رفیق شهید یعنی: وقتی گناه در قلبت رو می‌زنه یاد نگاهش بیفتی و در رو باز نکنی ... #عکس‌نوشته #شهید‌ابراهیم‌هادی ____🥀🕊____ @khademinkhaharalborz18

‌ اون بارها و بارها جونمون رو نجات داد، ما بارها و بارها نمکدون شکستیم... ❤️‍🩹 #فتأمل @khademinkhaharalborz18

- آدم‌هایی که وارد زندگی می‌شن، تاثیر مستقیم بر روی تغییر ما دارن! خوش به حال اونی که آدمای زندگیش، باعث رشد اون شخص بشن🌱 +مثلا #امام_حسین وارد زندگیت بشه:)! @khademinkhaharalborz18

#احکام‌_شرعی 👤تیمم کجاها واجب می‌شه؟ 📨✍🏻همه مراجع : هفت مورده که اگه اتفاق بیفته، تیمم واجب می‌شه: 1️⃣ آب نیست. 2️⃣ آب هست، اما مال ما نیست. 3️⃣ آب هست، اما استفاده ازش برای ما ضرر داره. 4️⃣ آب هست، اما کمه و اگه برای وضو یا غسل مصرفش کنیم، خودمون یا دیگران از تشنگی هلاک یا مریض می‌شیم یا به سختی زیاد می‌افتیم. 5️⃣ آب هست، اما چون بدن یا لباس‌مون نجسه، باید برای پاک‌کردن اون‌ها مصرفش کنیم. 6️⃣ تهیه یا استفاده از آب خیلی برامون سخته. 7️⃣ وقت نماز تنگ شده، جوری که اگه بخوایم وضو بگیریم، کل نماز یا بخشی از اون، خارج از وقت خونده می‌شه. #احکام‌روز #حکم‌شماره‌123 #الّلهُـمَّ‌عَجِّــلْ‌لِوَلِیِّکَـــ‌الْفَـــرَج @khademinkhaharalborz18

جبهه مقاومت یک سخت افزار نیست که بشکند یا از هم فرو بریزد #اللهم_عجل_لولیک_الفرج   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @khademinkhaharalborz18

#باهم_کتاب_بخوانیم #کف_خیابون1 قسمتی از متن کتاب: مامان رفت توی آشپزخونه، دیگه رو تمام حرکات و کارای مامان حساس شده بودم، یواشکی حواسم حتی به آب خوردنش هم بود. رفت سراغ تلفن خونه، داشت شماره می‌گرفت که من رفتم نشستم پیش تلفن توی حال، آروم گوشیو برداشتم جوری که متوجه نشه؛ وقتی بوق خورد، دیدم افسانه گوشیو برداشت، بعد از سلام و احوالپرسی، مامانم با دلخوری گفت: «افسانه ور پریده چرا نگفتی صاب کارت مرد هست؟!» افسانه هم بلند خندید و گفت: «ای بابا! از وقتی برگشته مزون، همنیجوری داره پیش همه ازت تعریف میکنه!» من داشمت روانی می‌شدم، خیلی اعصابم خورد بود؛ اما مامان جوابی داد که منو آتیش زد، به افسانه گفت: «جدا؟!» افسانه گفت: «آره مامانی! پس چی؟ مامان به این نازی! راستی بهم گفته که قراره بیایی مزون پیش خودمون کار کنی!!» مامان گفت: «حالا گفتم درباره‌اش فکر میکنم. خیلی خودمو مشتاق نشون ندادم، ببینم چی میشه حالا! کی میای ور پریده؟» @khademinkhaharalborz18

🔰 تجمع بزرگ مردمی یوم الله 9 دی مرکز استان البرز 🗓یکشنبه 9 دیماه 1403 ، ساعت 14:30 📌 میدان توحید شهر کرج #یوم_نهم_دی_ماه