eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
16.3هزار دنبال‌کننده
204 عکس
92 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#398 بدون اینکه لیوان رو از دستم بگیره عصبی گفت؛ _مادرم رو انداختن روی تخت بیمارستان و دوباره باهم
ازجام بلند شدم که دستمو گرفت ودرحالی که صداش آروم شده بود گفت: _کجا؟ _میرم برات قرص پیداکنم.. یه کم بدنت داغه! دستش رو دور گردنم حلقه کرد، کشیدم توی بغلش وگفت: _نمیخواد بشین همینجا تکونم نخور... نگاهی به گوشیش که پخش زمین شده و هرتیکه اش یکجا افتاده بود، کردم ونچ نچی کردم وگفتم؛ _نگاه کن با گوشیت چیکارکردی.. دیونه..! _ببخشید ترسونمت.. یه لحظه تصویر مامان توی اون حالش اومد توی ذهنم وکنترلم رو ازدست دادم... _ترسیدن من فدای سرت اما گوشی حیف بود! روی موهامو بوسه زد وگفت؛ _فدای سرت.. مهم نیست.. اونقدر تبش زیاد بود با اون پالتوی زخیم تنم گرمای بدنش رو حس میکردم.. _میگم الکی پکیج رو روشن کردما... توهستی کافیه.. تازه زیادم هست.. _یعنی چی؟ یعنی گرمای تن آقا آرش واسه گرم کردن خونه کافیه... تک خنده ی بامزه ای کرد وگفت؛ _تا مریضی رو به جونم نندازی که بیخیال نمیشی.. پاشو برو قرصی که گفتی روبیار بخورم لباساتم عوض کن... _آفرین حالا شدی یه پسرخوب!!! توهم برو لباس هاتو عوض کن اما حتما گرم تنت کن! بدون حرف سری تکون داد وازجاش بلند شد وبه طرف اتاقش رفت..
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#399 ازجام بلند شدم که دستمو گرفت ودرحالی که صداش آروم شده بود گفت: _کجا؟ _میرم برات قرص پیداکنم..
لباس هامو عوض کردم.. حالا که با آرش رابطه ام صمیمی ترشده بود باید محافظه کار می بودم و بااحتیاط پیش میرفتم.. شلوار زخیم و بلوز آستین بلند یه گرد پوشیدم و جلوی آینه ایستادم... لباسام علاوه بر پوشیده بودنشون، گشاد و آزاد هم بودن وبرجستگی های بدن رو نشون نمیدادن... موهامو دم اسبی بالای سرم محکم بستم و یه کوچولو رژ لب زدم.. همین کافی بود.. دلم میخواست بیشتر باشه اما با آرش تنها بودم.. جدایی از علاقه آرش یه پسرجوانه با غریضه های خاص خودش.. دلم نمیخواست هنوز هیچی نشده اول کاری بندو آب بدم... بیخیال آینه شدم و به طرف جعبه ی قرص های خودم رفتم شاید قرصی واسه آرش پیداکنم.. فقط یک بسته سرماخوردگی داشتم.. نمیدونستم چی تب رو پایین میاره... یه کم فکر کردم ودر آخر باخودم گفتم اول این قرص رو بهش میدم اگه خوب نشد میبرمش دکتر... ازاتاق اومدم بیرون و باچشم دنبال آرش گشتم.. انگار هنوز ازاتاقش بیرون نیومده بود... یه کم دیگه منتظرش موندم اما خبری ازش نشد.. نگران پله هارو بالا رفتم و تقه ای به در اتاقش زدم... _آرش؟ _بیا تو! آهسته گوشه ی در روباز کردم .. روی تختش دراز کشیده و ساعدش روی چشماش گذاشته بود.. هنوز لباس های بیرونی تنش بود... وارد اتاق شدم و باتعجب گفتم؛ _وا؟؟؟ تو که هنوز لباس هاتو در نیاوردی! دستش رو از روی چشمش برداشت وباچشم های به خون نشسته نگاهم کرد وبامکث گفت: _نمیتونم.. سرم خیلی درد میکنه!
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#400 لباس هامو عوض کردم.. حالا که با آرش رابطه ام صمیمی ترشده بود باید محافظه کار می بودم و بااحتیا
بانگرانی نزدیک تر رفتم و لبه ی تخت نشستم و دستم رو روی گونه اش گذاشتم.. خیلی داغ بود.. _داری تو تب میسوزی! _واسه بی خوابیه... بخوابم خوب میشم.. _توچرا اینقدر از دکتر فرار میکنی آخه؟! توی سکوت بانگاهی خاص وخیره توچشمام زل زده بود.. نگاهش اونقدر نفوذ داشت به مستقیم به قلبم میرسید.. _راستش رو بگم مسخره ام نمیکنی؟ _معلومه که نمیکنم.. ! _جون آرش نخندیا .. ای بابا.. دست روی نقطه ضعفم گذاشت که! من از اون دسته آدم هایی هستم که یکی بهم بگه نخند خنده ام میگیره! با حرفی که زد بی اراده لب هام به لبخند کش اومد... _بیا.. هنوز نگفتم داره میخنده.. برو بابا.. اصلا نمیگم.. باخنده گفتم: _خب دست خودم نیست هرکی بگه نخند من خنده ام میگیره.. توکه هنوز حرفی نزدی پس به تو نمیخندم نگران نباش... بگو.. یه کم خودشو عقب کشید و بامزه گفت: _نمیگم.. اول بیا بغلم بعد.. _هی هی! پررو نشو ها.. ازاین خبرا نیست.. پاشو خودتو جمع کن.. میرم قرصت رو واست بیارم... اومدم بلندشم که دستمو گرفت وگفت: _بشین بهت میگم... _وا؟؟ ولم کن برم قرص واست بیارم خب! _اول بغل بعد قرص.. خنده ام گرفت.. دستمو ازدستش کشیدم وگفتم: _برو بابا.. چه خوش خیالم.... هیععععععع!
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#401 بانگرانی نزدیک تر رفتم و لبه ی تخت نشستم و دستم رو روی گونه اش گذاشتم.. خیلی داغ بود.. _داری ت
هنوز حرفم تموم نشده بود که بایه حرکت خیز برداشت، دستشو دور کمرم انداخت و محکم کشیدم... چون انتظار کارش رو نداشتم تعادلمو ازدست دادم و افتادم روی ت .خت.. _بیا اینجا ببینم جوجه! مقاومت میکنی کوچولو؟ همزمان پاشو انداخت روم و قفلم کرد... _آ ی چیکار میکنی دیونه ولم کن ببینم! توبغ لش کاملا محاصره شده بودم و هرچقدر تلاش کردم ولم کنه فایده نداشت دریغ از یه ذره تکون... _آ ی آرشش! ولم کن میگم...عع!!! خیلی کوچولویی خودتم میندازی روی من؟ ولم کن گنده بک له شدم! بدون اینکه تکون بخوره تک خنده ای کرد وسرش رو توی گودی گردنم فرو کرد وعمیق بو کشید.. _چه بوی خوبی میدی.. حموم بودی؟ قلقلکم اومد.. باخنده توخودم جمع شدم وگفتم: _نکن آرش مور مورم میشه.. ولم کن نفسم تنگ شد! _ازشامپو بچه استفاده میکنی؟ _وا؟ چه ربطی داشت؟ دوباره دماغشو به گ رد نم نزدیک کرد وگفت: ‌_بوی بچه شامپو بچه میدی! دوباره به خنده افتادم و گفتم: _قلقلکم میاد روانی... پاشووو له شدم! محکم تر توی بغ لش فشردم و گفت: _چی چی رو وله شدم..! پس فردا وزن بیشتری رو باید تحمل کنی... باحرفش یه دفعه خشکم زد.. با پا لگدی بهش زدم وگفتم: _هییعع! خیلی بیشعوری آرش.. ولم کن وگرنه هرچی دیدی ازچشم خودت دیدی!
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#402 هنوز حرفم تموم نشده بود که بایه حرکت خیز برداشت، دستشو دور کمرم انداخت و محکم کشیدم... چون انت
خندید وبدون اینکه حصار دست هاشو شل تر کنه گفت: _عه بی ادب.. چرا جفتک میندازی؟ چی گفتم مگه؟ _آرش دعا کن دستام باز نشه! _عه؟ تهدید؟ مثلا باز شه چیکار میکنی جوجه؟ دوباره شروع کردم به تقلا وهمزمان گفتم: _حالا می بینی چیکار میکنم.. داشتم خودمو از بغلش بیرون میکشیدم که دوباره محکم تر به خودش فشردم وکنار گوشم گفت: _مقاومت نکن بچه.. دو دقیقه آرومت بگیره! لامصب عجب زوری هم داشت! _آی.. نمیخوام ولم کن پررووو! اما دریغ از یه ذره توجه.. کار خودش رو میکرد! دست وپا زدن فایده نداشت.. زورم بهش نمیرسید... دست از مقاومت برداشتم که گفت: _آفرین... مثل بچه های خوب تکون نخور بهم آرامش بده! _آرامش وکوفت.. بالاخره که دستم آزاد میشه! _مریضما.. دلت میاد اذیتم کنی؟ _خب بذار برم واست قرص بیارم حداقل نیوفتی رو دستم! _نترس من قوی ام چیزیم نمیشه.. چیزی نگفتم.. بوی عطرش مستم کرده بود.. کاش میفهمید توشرایط خطرناکی قرار گرفتیم! میترسیدم اتفاق های غیرقابل کنترلی بیوفته و پشیمونی به بار بیاد.. یه کم توی سکوت گذشت که حس کردم نفس هاش کنار گوشم عمیق وکش دار شده... انگار خوابش برده بود... صبرکردم یه کم خوابش عمیق تر بشه..
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#403 خندید وبدون اینکه حصار دست هاشو شل تر کنه گفت: _عه بی ادب.. چرا جفتک میندازی؟ چی گفتم مگه؟ _آ
ده دقیقه دیگه هم توی همون حالت گذشت که حس کردم خودمم چشمام داره به خواب دعوت میشه... آروم دست هاشو از دور کمر و شونه ام جدا کردم و از جام بلند شدم.. دستمو روی گونه اش گذاشتم.. دمای بدنش بیشتر از قبل شده بود.. نمیدونستم چیکار کنم.. میترسیدم حالش بد بشه.. کلافه به لباس هاش نگاه کردم.. کاش حداقل لباس هاشو عوض میکرد.. لامصب خیلی مقاوم بود با این هیکلش مثل بچه ها رفتار میکنه.. فقط تا تونسته قد کشیده و گنده شده! اومدم برم به مامان زنگ بزنم وازش کمک بگیرم که دستمو گرفت وباصدای ضعیفی گفت: _نرو.. پیشم بمون... _صبرکن برم واست یه چیزی پیداکنم دمای بدنت رو پایین بیاره.. برمیگردم.. انگار نشنید وباز خوابش برده بود چون جوابی نداد... فورا اتاق رو ترک کردم و به طرف گوشیم رفتم... ساعت ۹شب شده بود.. شماره ی مامان رو گرفتم ومنتظر جواب شدم.. _الو.. _سلام مامان خوبی؟ _سلام عزیزم مرسی تو خوبی؟ سرت خلوت شد؟ نفس عمیقی کشیدم و به موهام چنگ زدم! _آره اما یه مشکلی هست! _چی شده؟ خیر باشه انشاالله ! _نگران نباش چیز خاصی نیست.. فقط آ... اومدم بگم آرش که فورا حرفمو قورت دادم.. خاک برسرم نزدیک بود خرابکاری کنم... _چی؟ فقط چی؟ چی میگفتم؟ نمیتونستم که بگم با آرش تنها هستم وآرش مریض شده! بایه تصمیم یک دفعه ای گفتم: _امشب.. امشب آقای پندار بیمارستان پیش آمنه جون موند و من قرار شد از فردا برم!
. چگونه بخاطر بیاورمت؛ که سهم من از تو هر روز "نداشتنت" بود...! 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
با دستور تولیت آستان قدس رضوی؛ آغاز مرحله جدید طرح‌های خدمت رسانی آستان قدس رضوی در استان سیستان و بلوچستان به ارزش ۳۰۵ میلیارد ریال 🔹️ در قالب این طرح‌ها، ۱۲ هزار بسته معیشتی و نوشت افزار و ۲ هزار دست کامل لباس گرم در مناطق محروم استان سیستان و بلوچستان توزیع شد. 🔹️ حفر و تجهیز ۵۰۰ حلقه چاهک با هدف توسعه کشت در ۱۰۰۰ هکتار زمین کشاورزی از دیگر طرح‌های خدمت رسانی آستان قدس در این استان است.
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تو رابطه هاتون بیشتر از اینکه عاشق باشید حرمت نگه دارید، همدم باشید، تکیه‌گاه باشید، همدیگه رو بلد باشید... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تو هم عشقی هم رفیق... 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ ...‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ میشه تو بشی طولانی ترین اتفاق زندگیم 💜⃟ •••❥ ℒℴνℯ ❄♠ @deklamesoti ♠❄
🔺قطعا هیچ کس نمیتواند منکر وجود برخی ایرادات باشد اما هرگونه انتقاد بابت وضعیت موجود، بدونِ اشاره به نقش دولت قبل و ماجراهای اخیر در ایجاد تحولات ارزی و همچنین یادآوری برخی اقدامات مثبت صورت گرفته در دولت سیزدهم تاکنون، دقیقا تکرار همان اشتباه روزهای ابتدایی بعد از فوت مهسا امینی بنظر میرسد؛ در روزهایی که موضوع گشت ارشاد و حجاب، صرفا یک بهانه برای شروع اغتشاشات بود!