eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
622 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷 مادر شهید دوامی با بیان اینکه نماز شب علی هرگز ترک نمی‌شد، تصریح کرد: تا طلوع آفتاب نمی‌خوابید. می‌گفتم:«علی‌جان! بخواب خسته‌ای!» می‌گفت:«کراهت دارد.» 😞 هیچگاه نمی‌توانم حالات سیدعلی را هنگام نماز خواندن توصیف کنم.☺️ او همچون فردی ناتوان و فقیر به روی قبله می‌نشست، با گردنی کج با خشوع با خدای خویش راز و نیاز می‌کرد. سجده‌های طولانی،‌حالات عرفانی و روحانی خاصی داشت. گاهی که نماز می‌خواند از پشت به او نگاه می‌کردم، می‌گفتم:«خوش به حالت سیدعلی! قامتت چون حضرت ابوالفضل (ع)، مظلومیت و ایثارت چون جدت امام حسین (ع) و سجده‌هایت چون امام سجاد (ع) است.»😍 🌺 @khademe_alzahra313 💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷
💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷 #مادرشهید عباس پایش را جا پای حضرت عباس(ع) گذاشت، عباس‌گونه زندگی کرد و عباسی شهید شد،👌 تنها تربیت من نبود، در وجود خود عباس چیزهایی بود که توانست عباس‌وار زندگی کند و برود،☺️ توصیه‌اش این بود که: «همیشه مراقب هم باشید و در مقابل ظلم بایستید. از چادرتان محافظت کنید. با شهامت و با غیرت زندگی کنید. با نان حلال زندگی کنید."🌹 من نه در خانه پدرم و نه در خانه همسرم نگذاشته‌ام که نان حرام سر سفره‌ام بیاید. بچه‌هایم را با نان حلال بزرگ کردم. عباس رزمی‌کار و استاد بود، یک استاد واقعی بود، هم در ورزش قهرمان بود و هم قهرمان اخلاق بود.❤️ #شهیدمدافع_حرم_عباس_آبیاری #سالروزولادت @khademe_alzahra313 💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷
💫❤️💫❤️💫❤️💫❤️ #مادرشهید سجاد به دعا مادر و توسل به امام رضا⚜ (ع) عقیده خاصی داشت. در دوران آموزش از من خواست که برای اینکه دوره، آموزشی خود را در مشهد سپری کند برایش دعا کنم.👐 من هم 5000 صلوات برای او نذر کردم و خوشبختانه در طی اتفاقاتی او به آروزی خود رسید و به مشهد منتقل شد☺️ و حدود 4 ماه در جوار حرم امام رضا (ع) مشغول خدمت به جمهوری اسلامی ایران بود و هر سال حداقل یک مرتبه به پابوس این امام عزیز می رفت.😍 #شهیدمدافع_وطن_سجادزمانی_بابگهری #سالروزولادت @khademe_alzahra313 💫❤️💫❤️💫❤️💫❤️
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹  از کودکی شخصیت خاصی داشته و خنده‌رو بود. چهره شاداب روح‌الله باعث شده بود بچه‌ها جذب شخصیت او شوند و دوستان زیادی داشته باشد.🌸 خیلی هم باهوش بود، یادم هست وقتی که شش ساله بود، برای ثبت‌نام پسرم به دبستان شهید حسین توانا رفتیم. مدیر دبستان از روح‌الله خواست تا 10 بشمارد که روح‌الله تا بیست شمارش کرد و باعث شد مدیر او را تشویق کند و همان سال شاگرد اول کلاس شد. مدیر از ما مقداری پول خواست تا عکسش را در روزنامه چاپ بکنند. روح الله که این حرف را شنید، گفت: از این به بعد نمی‌خواهم شاگرد اول بشوم! جایزه یک خودکار می‌دادند برایم با‌‌‌ارزش‌تر از این بود که پول بگیرند و عکسم را چاپ کنند.🌺 @khademe_alzahra313
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 همیشه برای مهدی دعای شهادت می‌کردم و می‌گفتم که ان‌شاءالله شهید شوی، اما آنقدر خدمت کنی تا خدا و امام زمان (عج) از تو راضی باشند و بعد شهادت نصیبت شود. می‌گفتم وقتی سن و سالت بالا رفت به این آرزویت برسی. حیف بود با مرگ از این دنیا برود ولی خواست و رضایت خدا در این بود.🌸 @khademe_alzahra313
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 #مادرشهید حیف بودشهیدنشود 🌸 میثم آن قدر خوب و مظلوم بود که حیف بود غیر از شهادت از دنیا برود. لیاقت شهادت را داشت. از بچگی حرف‌گوش‌کن بود. خیلی کمک حالم بود. برای ما و عمه‌ها و مادربزرگش نان می‌خرید. بچه فعالی بود. بزرگ‌تر که شد تا من جلوتر از او وارد اتاق نمی‌شدم قدم برنمی‌داشت. هیچ وقت به من نمی‌گفت برایش فلان کار انجام بدهم. همیشه با وضو بود. نمازش را اول وقت می‌خواند. یک جوری معلم اخلاق بود و با ایمانش برای همه الگو بود. 🍃 از من بپرسند میثم به کدام یک از معصومین بیشتر علاقه داشت می‌گویم به حضرت زهرا(س).💫 با تأسی به همان بزرگوار نیز حجب و حیای خوبی داشت. هیچ وقت از خودش حرف نمی‌زد. همکارانش بعد از شهادت از شهامت‌های میثم تعریف کردند. به او می‌گفتیم دنبال جانبازی‌ات برو ولی نمی‌رفت. در بیشتر عملیات‌ها فرمانده بود. در سوریه فرماندهی گروهان ناصرین را برعهده داشت. 🌺 #شهیدمیثم_علیجانی #سالروزولادت
⚜🌺⚜🌺⚜🌺⚜🌺 #مادرشهید روزهای آغاز سال 43 بود. بیست وسه سال از خدا عمر گرفته بودم. خداوند سه دختر به خانواده ما عطا کرده. فرزند بزرگم چهار ساله بود. تا سه ماه دیگر هم فرزند بعدی به دنیا می آید! 🌸 مثل بسیاری از مردم آن زمان در یک خانه شلوغ و پر جمعیت بودیم. حیاطی بود و تعدادی اتاق در اطراف آن. در هر اتاق هم خانواده ای! 🍃 رسیدگی به کارهای خانه و چندین فرزند خیلی سخت بود. مادرم به کمکم می آمد. اما باز هم مشکلات زیادی داشتیم. 🍁 البته همه مردم آن زمان مثل ما بودند. همه تحمل می کردیم و شکر خدا را می کردیم. مثل حالا نبود که اینقدر رفاه و آسایش باشد با این همه ناشکری! مادرم بیش از همه به من سفارش می کرد. می گفت: وقتی باردار هستی بیشتر دقت کن! نمازت را اول وقت بخوان. به قرآن و احکام بیشتر اهمیت بده. میگفت: هر غذایی که برایت می آورند نخور!🌷 #شهیدمحمدرضاتورجی_زاده #سالروزشهادت #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
💫🌺💫🌺💫🌺💫🌺 هر موقع که دلتنگش می‌شویم پیش ما می‌آید و بوی عطر خاصی را که استفاده می‌کرد را استشمام می‌کنیم. 🌸 هر موقع که دلتنگش می‌شویم پیش ما می‌آید و حتی بوی عطر خاصی را که استفاده می‌کرد را استشمام می‌کنیم. بارها شده هیچ کس در خانه نبوده و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که بوی عطر محمدرضا در خانه است,حتی یکبار من از سرکار به خانه آمدم و اینقدر بوی عطرش زیاد بود که با تعجب رفتم و تلفن را برداشتم که به شوهرم زنگ بزنم وقتی تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوی عطر می‌دهد و برایم خیلی عجیب بود. مجلس شهید رسول خلیلی  که از ما دعوت کرده بودند و رفته بودیم, من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت کردند که حالم خیلی بد شد. همین که نیت کردم بلند شوم یک لحظه بوی عطر محمدرضا آمد و کنار من صندلی خالی بود و احساس کردم محمدرضا کنار من نشسته که حتی برخورد شانه‌هایش را احساس کردم. @khademe_alzahra313
🍃🌺🍃🌺🍃🌺 خداونداحسان را درست لحظه سال تحویل 1363، به ما داد. توپ آغاز سال جدید را که زدند، به دنیا آمد. پرستار بوسه ای به صورتش زد و گفت: «این بچه قدم خیری دارد چون هم سید است و هم توی این لحظه به دنیا آمده است.» اسمش را احسان گذاشتیم. چون این اسم برازنده اش بود. از چهار فرزندی که خدا به من و پدرش داد، از همان اول بچه آرام و صبوری بود.  🌸 سال 1381، دیپلم گرفت. قرار بود برای دانشگاه درس بخواند، اما مدتی زیر نظر گرفتمش و دیدم کتاب های کنکور را حتی نگاه هم نمی کند. گفتم: «احسان مگه دانشگاه نمی خواهی بروی؟» گفت: نه مامان، می خواهم وارد سپاه بشوم.» اول به خاطر سختی های که این کار داشت موافقت نکردم. ولی وقتی اصرار و علاقه اش را دیدم قبول کردم. از همان اول وارد واحد تخریب و به عنوان  نیروی رسمی وارد سپاه شد. فوق دیپلم و لیسانسش را هم بعد از رفتن به سپاه گرفت. به اکثر شهرهای مرزی ایران برای ماموریت رفته بود. ماموریت های برون مرزیهم به لبنان، افغانستان، پاکستان و سوریه داشت.  @khademe_alzahra313
🕊🍂🕊🍂🕊🍂 ! تفنگ خیلی دوست داشت هرچه پول تو جیبی جمع می کرد تفنگ می خرید. تا کلاس پنجم دبستان باید با او به مدرسه می رفتم و می ماندم تا مدرسه تمام شود و برگردانمش خانه. خیلی به من وابسته بود. بعد از دبیرستان، باید خدمت سربازی می رفت. اصلا دوست نداشت. به هر دری زد که محل خدمتش تغییر کند. در نهایت هم در پرند خدمت کرد. وقتی هم که خدمت رفت حرف گوش نمی داد. به جای پوتین با دمپایی در پادگان می گشت که با این کارها فرمانده اش را ناراحت می کرد. اگر قرار بود در برف پست دهد زنگ می زد خانه که من در برف نمی مانم. ما تماس می گرفتیم و خواهش می کردیم نگذارند در برف نگهبانی دهد. همین چیزها بود که باعث تعجبمان می شد وقتی می خواست سوریه برود.🌷 @khademe_alzahra313
🍁🌼🍁🌼🍁🌼 #مادرشهید نماز شب سیدعلی هرگز ترک نمی‌شد،تا طلوع آفتاب نمی‌خوابید. می‌گفتم:«علی‌جان! بخواب خسته‌ای!» می‌گفت:«کراهت دارد.» هیچگاه نمی‌توانم حالات سیدعلی را هنگام نماز خواندن توصیف کنم. او همچون فردی ناتوان و فقیر به روی قبله می‌نشست، با گردنی کج با خشوع با خدای خویش راز و نیاز می‌کرد. سجده‌های طولانی،‌حالات عرفانی و روحانی خاصی داشت. گاهی که نماز می‌خواند از پشت به او نگاه می‌کردم، می‌گفتم:«خوش به حالت سیدعلی! قامتت چون حضرت ابوالفضل (ع)، مظلومیت و ایثارت چون جدت امام حسین (ع) و سجده‌هایت چون امام سجاد (ع) است.»🌷 #شهیدسیدعلی_دوامی 🕊🍂🕊🍂🕊🍂
🔮جبهه 🌹 بعد از شهادت برادرش برای رفتن به جبهه بی تابی می کرد. مرتب نوار یاران همه رفتند.... را در ضبط صوت می گذاشت و زمزمه می کرد. وقتی در نوبت اول از مدرسه به جبهه رفت، مدیر مدرسه به او گفت، بدون اجازه رفتی... جواب داد: مگر دفاع از ناموس و وطن به اجازه احتیاج دارد. 🌷 @khademe_alzahra313
🔮شیطنت 🌹 من و پدر شهید همیشه سعی می‌کردیم از کودکی فرزندان‌مان را با مجالس مذهبی، هیئت‌های عزاداری و مسجد آشنا کنیم. برای آشنا شدن آنها با فرهنگ جهاد، خانوادگی به اردوی راهیان نور می‌رفتیم. به همین خاطر معمولاً تعطیلات نوروز را در مناطق جنگی سپری می‌کردیم. گاهی اوقات اگرچه جایی برای ماندن در این مناطق نداشتیم و ناچار بودیم کنار مزار شهدا یا کنار خیابان شب را صبح کنیم، اما هرطور شده بود بچه‌ها را به مناطق جنگی می‌بردیم. 🌷 @khademe_alzahra313
🔮 🌹 🌸ما سه سال پس از انقلاب، سال 1361 ازدواج کردیم. رسول فرزند دومم است و در 20 آذر ماه سال 65 در زمان بحبوحه‌های جنگ که پدرش هم در منطقه در حال دفاع بود، به دنیا آمد. معمولاً بچه‌ها کمتر پدرشان را می‌دیدند، زمانی که بچه‌ها خیلی کوچک بودند از آنجایی‌که مدت زیادی پدر خود را نمی‌دیدند، پیش می‌آمد که بچه‌ها، پدر خودشان را عمو صدا می‌کردند. یعنی پدرشان همیشه جبهه بود و بچه‌ها خیلی کم ایشان را می‌دیدند. ✨رسول بر عکس پسر بزرگم، روح الله، بچه خیلی آرام و ساکتی بود و شیطنت نمی‌کرد. از همان دوران کودکی هم خیلی بچه بااعتقاد و مؤمنی بود. ما تا زمانی که جنگ تمام شود تهران بودیم و پس از اتمام جنگ رفتیم کرج. البته سال 66 که اواخر جنگ هم بود یک مدتی به دزفول رفتیم. رسول رشته‌اش در دبیرستان ادبیات و علوم انسانی بود و در دانشگاه مدیریت می‌خواند و در 27 آبان 1392 در نزدیکی حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید. @khademe_alzahra313
🔮 🌹 وقتی پسرتان تصمیم گرفت داوطلبانه برای دفاع از حرم حضرت زینب (س)‌ به سوریه برود مانع از رفتنش نشدید؟ ❣از همان اول هم اهداف ما در زندگی انقلاب، امام و اسلام بود. البته من از همان اولش به این راه اعتقاد داشتم. اصلا موقعی که می‌خواستم ازدواج کنم کسانی که به انقلاب و جبهه و اعتقادی نداشتند را قبول نمی‌کردم. سال 61 وقتی هم که همسرم برای خواستگاری آمدند یکی از شرایط من برای ازدواج این بود که معتقد به انقلاب و دفاع مقدسی باشد که به وجود آمده و خودش هم بخواهد که در این جنگ شرکت کند. 🌸ایشان هم همینطور بود. برای همین وقتی پسرم این راه را انتخاب کرده بود نه تنها ما ناراحت نبودیم بلکه تشویقش هم می‌کردیم. اگر از حریم اهل بیت(ع) در سوریه دفاع نشود، همان کسانی که الان در سوریه به جرم و جنایت مشغول‌اند فردا به مرزهای ما حمله خواهند کرد. @khademe_alzahra313
🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱🌻🌱 آمد امــــــا‌ 🍂ایندفعه نتوانست‌ جلوی پای مــ♥️ــادر‌ بلند‌ شود... 🌸