اَزمپرسیدکه؛
+کیوقتیتوضَعیفترینحالتبودی
نجاتِتداد؟
فریاداتُشنید؟بغلِتکرد؟آرومِتکرد؟
منمبابُغضگفتم؛
-اِمـــامرِضــــام:)🥺♥️
#امامرضایقلبم
#چهارشنبههایامامرضایی
@khademinkhaharalborz18
#خاطرات_شهدا
💠مادرشهید : نسبت به مسائل ديني، بسيار حساس و پايبند بود. يكبار موقع تميز كردن اتاق، زير فرش تعداد زيادي پول پيدا كردم. از او پرسيدم: اين پولها از كجا آمد؟ گفت: مادر! اين پول خمس مال من است تا مالم پاك باشد.
بچه که بود، بیاجازه از باغ دایی من آلبالو چید. بزرگتر که شد، یک روز به او گفت: دایی مرا به خاطر آن روز حلال کن! حتی حاضرم پول آلبالو را هم حساب کنم. داییام گفت: از شیر مادر به تو حلالتر باشد.
#شهید_ابراهیم_نورانیان
#شبتون_شهدایی
@khademinkhaharalborz18
#سلام_امام_زمانم
مولاجانم ❤️
هرچه میجویی بجو اینجا کسی عاشقنشد
بهر عشقت نازنین اینجا کسی لایق نشد
هرچه تنهاتر شدم تنها تو را کم داشتم
درمیان هرقنوت از عشق تو غم داشتم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#صبحت_بخیر_آقای_من
@khademinkhaharalborz18
💠احادیث مهدوی💠
#موعظه
🔸 امام صادق علیه السلام:
پس (مهدى) روى به گروه منحرفان نماید و سه روز آنان را موعظه و دعوت کند و چون آنان بر طغیان و کفرشان بیفزایند، فرمان به کشتار آنان مى دهد و سپاه حق همه (منحرفان) را مى کشند.
📚 نوائب الدهور/ج3/ص142
#احادیث_مهدویت
#حدیث_بیست_و_دوم
@khademinkhaharalborz18
او را هیچ چشمے درک ننماید
ولے او همه را مےبیند
و او لطیف و آگاه است ✨
#عکسنوشته
#آیهگرافی
____ 🕊🌿____
@khademinkhaharalborz18
Joze23.mp3
4.28M
♥️🖇
بسماللهرفقا:)
{ختمقرآنڪریم📖}
جزء بیست وسوم قرآنڪریم🌱
باصداےدلنشین:استادمعتزآقایے🎙
زمان:۳۳دقیقہ🕜
[هروزیڪجزءعشق^ـ^🌸]
#التماسدعا🤲🏻
#روز_بیستوسوم_مـاھ_مبـارڪ✨
@khademinkhaharalborz18
امام صادق علیه السلام فرموده اند :
مَنْ أَفْطَرَ یَوْماً مِنْ شَهْرِ رَمَضَانَ خَرَجَ رُوحُ الْإِیمَانِ مِنْهُ.
هر کس یک روز ماه رمضان را (بدون عذر) بخورد، روح ایمان از او جدا میشود.
(وسائلالشیعه،ج،۷ص۱۸۱،ح۴و۵)
#دعایروزبیستوسوم
#ماهرمضان
@khademinkhaharalborz18
(وصیت دهم)
📜شهید سید حسین علم الهدی:
«يكنواختي و قالبي شدن انسانها در جوامع گوناگون و مخصوصاً در ملت ما كه مرتباً بوسيله برنامههاي فرهنگيمان در سطح وسيعي از طرف مسئولان امر پياده ميشود همه در قالبهاي ماشينيسم بخاطر بالابردن مصرف جهاني مخصوصاً جهان سوم كه دنياي صنعتي به ما تحميل ميكند. غارت اصالتها، منابع معنوي و از بين رفتن خصوصيات زندگي شرقي و يا اسلامي كه عبارت از مصرف هرچه كمتر و توليد هرچه بيشتر بوسيله عوامل آموزشي دگرگون ميشود.»
#وصیت_شهید
#وصیت_نامه
@khademinkhaharalborz18
#عاشقانه_های_شهدایی 💚🍃
همیشه با او شوخی میکردم و میگفتم: اگه شربت شهادت آوردند نخوری، بریز دور! یادمه یک بار به من گفت: اینجا شربت شهادت پیدا نمیشود، چه کار کنم؟ گفتم: کاری ندارد، خودت درست کن، بده بقیه هم بخورند، خندید و گفت: اینطوری خودم شهید نمیشوم، بقیه شهید میشوند.
«شربت شهادت» یک جوری رمز بین من و آقا ابوالفضل بود، یک بار دیدم در تلگرام یک پیام از یک مخاطب آمد که من نمیشناختم! متنش این بود: ملازم، مدافع هستم، اگر کاری داشتی به این خط پیام بده هنوز هم شربت نخوردم، هنوز چند دقیقه نگذشته بود که دیدم گوشی خانه مادرم زنگ زد، آقا ابوالفضل بود بعد از احوالپرسی گفت: این، خط دوستم است، کاری داشتی پیام بده.
دو روز قبل از شهادت آخرین تماسش بود، خیلی با هم صحبت کردیم. مثل همیشه! یادم هست که به او گفتم: ببخشید اگر زن خوبی برایت نبودم، گفت: خدا دو تا نعمت بزرگ به من داد، زن خوب، پول خوب! بعد هم زد زیر خنده.
#شهیدابوالفضل_راهچمنی
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_هفتم
💠چند قدم بیشتر با پیکرش فاصله نداشتم، در همین فاصله با هر قدم قلبم به قفسه سینه کوبیده میشد و بالای سرش از نفس افتادم.
💠دیگر قلبم فراموش کرده بود تا بتپد و به تماشای عباس پلکی هم نمیزد.
💠رگ هایم همه از خون خالی شده و توانی به تنم نمانده بود که پهلویش زانو زدم و با چشم خودم دیدم این گوشه، #علقمه عباس من شده است.
💠زخم دستش هنوز با چفیه پوشیده بود و دیگر این جراحت به چشمم نمی آمد که همان دست از بدن جدا شده و کنار پیکرش روی زمین مانده بود.
💠سرش به تنش سالم بود، اما از شکاف پیشانی به قدری خون روی صورتش باریده بود که دلم از هم پاشیده شد.
💠شیشه چشمم از اشک پُر شده و حتی یک قطره جرأت چکیدن نداشت که آنچه میدیدم باور نگاهم نمیشد.
💠دلم میخواست یکبار دیگر چشمانش را ببینم که دستم را به تمنا به طرف صورتش بلند کردم.
💠با سرانگشتم گلبرگ خون را از روی چشمانش جمع میکردم و زیر لب
التماسش میکردم تا فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
💠با همین چشم های به خون نشسته ساعتی پیش نگران جان ما #نارنجک را به دستم سپرد و در برابر نگاهم جان داد و همین خاطره کافی بود تا خانه خیالم زیر و رو شود.
💠با هر دو دستم به صورتش دست میکشیدم و نمیخواستم کسی صدایم را
بشنود که نفس نفس میزدم :《عباس من بدون تو چی کار کنم؟ من بعد از مامان و بابا فقط تو رو داشتم! تورو خدا با من حرف بزن!》دیگر دلش از این دنیا جدا شده و نگران بار غمش نبودم که پیراهن صبوری ام را پاره کردم و جراحت جانم را نشانش دادم :《عباس میدونی سر حیدر چه بلایی اومده؟ زخمی بود، اسیرش کردن، الان نمیدونم زنده اس یا نه! هر دفعه میومدی خونه دلم میخواست بهت بگم با حیدر چی کار کردن اما انقدر خسته بودی خجالت میکشیدم حرفی بزنم! عباس من دارم از داغ تو و حیدر دق میکنم!》دیگر باران اشک به یاری دستانم آمده بود تا نقش
خون را از رویش بشویم بلکه یکبار دیگر صورتش را سیر ببینم و همین چشمان بسته و چهره مظلومش برای کشتن دل من کافی بود.
💠حیایم اجازه نمیداد نغمه ناله هایم را نامحرم بشنود که سرم را روی سینه پُر خاک و خونش فشار میدادم و بیصدا ضجه میزدم.
💠بدنش هنوز گرم بود و همین گرما باعث میشد تا از هجوم گریه در گلو نمیرم و حس کنم دوباره در #آغوشش جا شده ام که ناله مردی سرم را بلند کرد.
💠عمو از خانه رسیده بود، از سنگینی قلب دست روی سینه گرفته و قدمهایش را دنبال خودش می کشید.
💠پایین پای عباس رسید، نگاهی به پیکرش کرد و دیگر ناله ای برایش نمانده بود که با نفسهایی بریده نجوا میکرد.
💠نمیشنیدم چه میگوید اما میدیدم با هر کلمه رنگ زندگی از صورتش میپَرد و تا خواستم سمتش بروم همانجا زمین خورد.
💠پیکر #پاره_پاره عباس، عمو که از درد به خودش میپیچید و درمانگاهی که جز پایداری پرستارانش وسیله ای برای مداوا نداشت.
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#ادامه_دارد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷