#121
آرش:
باصدای وحشتناک کوبیده شدن چیزی توی حموم یک لحظه ترس برم داشت نکنه بلایی سرش اومده باشه!
اما نه! این دختره پوست کلفت تر از این حرفاست که با یه ترسیدن ساده اونم از پشت در!!! بخواد غش کنه!
بیخیالش بعدا یه بلای دیگه سرش میارم، بهتره برگردم و یه بهونه دیگه دست بابا ندم!
ماسک رو از صورتم برداشتم و رفتم توی اتاقم و ته چمدونم، بین چندتا لباس قایمش کردم و اومدم برم که یه چیزی ته دلم مانعم شد...
پاورچین پاورچین به طرف حموم رفتم وسعی کردم از شیشه نواری شکلی که واسه زیبایی توی در حموم کار گذاشته بودن، داخل رو نگاه کنم...
شیشه مات بود واصلا دید نداشتم...
صدای ثابت آب نگرانم کرده بود.. اما تصمیم من هم همین بود که یه درس درست وحسابی بهش بدم وزبونشو کوتاه کنم!
بیخیال شونه ای بالا انداختم و ازخونه زدم بیرون..
اما از در هتل بیرون نزده بودم که دلم طاقت نیاورد و باعجله برگشتم..
هرچی فوش بلد بودم نثار اون چشمای گرد وشیطونش کردم و چندتقه به در حموم زدم..
_خانم سارا؟
جوابی نداد....
_سارا؟؟؟؟؟
دیگه منتظر جواب نشدم و در حموم رو باز کردم و خداروشکر قفل نبود ..
باوحشت به سارا که غرق خون کف حموم افتاده بود نگاه کردم..
_سارا؟؟؟؟؟ م.. من چه غلطی کردم!
بدون توجه به بدن برهنه اش آبو بستم وبغلش کردم
🍒🍃🍒🍃🍒🍃
#رمانغریبآشنا
#121
فقط گفتم میخواستن به زور شوهرت بدن که ترسیدی وفرار کردی!
_مرسی عمه.. مرسی که هستی.. خداروشکر که دارمت..
_منم خداروشکر میکنم که تورو دارم، که چشم های قشنگت رو دارم..
پاشو برو یه کم استراحت کن خون توی صورتت نمونده!
دلم میخواد تا دخترا که برمیگردن سرحال و خوشگل باشی.. پاشو قربونت برم..
پیشنهادش رو باجون ودل قبول کردم چون چشم هام هلاک ده دقیقه خواب عمیق بودن
به سختی باز نگهشون داشته بودم
لباس های تمیز و نو بهم داد
و برخلاف من که اصرار داشتم روی زمین بخوابم، مجبورم کرد توی تخت پانیذ بخوابم..
اونقدر رختخواب و لباس هام گرم ونرم بود که سرم به بالش نرسیده بود که نفهمیدم کی خوابم برد!
#کپیممنوعحرام
@khaleghezi
🍒
🍒🌻
🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒