#چند_خاطره
🔸بُرشهایی از زندگی شهید عبدالحسین همتیان
🌼 #تکلیف_گرایی|توی کردستان خدمت میکرد. جایی که پُر از کومله بود. با دلخوری گفتم: از وقتی لباس میپوشی، دلشورهام شروع میشه؛ اصلاً اگه یکی دو روز دیرتر بری چی میشه؟ پیشونیام رو بوسید و گفت: نمیشه مادر، من سربازم! درسته اونجا امنیت نیست، اما باید همهچیز رو بخاطر اسلام به جون خرید؛ بعد هم تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمیافته.
🌼 #آشتی|از وقتی فهمید بین دو تا از دوستاش دعوا شده، به هر دری زد تا اونا رو با هم آشتی بده. میرفت پیششون و میگفت: ناسلامتی شما با هم رفیقین، مثل برادر میمونین برای هم. بیا ازش بگذر! توی رفاقت این چیزها پیش مییاد... وقتی نتیجه نگرفت، شروع کرد پیش هر کدام از خوبیهای اون یکی گفتن. اونقدر گفت که بینشون صلح و صفا برقرار کرد.
🌼 #شوخی|بچهها بخاطر شهادت دوستان و شرایط سختی که بود، روحیهی خوبی نداشتند. مراسم گرفته بودیم و دست به دعا شدیم. چراغها هم خاموش بود تا هر کسی بتونه ارتباط بهتری با خدا بگیره. نزدیك به آخرهای مراسم، عبدالحسین و دو تا از رفقای صمیمیاش بلند شدند و یه چیزی ریختند کف دست بچهها. بچهها هم به خیال اینکه گلاب کفِ دستشون ریخته شده، میکشیدند به صورتشون. اما بعد از مراسم و روشن شدن چراغهای مسجد، همه با دیدن صورتهای قرمز شده از دواگُلی لبخند به لبشون اومد، و برا لحظاتی غم از بچهها دور شد.
📚منبع: نویدشاهد "بنیادشهید و امور ایثارگران"
________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهید_همتیان #شادی_حلال #دوست #بیتفاوت_نبودن #شهدای_سمنان #مزار_گلزارسمنان