هدایت شده از صبح
❖
به رسم ادب صبح را با سلام بر
سرور و سالار شهیدان
"آقا اباعبدالله" شروع میکنیم..
"السَّلامُ عَلي الحُسٓين"
"و عٓلي عٓلي اِبن الحُسَين"
"و عَلي اولادِ الحُسَين"
"وَ علَي اصحابِ الحُسَين"
"السلام ای وادی کربلا"
"السلام ای سرزمین پر بلا"
"السلام ای جلوه گاه ذوالمنن"
"السلام ای کشته های بی کفن"
🖤و اینک
مردی کنار #قتلگاه، سالهاست صبح و شب خون گریه میکند...
و در انتظار ٣١٣ علمدار که عباس وار: یاریَش کنند تا ندا دهد...
💠 الا یا اهل العالم، انَّ جدّی الحسین قَتلوه عطشانا ...
❄️🍃🌹🍃❄️
🌹طرح ختم قران کریم🌹
#صفحه_107
به نیت سلامتی وتعجیل در فرج
صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
هدیه به ارواح پاک و طیبه شهدا 🌹
فصل شهادت مردان کربلا تمام شد
اینک نوبت آغاز فصل اسارت زنان هست.
زینب ماندُ ....
اَللّهُمَ عَجِّل لِوَلَیِکَ الفَرَج
😔😔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#امام_حسین
15.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ثواب سلام ساده به امام حسین علیهالسلام
🔰 #استاد_عالی
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
زندگینامہ سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم همت 🌸🌼🌻🌸🌼🌻🌸🌼🌻🌸🌼🌻 فصل ششم قسمت 3⃣2⃣1⃣ ای بابا اینا حوا
زندگینامه سردار خیبر شهید حاج محمد ابراهیم
همت
🌼🌻🌹🌺🌻🌼🌹🌺🌻🌼🌹🌻
فصل ششم
قسمت 4⃣2⃣1⃣
اما به محض اینکه توانست راه برود، راه رفت.نگران نیروهایش بود.😢
می گفت:نیروها و فرمانده هام باید مرا پیش خودشان ببینند و حس کنند تا اراده و نیرویشان تقویت شود.😢
پایان فصل ششم.
🌸🌸پایان فصل ششم🌸🌸
فصل هفتم
در این سو و آن سوی پادگان دوکوهه،هر کسی مشغول کاری بود.درون و بیرون اتاق ها .یکی مشغول تمیزکردن حسینیه،یکی مشغول واکس زدن پوتین های خودش و دیگران،یکی مشغول دعا و قرآن خواندن ،چند نفری هم در حال فوتبال بازی کردن و.....😉😌
همت هم داخل اتاق مخابرات پشت سر چهار پنج نفر ایستاده و منتظر نوبت اش بود تا تلفن کند .😉
بسیجی ها به او اصرار کردند که به اول صف بیاید اما او راضی نمی شد و می گفت :((هر وقت نوبتم رسید چشم!))😊☺️
در وسط یک بیابان تاریک ، کلبه ای دیده می شد. ژیلا این طرف کلبه بود و #ابراهیم همت آن طرف اش.😊
ژیلا سعی کرد ابراهیم را صدا بزند اما نمی توانست . آرام مدام تکرار کرد :((یاحسین!یاحسین))😢
اما صدایش در نمی آمد .یعنی نمی توانست اسم ابراهیم را بر زبان بیاورد.😞
وحشت زده از خواب پرید .ژیلا از زیر پتو بیرون آمد؛گیج بود . #ابراهیم را صدازد :
ابراهیم !ابراهیم!😢
الو؟
سلام ،چه خبر؟اهلا و سهلا.خوبی؟☺️
صدای ژیلا از گوشی تلفن شنیده می شد .گفت که باید بیایی و مرا ببری پیش خودت دزفول 😢و ابراهیم به او گفت که اوضاع اینجا بسیار وخیم است.همه اش بمب باران است و....راضی نیستم که بیایی!😔
تلفن قطع شد.زمستان بود و هوا سرد و اوضاع نامساعد.😢
ژیلا مریض، تنها و خسته در گوشه ای سجاده اش را پهن کرد و نماز خواند و گریه و استغاثه کرد.😢😔😭
ادامه دارد....🌹