💐⚜💐⚜💐⚜💐⚜
#همیشه_دوست_داشت_پلیس_شود
🌹
مجید پسر شروشور محله است که دوست دارد پلیس شود. دوست دارد بیسیم داشته باشد. دوست دارد قوی💪 باشد تا هوای خانواده، محله و رفقایش را داشته باشد. مادر مجید میگوید: «همیشه دوست داشت پلیس شود.🔫 یک تابستان کلاس کاراته🙅♂ فرستادمش. وقتی رفتم مدرسه،🏪 معلمش گفت خانم تو را به خدا نگذارید برود تمام بچهها را تکهتکه کرده است.😰 میگوید من کاراته میروم باید همهتان را بزنم.👊 عشق پلیس بودن و قوی بودن باعث شده بود هر جا میرود پز داییهای بسیجیاش را می داد.😁 چون تفنگ و بیسیم داشتند و مجید عاشق این چیزها بود. بعدها هم که پایش به بسیج باز شد یکی از دوستانش میگوید آنقدر عشق بیسیم بود که آخر یک بیسیم به مجید دادیم و گفتیم. این را بگیر دست از سر ما بردار (خنده)😂 در بسیج هم از شوخی و شیطنت دستبردار نبود.»😀
#شهیدمجیدقربانخانی
@khademe_alzahra313
💐⚜💐⚜💐⚜💐⚜
🕊🍂🕊🍂🕊🍂
#مادرشهید
#بادمپایی_وسط_پادگان!
تفنگ خیلی دوست داشت هرچه پول تو جیبی جمع می کرد تفنگ می خرید. تا کلاس پنجم دبستان باید با او به مدرسه می رفتم و می ماندم تا مدرسه تمام شود و برگردانمش خانه. خیلی به من وابسته بود. بعد از دبیرستان، باید خدمت سربازی می رفت. اصلا دوست نداشت. به هر دری زد که محل خدمتش تغییر کند. در نهایت هم در پرند خدمت کرد. وقتی هم که خدمت رفت حرف گوش نمی داد. به جای پوتین با دمپایی در پادگان می گشت که با این کارها فرمانده اش را ناراحت می کرد. اگر قرار بود در برف پست دهد زنگ می زد خانه که من در برف نمی مانم. ما تماس می گرفتیم و خواهش می کردیم نگذارند در برف نگهبانی دهد. همین چیزها بود که باعث تعجبمان می شد وقتی می خواست سوریه برود.🌷
#شهیدمجیدقربانخانی
#سالروزولادت
@khademe_alzahra313
🌹#پدرشهید
خیلی پسر خوبی بود. پسرم بود. داداشم بود. رفیقم بود.
وقتی رفتیم سوریه وسایلش را تحویل بگیریم. حرم حضرت رقیه رفتم و درست همانجایی که مجید در عکسهایش نشسته بود، نشستم و درد و دل کردم. گفتم هر طور که با حضرت رقیه درد و دل کردی حرف من همان است. اگر دوست داری گمنام و جاویدالاثر بمانی حرفی نمیزنیم. هر طور که خودت دوست داری حرف ما هم همان است.
🌷
از وقتی شهید شده خیلیها خوابش را میبینند. یکبار پیرزنی بیهوا آمد خانه ما و گفت شما پدر مجید هستید؟ من هم گفتم بله. گفت من مشکل سختی داشتم که پسر شما حاجتم را داد. من فقط یکبار خواب مجید را دیدهام. خواب دیدم یک لباس سفید پوشیده است. ریشهایش را زده است و خیلی مرتب ایستاده است. تا دیدمش بغلش کردم و تا میتوانستم بوسیدمش. با گریه میگفتم مجید جانم کجایی؟ دلم میخواهد بیایم پیش تو. حالا هم هیچچیز نمیخواهم اگر روی پا ایستادم و هستم به خاطر دخترهایم است؛ اما دلم میخواهد بروم پیش مجید. بدجوری دلم برایش تنگشده است.»
🌷#شهیدمجیدقربانخانی
@khademe_alzahra313