام!😞😞
ابراهیم به ژیلا سلام کرد و ژیلا
پرسید:☺️☺️
نمی خوای بیای تو؟؟😀😀
راستش خجالت می کشم.😒😒
خجالت می کشی؟؟از چی خجالت
می کشی ابراهیم؟؟🤔🤔
ابراهیم توی روشنایی
آمد.سرتاپایش غرق گل بود.
لباس ها و سرو مویش.😬😬
ژیلا خنده اش گرفت:😂😂
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 فصل دوم قسمت 7⃣3⃣ یک ساعت،دوساعت،سه ساعت،سا
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
فصل دوم
قسمت 8⃣3⃣
اگر خجالت می کشی چرا این
جوری اومدی؟؟☺️☺️
خب نمی خواستم تنهات بگذارم😒
بیا تو😊
نه بگذار اول برم خودم رو
بشورم.😊
حمام در گوشه حیاط در پایین بود
و با آبگرمکنی نفتی گرم می شد اما
در آن وقت شب نه نفت داشتند
نه...😔😔
ژیلا گفت:حمام سرده.!😔
همت گفت:عیبی نداره می رم زیر
آب سرد،دوش می گیرم.😊
با این سینوزیت؟؟بدتر می شی.😫
چاره ای نیست.مجبورم.ابراهیم
این را گفت و رفت پایین. دیر آمد
.ژیلا دلواپس شد:نکند زیر
دوش،آب سرد،نفسش گرفته
باشد😔😞
ژیلا رفت پایین و در زد. ابراهیم
جواب نداد.ژیلا خودش در را هل
داد و باز کرد.😔😔
دید آب گل آلود از زیر پاهای
ابراهیم راه افتاده و دارد می رود
توی چاه حمام.😔😒
ابراهیم گفت:((می خواهی بیایی
این آب گل آلود را ببینی،مرا
شرمنده کنی؟؟))😒😞
ژیلا سرش را انداخت پایین و
بیرون آمد.بیرون که آمد،تمام
بدنش لرزید.😢😢
دلش لرزید و گفت:معلوم نیست چه
بلایی سرش آمده! و گریه اش
گرفت😭😭😭
از پله ها بالا رفت .داخل اتاقک
خودش یا همان مرغدانی شد و
فوری حوله به
دست،برگشت.😔😢
صدای آب و صدای به هم خوردن
دندان های ابراهیم را از شدت
سرما می شنید.😔
ابراهیم شیر را بست ،ژیلا حوله و
لباس او را داد و گفت:بیرون نیا تا
برگردم.😔😔😒😒😞
ژیلا با شتاب و احتیاط از پله ها
بالا آمد پتو را برداشت و پایین
رفت😢😔😞
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
#چهارشنبههایامامرضایی🌱°
چنـان به ديـدنِ روے ِتـو آرزومندم
ڪه گر به دادن جـان ممڪن استـ
خرسنـدم ... !
#خوشاراهیکهپایانشتوباشی💛
#ایدردوایدرمانمنسلطانمن✨
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
مراقبت های چله پنجم 👇👇👇 💫🌟هدیه اعمال خیرمان از طرف شهید روز به بقیه الله الاعظم عج 🌟💫 ✅ 1_ رفت
سلام علیکم💐
بیست و چهارمین روز از چله 🌟 پنجم 🌟 مهمان سفره شهید 🌷محمد مهدی فریدونی 🌷 هستیم.
✨🕊️✨🕊️✨🕊️✨🕊️
*توسل کن! لطف او پس از شهادت نیز پا برجاست*
محمد هیچ وقت از کارهای خوبش به ما نگفته بود و بعد از شهادتش ما از طریق بقیه از کارهای خیر او با خبر شدیم و فهمیدیم که محمد خیریهای را در مسجد محل تأسیس کرده بوده و به خانوادهای که دو فرزند معلول داشتهاند کمک میکرده نه تنها از نظر مادی؛ ما تمام حسابهای محمدمهدی را پس از شهادتش چک کردیم و طبق محاسبات ما باید حدود ۱۰۰ میلیون تومان که از محصولات باغمان به حسابش ریختهبودیم، در حسابش بعنوان پس انداز میداشت، اما تنها یک تا ۲ میلیون در حسابش مانده بود و بعدها متوجه شدیم به خیریهای کمک کرده و برای دختران بیبضاعت جهیزیه خریده است.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
دختر جوانی میگفت: پدر من در زندان بود و به ما گفته بودند امکان آزادی وی وجود ندارد، پنجشنبه به گلزار شهدا رفتم، شب اولی بود که شهید به خاک سپرده شده بود؛ من به بالای سر او رفتم و با دل شکسته بسیار گریه کردم و به خود شهید متوسل شدم، فردای همان شب با من تماس گرفتهشد و خبر آزادی پدرم را به من دادند. تا الان اینگونه اتفاقات زیاد به گوشمان رسیدهاست از جمله شفای بیمار سرطانی، نابینا و یا جور شدن وام برای نیازمند پس از توسل به شهید فریدونی. محمد پس از شهادت نیز لطفش را شامل حال متوسلینش میکند.
ارادت خاص به امام رضا(ع)🦋
محمد ارادت ویژهای به امام رضا(ع) داشت🌷
هرسال ۶ تا ۷ بار برای زیارت راهی مشهد میشد؛ او برای زیارت به حرم میرفت و شب به خانه بازمیگشت
چون میدانستﻳﻢ مدت زمان زیارت محمدمهدی طول میکشد طوری که ظهر هم به خانه نمیآید صبحانه مفصلی را به او میداد که گرسنگی در حین زیارت آزارش ندهد❤️.
محمد در وصیت نامهاش آوردهاست: «مرا پس از شهادت در اطراف ضریح امام رضا(ع) طواف دهید زیرا ایشان بسیاری از مشکلات مرا حل کردهاست»🌸 ﻭﻟﻲ ﻣﺘﺎﺳﻔﺎﻧﻪ اﻳﻦ اﻣﺮ ﻣﺤﻘﻖ ﻧﺸﺪ ﻭﻟﻲ ﺩﺭ ﺣﺮﻡ ﺷﺎﻫﭽﺮاﻍ ﺑﻪ ﻧﻴﺎﺑﺖ ﺣﺮﻡ ﺑﺮاﺩﺭ ﻃﻮاﻑ ﺩاﺩﻩ ﺷﺪ, ,
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺪاﻓﻊ ﺣﺮﻡ
#ﺷﻬﻴﺪﻣﺤﻤﺪﻣﻬﺪﻱ_ﻓﺮﻳﺪﻭﻧﻲ
#ﺷﻬﺪاﻱ_ﻓﺎﺭﺱ
همرزم شهید 👇
🔰خیلی #شجاع بود و در عین سادگی بسیار پرکار و فعال بود و هدفش رضایت دل حضرت آقا♥️ بود. در سوریه فعالیت چشمگیری داشت به حدی که او را به اسم✔️ میشناختند. مدت دو سال با آقا #مهدی بودم و او را میشناختم و آن موردی که طی این مدت با همدیگر بودیم و دیدم، روحیه جهد و تلاش💪 بیش از حد این آدم بود که دست بچهها را میگرفت.
🔰مثلا در دوره #آموزش اگر بچهها آسیب میدیدند، کم میآوردند یا خسته😓 میشدند سریع میرفت و دست بچهها را میگرفت و یا بار آنها را میگرفت و #کمک میکرد. آقا مهدی، هر کاری در گردان بود را انجام میداد👌 و برای او نوع کار فرقی نمیکرد و یک روحیه #مناعت_طبع خاصی داشت.
🔰وقتی بچهها ثبت نام کردند📝 و قرعه کشی کردند برای #سوریه، با توجه به روحیه مهدی☺️ میدانستیم که طبیعتا یکی از کسانی که پیگیری و #مداومت میکند به سوریه برود مهدی است. "روحیه مهدی" سبب شد که شهید شود🕊 و ما متعجب نیستیم.
شیخ حسین انصاریان:
هرچه می دهند، به برکت این سه چیز است:
۱-حضرت امام حسین(علیه السلام )
۲-سحر خیزی وشب زنده داری
۳- توکل بر خداوند
💛💚🌹🌹🌸🌸🌸🌹🌹💛💚
💠 آیةالله مجتهدی تهرانی (رحمة الله عليه):
📍مرغ که سحر میخواند میگوید «اُذکُروا اللّه یا غافلین» یعنی ای بی خبرها بلند شوید از خواب، یاد خدا کنید!
📍ما نمیگوییم شبها نخوابید. کمی استراحت کنید. کراهت دارد شبها اصلا نخوابیم.
📍شبها زودتر بخوابید که سحر خودتان بدون اینکه ساعت کوک کنید از روی عشق، از خواب بلند شوید.
📍اگر عاشق شدی، نماز شب خواندی، طلبهای وگرنه برو دنبال کسب و کار.
#سفارش_بزرگان_به_نماز_شب
💙💙💙💙💙💙
══🦋══════ ✾ ✾ ✾
#سلام_مولای_مهربانم❤️
دلم گواهی می دهد که
در یکی از همین روزها پرده های غیبت
کنار می رود و تو با ارمغانی از
امید و صلح و آرامش از راه می رسی
و چشمانِ خیسِ به راه مانده مان را
روشن می کنی و دل های پراضطرابِ
بیقرارمان را آرام می نمایی ...
به همین زودی ...
به همین زیبایی ...
به همین روشنی ....
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_50
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
❄️🍃🌹🍃❄️
سلام
✨ روز پنجشنبه تون پر از خیر و برکت و به شادی
☀️امروز متعلق است به امام حسن عسکری علیه السلام
🎁مهمانشون هستیم ان شاء الله با آگاهی و کارهامون رو با نیت الهی انجام و به این بزرگوار هدیه می دهیم
✅همه کارها از نفس کشیدن گرفته تا لبخند به روی اعضای خانواده ، غذا درست کردن ، مطالعه، نماز خواندن ، وقت تلف نکردن ، عصبانی نشدن و...
✨غذای غیر نذری نخوریم حتی میوه یا آب خوردنمون با نیت باشه خلاصه تو خونه های ما همه فقط غذای حضرتی می خورند (غذای جسم و روح)
💫هدیه هاتون با نیت الهی و اخلاص ، پرارزش و مقبول ان شاء الله
دعای روز پنجشنبه:
https://eitaa.com/womanart2/87
زیارت روز پنجشنبه:
https://eitaa.com/womanart2/88
✨✨✨✨✨✨✨✨
🍃 بر روی رضا, شمس امامت صلوات
🌹 بر شافع ما, روز قیامت صلوات
🍃 در وقت ولادتش, که شادند همه
🌹 بفرست بر این روح کرامت, صلوات
💝اللهم صل علی علی بن موسی الرضا
🍃میلاد امام رضا(علیه السلام) ,پیشاپیش مبارک باد.
#دهه_کرامت
#میلاد امام رضا علیه السلام
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀 فصل دوم قسمت 7⃣3⃣ یک ساعت،دوساعت،سه ساعت،سا
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀
فصل دوم
قسمت 9⃣3⃣
حالا بیا بیرون.☺️☺️
ابراهیم که بیرون آمد .ژیلا پتو را
انداخت روی دوش او .سرت را با
حوله بپوشان😊😊
ابراهیم دنباله ی حوله را روی
سرش کشید.پتو را هم دور خودش
پیچید و همراه ژیلا از پله ها بالا
رفت.☺️☺️
حالا هر دوی آنهاسبک تر شده بودند
و راحت تر و چابک تر و گرم تر از
پله ها بالا می رفتند.😊😊
و مرغدانی دیگر مرغدانی نبود
انگار.اتاق آنها بود و پر از بوی
خوش حضور گرم زندگی
مشترکشان که با نفس های خویش
تاریکی را پس می زد☺️☺️
ابراهیم دوباره رفته بود.دوباره
رفت،دوباره آمد و گفت:توباید
برگردی اصفهان ژیلا😔😔
چرا؟؟چرا باید برگردم؟؟😭😔
الان دزفول امن نیست.😔😔
هست یانیست،نمی توانم ،
نمی توانم تنهایت بگذارم.😔😭😒
ابراهیم به ژیلا نگاه کرد .لحظه ای
تامل کرد.سکوت کرد و گفت:من
هم دلم نمی خواهد توبروی😒😢
پس چرا می گی برو.😭😭
برای اینکه این عملیات با عملیات
دیگر فرق دارد.عملیات بسیار بزرگ
و پیچیده ای است.😏😏😞
چه فرقی می کند،عملیات،عملیات
است دیگر،کوچک و بزرگتر
خطرناک است.😭😔😞😏
ابراهیم گفت:این طور نیست.این
بار ما می خواهیم از چند
محور،همزمان عملیات کنیم.😔😭
((این عملیات دو حالت دارد :یا ما
می توانیم محور های از پیش
تعیین شده را بگیریم یا
نمی توانیم.😔😭😞😒
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامه شهید حاج محمد ابراهیم همت 🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀🍂🍀 فصل دوم قسمت 9⃣3⃣ حالا بیا بیرون.☺️☺️ ابراهی
زندگینامه شهید حاج محمد
ابراهیم همت
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فصل دوم
قسمت 0⃣4⃣
اگر بتوانیم که شهر شهر مشکلی
نخواهد داشت ولی اگر نتوانیم به
محور های مشخص شده برسیم،و
این تپه بیفتد به دست
عراقی ها،آن ها خیلی راحت
دزفول را با خاک یکسان خواهند
کرد. 😔😔😞
ژیلا گرچه ترسیده بود اما شانه
هایش را بالا انداخت و گفت:😔😞
((خب در این صورت ،من هم یکی
مثل بقیه ی مردم شهر.اگر آن ها
می مانند،من هم می مانم.😞😞
هر کاری آن ها بکنند ،من هم
می کنم))😔😒😏
ابراهیم گفت:((نه دیگر،فقط این
نیست.مردم بومی این جا اگر
مشکلی برایشان پیش بیاید،بلند
می شوند .با خانواده هایشان
می روند مناطق اطراف.😔😞
می روند توی سردابه ها و
پناهگاه ها.اما توچی؟؟تو توی این
مرغدونی چه کار می توانی
بکنی؟؟😔😭😞
بعدش هم وقتی من پیش تو نیستم
،تو با کی میخواهی بروی؟؟و
کجا می تونی بری؟؟))😔😔😭
و بعد کمی سکوت کرد:بعدش هم
این که تو به خاطر اسلام هم که
شده،باید بلند شی بروی اصفهان😞
ژیلا با تعجب به ابراهیم نگاه کرد و
گفت:😳😳
نمی فهمم رفتن من به اصفهان ،چه
ربطی به اسلام داره؟؟))🤔🤔
ربطش این است که وقتی تو اینجا
بمانی،زیر این بمباران و
تیروترکش،من توی خط هم که
باشم ،همه اش نگران توام و چون
حواسم به تو هست،درست
نمی توانم تصمیم بگیرم و
نمی دانم چه کار باید
بکنم.))😞😞😔😒
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀
ادامه ی این داستان فردا در کانال
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مدیحه سرایی خادم #امام_رضا (ع) در جوار حرم مطهر آن امام همام
#دهه_کرامت