شیخ رجبعلی خیاط (ره) میگه:
امام زمان دنبال رفیق میگرده ،
تو خوب باش خودش میاد سراغت !
وچه قشنگ میگه... ♥️
@khademinkhaharalborz18
💠احادیث مهدوی💠
🔸 امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف:
اگر دلهاى شیعیان ما که خداوند آنان را براى اطاعت خودش موفق کند، در وفا کردن به پیمانشان یکى بود هرگز سعادت و ملاقات ما از آنان به تأخیر نمى افتاد، بلکه سعادت دیدار با ما همراه با شناخت و صداقت براى آنان زود به دست مى آمد، چیزى جز کارهاى ناشایست آنان ما را از ایشان محبوس نمى سازد.
📚 بحارالانوار/ج53/ص177
#احادیث_مهدویت
#حدیث_هفتاد_و_یکم
╭•••─────♡─────•••╮
@khademinkhaharalborz18
╰•••─────♡─────••╯
پروردگارتان را زیاد یاد کنید
تا رستگار شوید✨
#عکسنوشته
#آیهگرافی
____ 📿🕋____
@khademinkhaharalborz18
•
⁉️ماجرای جنایت صهیونیستها در رفح چیه؟!
▪️احتمالا این چند روز شما هم اسم #رفح رو زیاد شنیدید؛
احتمالا شما هم میدونید اونجا جائیه که صهیونیستها دوباره دست به جنایت زدن و چندین زن و بچه رو قتل عام کردن؛
🔻اما شاید ندونید فرقش با دفعات پیش چیه که این همه سر و صدا شده؟!
▪️مختصر و مفیدش رو بخوام بهتون بگم
گذرگاه رفح، منطقهایه تو فلسطین، در نزدیکی مرز مصر، که کمکهای بشر دوستانه از طریق اون به مردم نوار غزه میرسه (البته اگه صهیونیستهای حرومی بذارن که چیزی بهشون برسه!)
▪️تو این منطقه، از طرف سازمانهای جهانی اردوگاهی برپا شده بود، تا فلسطینیهایی که به خاطر جنگ آواره شدن، اونجا پناهنده بشن و نقطه امنی باشه تا این غیرنظامیها از جنگ و بمباران در امان بمونن.
▪️رژیم اسرائیل هم اونجا رو به عنوان منطقه امن معرفی کرده بود و به غیر نظامیهای فلسطینی اطمینان داده بود که اگه میخوان در امان بمونن برن به اون منطقه!
🔻اما این سر و صداهایی که این روزها میشنوید به خاطر اینه که رژیم جلاد صهیونیستی، اون اردوگاه رو، اون به اصلاح منطقه امن رو، با بمبهای آتشزای ۱۰۰۰ کیلویی بمبارون کرده!
خیلیها در اثر انفجار به شهادت رسیدن و خیلیها هم داخل چادرهاشون زنده زنده سوختن...
و چقدر دست و دلم میلرزه که بخوام بگم اکثرشون زن و بچه بودن!!.. 🥀
#فاجعه_رفح 🖤
#فلسطین 🇵🇸
#نشر_با_شما
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی💚🍃
میگفت:«متهد بودن به حلقه نیست، به قلبه!» ولی من اصرار داشتم حلقه را بخریم؛ آن هم یک جفت حلقه ی سِت. گفت:«برای من غیر از طلا هر چی باشه به روی چشم.» همه بازار را گشتیم تا بالاخره آن چیزی را که میخواستم پیدا کردیم. وقتی خواستم لباس سر عقد را پرو کنم، آرام طوری که بقیه نفهمند گفت:«تا شما بپسندی، بر میگردم.» رفت و با سینی آب هویج بستنی برگشت. برای همه گرفته بود جز خودش. فهمیدم روزه است. پرسیدم:«حالا چرا امروز؟» گفت:«می خواستم گره تو کارمون نیوفته و راحت به هم برسیم.» همان روز نشستیم سر سفره عقد.
#شهیدمحسن_حججی
•---••♡••🇮🇷••♡••---•
@khademinkhaharalborz18
معرفی شهید
#شهید_رضا_کارگربرزی
نام پدر : عباس
تاریخ تولد : 1358/05/01
محل تولد : نظرآباد – البرز
تاریخ شهادت : 1392/05/11
محل شهادت : روستای کفرعاکار – حلب
وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند
محل مزار شهید : البرز – نظرآباد – گلزارشهدای بهشت رضا (ع)
شهید رضا نظر کرده حضرت زینب (س) بود و از اتفاقات مهم زندگی شهید ، همان بیماری اش بود که شهید در 15 سالگی به طور ناگهانی فلج شد پدر شهید رضا از آنروزها اینگونه تعریف می کند:" وقتی همه ی درها را بسته می دیدم ، هیچ پزشکی امید به بهبودی نمی داد ، گاهاً به گونه ای صحبت می کردند که ما باید بنشینیم تا بی حسی به قلب رسیده و مرگ رضا هم فرا برسد ، هیچ خانه ای را جز خانه حضرت زینب (س) ندیدم و با توکل به خدا و توسل به حضرت زینب (س) بین خودم و خدا گفتم : حضرت زینب(س) از همه بیشتر مصیبت دیده اند ، ایشان میدانند من چه میکشم . رضا را نذر حضرت زینب (س) کردم."
وی علاوه بر کارشناسی مهندسی برق و الکترونیک ، دارای مدرک کارشناسی زبان و ادبیات عرب ، مدرک کارشناسی زبان انگلیسی ، مدرک کارشناسی ارشد اطلاعات امنیت و فارغ التحصیل دانشگاه امام علی(ع) و نیز بعنوان استاد دانشگاه امام حسین (ع) بوده است.
شهید رضا کارگربرزی در ۱۱ مرداد ۱۳۹۲ در دفاع از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید و اولین شهید مدافع حرم استان البرز شد از شهید رضا کارگر برزی دو فرزند به نامهای محمدمهدی و محمدحسین به یادگار مانده است.
@khademinkhaharalborz18
#طـنـزشـهـدایی😂❤️🍃
به شوخ طبعی شهره بود…😁
یک روز دیدم پوتین هاشو به گردن آویزان کرد و داد می زد:🥾🥾
«کی می خواد پوتینشو واکس بزنه!»
همه تعجب کردن 😳
آخه ممد آقا و این حرفا،به گروه خونش نمی خوره!کی متحول شده که ما خبر نداریم😜
خیلی از رزمنده ها پنهانی این کارو می کردن اما ممد دیگه علنیش کرده بود😅
بالاخره طاقت نیاوردم و از پشت سرش حرکت کردم ببینم چی میشه🤔
یکی از رزمنده ها که اولین بار اعزامش بود و شاید ایثار رزمنده ها رو شنیده بود اومد جلو گفت:
«من»✋🏻
ممد هم بلافاصله پوتینشو از گردنش بیرون آورد🥾🥾 و گفت:
«پس بی زحمت اینو هم واکسش بزن!»😂
بی چاره رزمنده خشکش زده بود نمی دونست چی بگه😂😶
#خوشحالیحلال
#طنزجبهه
╭┈┈┈•✦𑁍✦•┈┈┈╮
🌙 @khademinkhaharalborz18 🌙
╰┈┈┈•✦𑁍✦•┈┈┈╯
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #دمشـــق_شہرعشق
#قسمٺ_صد_و_یکم
مبادا عطر عشقش مستم کند...
آفتاب بالا آمد و خبری از رسیدن نیروهای ارتش نبود مگر رگبار گلوله ای که تن و بدن مردم را میلرزاند...
مصطفی لحظه ای نمی نشست،..
هر لحظه تا درِ حرم میرفت و دوباره برمیگشت تا همه جا زیر نظرش باشد..
و ابوالفضل دلی برایش نمانده بود که در تماس آخر، ردّ پای اشک را روی صدایش دیدم
_زینب جان! نمیترسی که؟😢
و مگر میشد نترسم..😥😨
که در همهمه مردم میشنیدم هر کسی را به اتهام تشیّع یا حمایت از دولت سر میبرند..و سر بریده سیدحسن را به چشمم دیده بودم..
تا سه روز بعد که ذخیره آب و غذای حرم و خانواده ها تمام شد.
دست #مدافعان خالی و مراقبت از همین امانت جان مصطفی را گرفته بود..
که خبر ورود ارتش به داریا در حرم پیچید...
ابوالفضل بلافاصله تماس گرفت📲 تا بی معطلی از داریا خارج شویم که میدانست این آتش اگر دوباره شعله بگیرد خاکستر داریا را به باد خواهد داد...
حرم حضرت سکینه(س) و پیکر سیدحسن در داریا بود که با هر قدم،
مصطفی جان میداد و من اشکهایم را از چشمانش مخفی میکردم تا کمتر زجرش دهم...😞😢
با ماشین🚙 از محدوده حرم خارج شدیم و تازه میدیدیم کوچه های داریا مقتل مردم شده است...😨😱
آنهایی که فرصت نکرده بودند جایی پنهان شوند یا به حرم بیایند، در همان میان خیابان سلاخی شده و پیکرهای پاره پاره و غرق به خون هر جا رها شده بود...
مصطفی خیابان ها را به سرعت طی میکرد..
💨🚙تا من و مادرش کمتر جنازه مردم مظلوم داریا را ببینیم..😥😥
و دلش از هم پاشیده بود که فقط زیر لب خدا را صدا میزد.
دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #دمشـــق_شہرعشق
#قسمٺ_صد_و_دوم
دسته های ارتش در گوشه و کنار شهر مستقر شده..وخبرنگاران از صدها جسدی که سه روز در خیابان مانده بود، فیلم برداری میکردند...
آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند.. 😢😒
و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا زینبیه💚😭 فقط گریه کردیم...
مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در #نزدیکی _حرم حضرت زینب(س) رفت...
ابوالفضل مقابل در خانه ای قدیمی🏘 ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد😥😍 که تا از ماشین پیاده شدم،..
مثل اینکه گمشده اش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید...
در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم وحالا در عطر ملیح لباسش گریه هایم را گم
میکردم..
تا مصطفی و مادرش نبینند و به خوبی میدیدند که مصطفی از #شرم قدمی #عقب_تر رفت و مادرش عذرتقصیر خواست😔
_این چند روز خیلی ضعیف شده، می خواید ببریمش دکتر؟😥
و ابوالفضل از حرارت پیشانی ام تب تنهایی ام را حس میکرد..
که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد
_دکترش حضرت زینبه.😊
خانه ای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و میدانست چه بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرین زبانی ادامه داد
_از پشت بام حرم پیداس!😊 تا شما برید تو، من میبرمش حرم رو ببینه قلبش آروم شه!
و نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده...
که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکسته ام تا بام آمد..
قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم💚 در آسمان آبی دمشق طوری به دلم تابید😍 که نگاهم از حال رفت...😍😭☺️
حس میکردم گنبد حرم...
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
میگفت↓
میدونیفرقبینمازباشیطونچیه؟!
شیطونبهآدمسجدهنکرد
بینمازبهخداسجدهنمیکنه💔..
+وایبهحالمونکهگاهیازشیطونهم
بدتریم!!(:💔
#تلنگرانہ✨
@khademinkhaharalborz18