#خاطرات_شهدا
#برشی_از_خاطرات 📜
ساعت ۱۱ صبح بود که برای دو هفته به مرخصی رفت، هواپیماهای دشمن به پادگان حمله کردند✈️ و سه بار در ساعتهای ۱۲، ۱ و ۲ بعداز ظهر، محوطه پادگان را به شدت بمباران کردند💣 با بچه های لشگر در حال جمع آوری پیکر شهدا بودیم که دیدیم یک نفر مجروحی را بر دوش گرفته و به طرف آمبولانس می آید.🚑 اول باور نکردم، پرسیدم: مگر نرفتی مرخصی؟ گفت: سه نفر دیگر در گودال مجروح شده اند برویم بیاریمشان.😰 بعدا معلوم شد که وقتی از بمباران آگاه شده به همراه آمبولانس به پادگان بازگشته است. 😊
#شهید_عبدالحمید_اکرمی
#شبتون_شهدایی
•┈┈••✾❀🍀✨❀✾••┈┈•
@khademinkhaharalborz18
هر چه زمان میگذرد، مردم افسردهتر میشوند
این خاصیت دل بستن به زمانه است!
خوشا به حال آنکه به جای زمان، به «صاحب زمان» دل میبندد.
برای تعجیل در فرجش صلواتای درخشش هستی بتاب!ای خورشید جان و جهان جلوه گر شو!ای فروغ فضلیت بتاب!ای یوسف جمال، رخ از مشتاقان دریغ مدار!
#صبحت_بخیر_آقای_من
@khademinkhaharalborz18
💠احادیث مهدوی💠
🔸 امام باقر علیه السلام :
تمام ثروت دنیا از آنچه در دل زمین یا بر روى آن است در نزد او (حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف) جمع مى شود.
پس ندا مى دهد مردم را که بیایید به سوى آنچه براى آن قطع رحم کردید و خون ناحق ریختید و حرام خداوند را مرتکب شدید.
پس بخششى مى کند که احدى قبل از او چنین نکرده باشد.
📚 بحارالانوار/ج52/ص351
#احادیث_مهدویت
#حدیث_چهلم
╭•••─────♡─────•••╮
@khademinkhaharalborz18
╰•••─────♡─────••
و همانگونه که
خداوند به تو نیکے کرده
به مردم نیکے کن✨
#عکسنوشته
#آیهگرافی
____ 🌸🌿____
@khademinkhaharalborz18
🌸🎉🌸🎉🌸
اُردیبهشتی
گویا خدا هم میدانست که تو از همان اول بهشتی هستی...
پروردگارم از همان اول تورا فرشته ی بهشتی آفرید ، فرشته ای که زمین برای وسعتِ قلبِ بزرگ و پاکش کوچک بود...
فرشته ای که در اوج جوانی سبک بالانه پر کشید...
از ماه تولدت پیداست که تو از همان اول هم زمینی نبودی و از اهل بهشت بودی...
از نامَت که ابراهیم است پیداست که آتَشِ افتاده بر زندگیِ گمراهان را گلستان خواهی کرد...
از نامِ خانوادگی ات پیداست که هادیِ هدایت کننده بودی و همواره هستی...
خورشید کمیل! هزاران صلوات نذر بودنت..
✨️۱۳۳۶/۰۲/۰۱✨️
#شهید_ابراهیم_هادی
#تولدت_مبارک
╭═══════🌸✨══╮
@khademinkhaharalborz18
╰══✨🌸═══════╯
#عاشقانه_های_شهدایی
چهارده ساله بودم که آمدند خواستگاری ام. وقتی با هم صحبت کردیم فقط از جنگ گفت و انقلاب. جلسه بعد که آمدند، مهریه تعیین شد. نظر کاظم چهارده تا سکه بود به همراه نهج البلاغه و کتاب های امام خمینی رحمته الله علیه و شهید مطهری رحمته الله علیه.
روز خرید همراهم نیامد، گفت:«هنوز به هم محرم نیستیم، لزومی نداره بیام.» خریدم خیلی ساده بود؛ حتی چیزهایی را که آن موقع معمول بود و دخترها سر عقد می خریدند، نخریدم.
اینکه می بینید ما گفتیم چهارده سکه بیشتر را عقد نمی کنیم، نه برای این است که چهارده سکه بیشتر اشکالی در ازدواج ایجاد می کند، خیر. چهارده هزار سکه هم باشد ازدواج اشکالی ندارد؛ فرقی ندارد. این برای این است که آن جنبه ی معنوی ازدواج غلبه پیدا کند بر جنبه مادی. مثل یک تجارت و معامله نباشد. داد و ستد مادی نباشد. اگر تشریفات را کم کردید، جنبه معنوی تقویت خواهد شد.
#شهید_حاج_کاظم_نجفی_رستگار
.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ. ♡. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.
🍃@khademinkhaharalborz18🍃
.ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ. ♡. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ.
•᯽🍃᯽•
.
.
•• #دل_آرا ••
میگفت :
اگردخترهامیدونستݩ
همشونناموسامامزمانهستݩ
شاید دیگهآتیش
به وجود مهدیفاطمهنمیزدن!
شایدعکساشونرواز دست وپای نامحرمجمعمیڪردݩ...
شآیدحجابشوݩو رعایتمیکردݩ...
اللهمالرزقنانگاهـِمهدی
#تنبیه_متجاوز
.
.
᯽دلتورامیطلبد᯽
@khademinkhaharalborz18
•᯽🍃᯽•
#طـنـزشـهـدایی😂❤️🍃
شنیده اید می گویند عدو شود سبب خیر؟
ما تازه دیروز معنی آنرا فهمیدیم
دیروز عصر که با خمپاره سنگر تدارکات را زدند نمی دانید تدارکاتچی بیچاره چه حالی داشت، باید بودید و با چشمان خودتان می دیدید
دار و ندارش پخش شده بود روی زمین
کمپوت، کنسرو🥫🥫، هر چه که تصورش را بکنید، همه آنچه احتکار کرده بود
انگار مال بابایش بود. 😁😁
بچه ها مثل مغولها هجوم بردند، هر کس دو تا، چهارتا کمپوت زده بود زیر بغلش🥫🥫 و می گریخت و بعضی همانجا نشسته بودند و می خوردند😋
طاقت اینکه آنرا به سنگر ببرند نداشتند، دو لپی می خوردند و شعار می دادند: جنگ جنگ تا پیروزی، صدام بزن، صدام بزن جای دیروزی!😂😂😂😋😋
#خوشحالیحلال
#طنزجبهه
꧁ᬊᬁ@khademinkhaharalborz18ᬊ᭄꧂ツ
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷
✍ #دمشق_شهرعشق
#قسمت_بیست_و_سوم
💠و حالا مرا #اسیر این خانه کرده و به درماندگی ام میخندید...
دیگر خیالش راحت شده بود در این حیاط راه فراری ندارم که دستم را رها کرد..
💠و نمیفهمید چه زجری میکشم که با خنده خبر داد
_به جبران بلایی که تو درعا سرمون اومد، ولید این ویلا رو برامون گرفت!
💠و ولخرجی های ولید مستش کرده بود که دست به کمر مقابلم قدم میزد و در برابر چشمان خیسم خیالبافی میکرد
_البته این ویلا که مهم نیس! تو دولت آینده سوریه به کمتر از وزارت رضایت نمیدم!
💠 #ردّخون دیروزم هنوز روی پیراهنش مانده و حالا میدیدم 🌸خون مصطفی🌸 هم به آستینش ریخته..
و او روی همین خونها میخواست سهم مبارزه اش را به چنگ آورد..
💠که حالم از این #مبارزه و #انقلاب به هم خورد و او برای اولین بار انتهای قصه را صادقانه نشانم داد
_فکر کردی برا چی خودمو و تو رو اینجوری آواره کردم؟ اگه تو صبر کنی، تهش به همه چی میرسیم!
💠دیگر رمق از قدم هایم رفته بود، بدنم هر لحظه سست تر میشد..
و او میدید نگاهم دزدانه به طرف در میدود که به سمتم آمد و دوباره با انگشتانش به مچم دستبند زد.
💠از سردی دستانم فهمید اینهمه ترس و درد و خونریزی جانم را گرفته و پای فراری برایم نمانده..
که با دست دیگرش شانه ام را گرفت تا زمین نخورم...
💠بدنم را به سمت ساختمان میکشید و حتی
دیدن این حال خرابم رؤیای فتح سوریه را از یادش نمی برد که نبوغ جنگی رفقایش را به رخم کشید
_البته ولید اینجا رو فقط به خاطر آب و هواش انتخاب نکرده! اگه بتونیم داریا رو از چنگ بشار اسد دربیاریم، نصف راه رو رفتیم! هم رو جاده دمشق درعا مسلط میشیم،.....
ادامه دارد....
🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد
@khademinkhaharalborz18
🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷🌺🇮🇷