#116
باخجالت سرمو پایین انداختم و گفتم:
_شرمنده ام.. حرف های بیشرمانه ای بهم زد و با آبروم تهدیدم کرد.. یه لحظه دیونه شدم!
_غلط کرد.. مگه شهر هرته؟ مگه ما مردیم؟ بعدشم آرش برعکس چیزی که نشون میده اهل اون کارها نیست و حتی با تموم عشقش به اون دختره هنوز دست بهش نزده.. ازهرچی مطمئن نباشم توی این یک مورد روی پسرم قسم میخورم!
_ببخشید.. شرمنده ام!
_اشکال نداره حرفامو که جلوی آرش زدم جدی نگیر اگه اونارو نمیگفتم آروم نمیشد.. حالاهم پاشو آماده شو!
_ازتون خواهش میکنم امشب اجازه بدید من نیام.. حداقل به آرش خوش بگذره و باخالی کردن حرصش از من، شبتون رو خراب میکنیم!
پوووف کلافه ای کشید وگفت:
_باشه.. هرطور صلاح میدونی.. اصرار نمیکنم که اذیتت نکرده باشم!
_قربونت برم.. خیلی عزیزی.. من شرمنده شما هستم! واقعا معذرت میخوام...
_خدانکنه دخترم.. ازاین به بعد یه کم در مقابل ارش آرامشتو حفظ کن منم تضمین میکنم آسیبی بهت نرسه!
_چشم! بازم ببخشید!
گونمو بوسید وگفت:
_نیاز به عذرخواهی نیست.. آرش هم بی ادبی کرده... برو استراحت کن ما شب برمیگردیم!
_چشم! ممنون
🍒🍃🍒🍃🍒🍃
#رمانغریبآشنا
#116
هنگام مکالمه عمه و عمو کاظم، تن صدای عمه هرلحظه بالاتر میرفت و عصبی تر میشد
ودلشوره ی من بیشتر میشد که مبادا عمه از کوره دربره و چیزایی که میدونه رو بازگو کنه!
_من چه بدونم داداش؟ داری پیش من دنبال دلیل و مدرک میگردی؟
معلوم نیست دختره رو چیکارش کردین که پابه فرار گذاشته!
میشناسم بچه رو.. تا کارد به استخونش نرسیده باشه ازاین کارها نمیکنه!
نمیدونم پشت خط چی شنید که باتن صدای بلندتری گفت:
_بسه توروخدا! تاکی میخواین با این افکار مریض زندگی کنین آخه؟
خودت دختر داری داداش هرچقدر آتنا پاک و معصومه، به همون اندازه هم بهار معصومه!
اینقدر این وصله هارو به اون دختر مادرمرده نچسبونید..
#کپیممنوعحرام
@khaleghezi
🍒
🍒🌻
🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒