eitaa logo
کمیته خادم الشهداء زنجان
516 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
8 فایل
کانال رسمی کمیته خادم الشهداء استان زنجان #گزارش_فعالیت_ها #اطلاعیه #اخبار #خادم_مثل_قاسم ارتباط با ما: ادمین اول @emadmogneh ادمین دوم @s_mersad
مشاهده در ایتا
دانلود
در نزدیکی منزل مرحوم شاه آبادی دکتری بود به نام ایوب که برای دخترانش معلم موسیقی آورده بود و صدای موسیقی بلند بود، به گونه ای که از صدای آن ها، همسایه ها ناراحت بودند.  ایشان برای دکتر پیغام فرستاد و از او خواست از این کار دست بردارد، اما دکتر جواب داده بود من این کار را ترک نمی کنم و شما هر اقدامی که می خواهید بکنید. مرحوم شاه آبادی تا روز جمعه صبر کردند و آن گاه در جلسه روز جمعه که در مسجد تشکیل  شده بود، به مردم گفتند: خوب است از این به بعد هر کس از این خیابان عبور می کند چون به مطب این دکتر رسید، داخل مطب شده  و سلام کند و آن گاه با نرمی و خوشرویی از او بخواهد آن عمل خلاف خود را ترک کند. از آن پس، هر کس از جلو مطب عبور می کرد، برای انجام وظیفه ی شرعی خود، داخل مطب می شد و سلام کرده،  موضوع را با زبان خوش در میان می گذاشت و خارج می شد. چند روز به این منوال گذشت و دکتر هر روز با صدها مراجعه کننده مواجه می شد که همگی یک مطلب را به او  تذکر می داند، وی دید اگر بخواهد به لجاجت خود ادامه دهد، نه تنها باید مطب خود را تعطیل کند، بلکه مجبور است از آن خیابان هم کوچ کند.  از این رو دست از ایجاد مزاحمت برداشته، جلسه ی آموزش دخترانش را تعطیل کرد. در یکی از روزها که آیت الله شاه آبادی به طرف مسجد در حرکت بود، دکتر را دید که به طرف او می آید، وقتی نزدیک شد گفت: آقای شاه آبادی، من گمان می کردم شما به مراجع قانونی و محاکم قضایی مراجعه می کنید که من به سادگی می توانستم جواب آن ها را بدهم و هرگز درباره ی این روش مردمی فکر نکرده بودم. «گر  به   دنیا   آمر و  ناهی  شوی   صاحب   روح  خدا خواهی شوی»
برادران! فرمانده‌ی اصلی ما ؛ خدا و امام زمان (عج) است اصل آنها هستند و ما موقت هستیم وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است... @khademshohada_znj🕊🕊
اگه جای شهید بودی چیکار میکردی؟! با نوچه هایش از کوچه ای رد می شد، دید سیدی شال سبز به کمر بسته با کمی اثاثیه در کوچه نشسته. از او پرسید: چرا اینجا نشسته ای؟ سید گفت: صاحب خانه ام جوابم کرده. طیب به نوچه هایش گفت وانت بیاورند اثاث ها را داخل وانت ریختند و به خانه ای نوساز بردند که طیب برای خودش ساخته بود ولی هنوز در آن ننشسته بود. طیب به سید گفت شناسنامه ات را بیاور و خانه را به نامش کرد. وقتی کلید خانه را به سید می داد، گفت: از مادرت حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله بخواه که خانه ای در آن دنیا برایم فراهم کنه... 🕊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آدمایی که نمیفهمن درد میدن به آدمایی که میفهمن! و غمگین ترین قسمت داستان همینه... پ،ن؛ آدمای نفهم زندگیتون رو جدی نگیرید😉
اگر مستمندی را میدید؛ هرچه داشت می بخشید فکر نمی کرد شاید یک ساعت بعد خودش به آن نیاز داشته باشد. گاهی یک روز کلی با نیسانش کار می کرد اما روز بعد پول بنزینش را از من می گرفت! ته و توی کارش را که در می آوردی می فهمیدی کل پولش را بخشیده است... @khademshohada_znj🕊🕊
🌸 🔹: 🌺- کتاب‌های شهید چمران را مطالعه کرده بود. از شخصیت او الهام گرفته بود. - با آن روح بلند پرواز می‌کرد می‌گفت: می‌روم هر قدر از دستم بربیاید در مقابل اسرائیل بایستم. همیشه این دغدغه را داشت. - در مورد کارهایش به هیچ‌کس چیزی نمی‌گفت. در دست‌نوشته‌هایش هم هست که نوشته «حفظ اسرار مهم است». - در قم طلبه بود. می‌دیدی از قم برگشته. آهسته از دیوار پایین می‌آمد و تا صبح در آستانه می‌خوابید که سروصدا نشود. صبح بیدار می‌شدیم می‌دیدیم برای اینکه در زده و ما را بدخواب نکند، همانجا خوابیده است. 🔹: 🌺- از دوازده سالگی با کتاب‌ها مأنوس بود. آن موقع هم به اخبار گوش می‌کرد. می‌دیدی محکم روی پایش می‌زد و می‌گفت: «و الله! امام الآن ناراحت است. این‌ها را می‌شنود ناراحت می‌شود». چنان می‌زد که واقعاً دل آدم کباب می‌شد. خیلی بچه‌ی پاکی بود. - هرقدر اصرار کردم پسرم نرو، من نمی‌توانم تحمل بکنم، گفت: «تحمل می‌کنی. مادرم زهرا چگونه تحمل کرد!» موقع رفتن هم به من گفت: «مگر خون من رنگین‌تر از خون حسین است؟» مادرش برایش بمیرد! این را به من گفت و خداحافظی کرد و رفت. پ.ن: قسمت‌هایی از مصاحبه منتشرنشده با پدر و مادر شهید👆 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @khademshohada_znj🕊🕊
🌷🕊 🤲خدایا ابتدای صبـح که رزق بندگانت راتقسیم میکنی میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس شهـیدان🕊️ باعطـر شهـادت🌷 @khademshohada_znj🕊🕊
﷽ 🔸 جلسه روضه هفتگی حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به یاد شهید 📜 سخنران: حجت‌الاسلام نقیلو 🎙 بانوای: 🗓 پنجشنبه ۶ اردیبهشت ماه ۱۴۰۳ ساعت ۲۰:۳۰ 📍گلزار شهدای پایین، حسینیه شهدا قرارگاه بین الملل شهید منتظری هیئت‌ثارالله‌زنجان (رهروان‌امام‌وشهدا) [ @mahdirasuli_ir ] [ @sarallah_zanjan ]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشه چفیه‌تون رو بدید؟ دو روز دیگه کنکور دارم استرس دارم رهبرانقلاب: استرس نداشته باش، قبول میشی😍
📜 وصیت نامه مشتـرک دو شهید : مزاری بی نام و نشان ؛ مثل 🌱 ۱ــ شهید محمد حسین میرشکاری🌹 چند خطی از وصیت نـامه: بخدا دلم پر ميزند براى قبرستان بقيع  آخر تا چه حد مظلوميت، و به همين منظور از شما ميخواهم  که اگر جسدم به دستان رسيد قبرم را درست نکنيد و  خاکي بگذاريد..🌿 ۲ــ شهید محمود فخار🌹 چند خطی از وصیت نـامه: قبر حقیر به یاد مظلومیت چهار امام در بقیع گلی و بی نام و نشان در میان شهدا جای دهید شاید این بتواند مظلومیت شیعه را اثبات و از گناهان حقیر بکاهد... شهدای کربلای۵
[WWW.SARALLAH-ZN.IR]ma02102804.mp3
23.02M
[💔] یا‌اَبا‌عَبْدِاللَّه‌ِالحُسِیْنْ... @khademshohada_znj🕊️🕊️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 که هیچ کس منتظرش نبود جز خدا... سیف الله شیعه زاده از شهدای بهزیستی استان مازندارن که با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید که خانواده ای ندارد. کمتر سخن میگفت و با سن کمش، سخت ترین کار یعنی بیسیم چی بودن را انتخاب کرده بود! هنگام اسارت برگه ی حاوی کدهای عملیات را خورد تا به دست منافقین نیفتد! اما منافقین کوردل برای بدست اوردن اسم رمز، سینه و شکمش را شکافته بودند... 📎آسایش امروز را مدیون فداکاری شهدا هستیم... @khademshohada_znj🕊🕊
شهر اگر جای‌ ماندن‌ بود که آوینی ها می‌ماندند، نه‌ آن‌که‌ روی‌ خاک‌های‌ معراج‌ برای‌ خودشان‌ بسازند! درس‌ و‌ دانشگاه‌ اگر قرار بود‌ رفاه‌ و‌ سعادت‌ بدهد که‌ چمران های‌ کت‌ و‌ شلواری‌، دانشگاه‌ برکلی کالیفرنیا را رها نمی‌کردند تا لباس‌ چریکی‌ بپوشند و در کوچه‌ پس‌ کوچه های‌ کردستان رد منافقین‌ بزنند! کُرسی‌ اگر ارزش‌ داشت بابایی‌ ها آن‌ را رها نمی‌کردند تا به پرواز در آیند؛ دنیا اگر لیاقت‌ ماندن‌ داشت‌ که حاج‌‌قاسم ماونمی‌رفت... دل‌ به‌ چه‌ می‌بندیم؟ دنبال‌ چه‌ می‌دویم؟ نه‌ که‌ اینها‌ بد باشد،نه‌! همه‌اش‌ خوب! همه‌اش‌ نوش‌ جان‌ آنها‌ که‌ طالبش‌ هستند، اما باید پی‌ عقیده‌ دوید، باید جنگید! باید زنده‌ ماند‌ برای‌ هدفی‌ که‌ فنا‌ در او راه‌ ندارد @khademshohada_znj🕊🕊
حال انجام گناه گاهی با تمام قوا قصد داردتو رافتح کندتامرتکب آن‌شوی‌حتی‌علاقه ی به گناه چنان‌نمایان می‌شودکه تمامی سربازان عقل از آن همه شوق درونی برای گناه تعجب میکنند و میگویند رمضان به چه مشغول بودی ..؟ اینجاست که آدمی متوجه وجود نقابی بر خود می‌شود .. ۳ دقیقه در همین حال با خدا و امام حسین صحبت کن .. تا شوق پنهانِ عمیق خداجوی تو بیدار شود .. در این مواجهه ها، جهاد اکبر معنا می‌شود‌.. نقاب کنار بزن و خودت را از دست خودت نجات بده .. تنها .. کسی که میتواند نجات بدهد یک نگاه است .. مرا با چشمانت جمع کن .
🔴ایران به هر کجای اسرائیل لازم باشد موشک می‌زند فرمانده کل ارتش: 🔹عده‌ای می‌گفتند مگر می‌شود به رژیم صهیونیستی موشک زد، بله جمهوری اسلامی ایران به هر کجای رژیم صهیونیستی را که لازم باشد و بخواهد موشک می‌زند. 🔹اگر باز هم خطایی سر بزند قدرتمندتر از قبل پاسخ می‌دهیم. 🔹۵۰ سال پیش هر وقت ناو هواپیما بر آمریکایی از اسکله خودش جدا می‌شد، سینه این ناو به هر طرفی در دنیا بود موی آن کشورها همچون موش از ترس و وحشت سیخ می‌شد و‌ کل منطقه آماده باش و در خوف، ترس و مرگ بود اما امروز وضعیت به جایی رسیده که مقامات آمریکایی تند تند با واسطه پیام می‌دهند که ما نبودیم، من نکردم و با ما کاری نداشته باشید که این از برکات خون شهدا بوده و نباید فراموش کنیم از چه نقطه‌ای به چه نقطه‌ای رسیده‌ایم. @khademshohada_znj🕊🕊
"هر کجا می‌نگرم ردّ عبورت پیداست کوچه در کوچه نشانی ظهورت پیداست تازه این اول قصه‌ست، حکایت باقی‌ست ما همه زنده بر آنیم که رجعت باقی‌ست می‌نویسم که شب تار سحر می‌گردد یک نفر مانده از این قوم که برمی‌گردد" 🌹🍃 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄           @khademshohada_znj🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گریه های عارفانه پدر شهید...💔 🔹شعر زیبایی که امروز به قلم پدر شهید طباطبایی در وصف شهید حجازی در گوشه ای از سومین سالگرد شهادتش نوشته‌ شد
ساعت ۱۱ صبح بود که برای دو هفته به مرخصی رفت، هواپیماهای دشمن به پادگان حمله کردند و سه بار در ساعتهای ۱۲، ۱۳ و ۱۴ بعداز ظهر، محوطه پادگان را به شدت بمباران کردند. با بچه های لشگر در حال جمع آوری پیکر شهدا بودیم که دیدیم یک نفر مجروحی را بر دوش گرفته و به طرف آمبولانس می آید. اول باور نکردم، پرسیدم: مگر نرفتی مرخصی؟ گفت: سه نفر دیگر در گودال مجروح شده اند برویم بیاریمشان. بعدا معلوم شد که وقتی از بمباران آگاه شده به همراه آمبولانس به پادگان بازگشته است. 🕊🌹
دعا کنیم خوشی ببارد و صلح باشد و عشق... و زمین جای قشنگی بشود برای زندگی