eitaa logo
🌷❤شهید_همـت _ هادی❤🌷
622 دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
3هزار ویدیو
57 فایل
🌹بفکر مثل شهدا مُردن نباش!بفکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌹 خادم. @Amraei0 ولادت:۱۲/ ۱/ ۱۳۳۴ شهادت :۱۷/ ۱۲ /۱۳۶۲ عملیات خیبر،طلاییه همت🌷 ولادت: ۱ /۲ / ۱۳۳۶ شهادت:۲۲ /۱۱ /۱۳۶۱ کانال کمیل هادی 🌷کپی مطالب باذکرصلوات مجازمیباشد🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
🌓 💞خـــــدایا را تـــــــــو می بینی را دیگران شـرم داریم از این که محبوب دیگران باشیم و منـــفور تــــــــو!! پس تو خـوش صورت و خـوش سیرتمان ڪن ڪه اول مـحبوب تــو باشـیم بعد دیـــگران.
🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃 که تو آغوش گرم .... ▫سوار بر موتورهایمان، راه افتادیم. موتور و میرافضلی که ترک نشسته بود، از جلو می‌رفت و من هم پشت سرشان. 🔸فاصله‌مان چند متری بیشتر نبود. سنگر، پایین جاده بود و برای رفتن روی پد وسط، باید از پایین پد می‌رفتیم روی جاده. همین کار، باعث می‌شد دور و شتاب موتور کم بشود. ⚪ البته این، کار هر روزمان بود. عراقی‌ها روی آن نقطه دید کامل داشتند. درست به موازات نقطه مرکزی پد، تانکی را مستقر کرده بودند و هر وقت ماشین یا موتوری پایین و بالا می‌شد و نور آفتاب به شیشه‌شان می‌خورد، تیر مستقیمش را شلیک می‌کرد. 🌷 ما موتورها را با گل‌مالی بدنه‌شان استتار کرده بودیم. با این حال ‌ها باز ما را می‌دیدند. آخر فاصله خیلی نزدیک بود. 🔺موتور کشید بالا تا برود روی پد. من هم پشت سرشان رفتم. حسی به من می‌گفت الآن گلوله شلیک می‌شود. ❄رو به گفتم: ! این جا را پُرگازتر برو! در یک آن، گلوله شلیک شد. دودی غلیظ آمد بین من و موتور قرار گرفت. 🔸 صدای گلوله و انفجارش موجی را به طرفم آورد که باعث شد تا چند لحظه گیج و مبهوت بمانم. طوری که نفهمم اصلاً چه اتفاقی افتاده. گاز موتور را دوباره گرفتم و رسیدم روی پد وسط. از بین دود باروت آمدم بیرون. راه خودم را رفتم. انگار یادم رفته بود چه اتفاقی افتاده و با کی‌ها همسفر بوده‌ام. ❄در یک لحظه، موتوری را دیدم که افتاده بود سمت چپ جاده. دو هم روی زمین افتاده بودند. 🔺به خودم گفتم: این‌ها کی شده‌اند که من از صبح تا حالا آنها را ندیده‌ام؟ ⚪به کلّی فراموش‌کار شده بودم. آرام از موتور پیاده شدم و آن را گذاشتم روی جک. رفتم به طرفشان. اولین نفر را که برگرداندم، دیدم تمام بدنش سالم است. فقط ندارد. ▫موج آمده و صورتش را بود. اصلاً شناخته نمی‌شد. در یک آن، همه چیز یادم آمد! 🔸عرق سردی نشست روی پیشانی‌ام. دویدم و رفتم سراغ دومی که او هم به رو افتاده بود. نمی‌توانستم باور کنم که او سید است. 🌷از لباس ساده‌اش او را شناختم. یاد چهره شان افتادم. دیدم و ، هر دو یک نقطه مشترک دارند و آن‌هم زیبایشان است. ⚪ همیشه گفته هر کی را دوست داشته باشد، بهترین چیزش را می‌گیرد و چه چیزی بهتر از آنها؟» ❄بر اثر گلوله مستقیم تانک، که نفر جلوی موتور بود و دستش رفته بود و میرافضلی هم پیشانی و پهلویش. 🌼چشم راست ترکش خورده بود و چشم چپش در زخم فرو خفته بود. انگشترش بر دست راست بود و هنگام یک پولیور قهوه‌ای بر تن داشت. ❤ 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @khademe_alzahra313