eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
16هزار دنبال‌کننده
205 عکس
64 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
به اصرار ویا اجبارآمنه راضی شدم نه تنها داروهامو بخورم بلکه یک عالمه خوراکی های بیخودی هم که آمنه اصرار داشت مقوی هستن بخورم و انصافا هم برای اعصاب داغونم موثربود و یه جورایی حالمو خوب کرد! حال من خوب شد و اونقدر آرش رو حرص دادم که به کل گند زدم به روزش و حال خوبش! موقع برگشت جلوی هتل نگهداشت و منتظر شد همه پیاده شیم اما من ازاونجایی که هنوز دلم خنک نشده بود قصد پیاده شدن نداشتم! ارسلان وآمنه پیاده شدن و من توی ماشین موندم! آرش عصبی درحالی که اصلا بهم نگاه نمیکرد گفت: _پیاده شو دیگه! _کجا؟ _باید به شما جواب پس بدم؟ مثل خودش صدامو بالا بردم و گفتم: _اشتباه متوجه شدی جناب مثلا بی اعصاب! نپرسیدم کدوم قبرستونی میری پرسیدم کجا پیاده شم؟ انگار یادت رفته قرارمون چی بوده! _قرار مرار منتفیه پیاده شو گور بابای تو و دروغی که قرار بود تحویلم بدی پیاده شو حوصله ندارم یه چی بهت میگم! _آی.. بیشعور! وقتی اسم بابای منو میاری قبلش به احترام بلندشو تعظیم کن، اوکی به درک من ازخدام بود بیخیالش بشی
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 چشمکی زد و باذوقی که نشون میداد ازته قلبشه گفت: _به قول عزیز همون ازما بهترون! اسمش مرتضی هست یکساله که باهم دوستیم! ترسیده آب دهنمو قورت دادم و به در اتاق که باز بود نگاهی انداختم وآهسته گفتم: _آروم تر دختر اگه یکی بشنوه چی؟ عجب دل وجراتی داری تو! خندید و کنار گوشم آهسته گفت: _عاشق که باشی جراتشم باهاش میاد! بلندشدم دراتاق رو بستم و برگشتم کنار پگاه نشستم وگفتم: _خب خانوم عاشق پیشه تعریف کن ببینم... اون شب پگاه نشست ازاول آشناییش با مرتضی رو تا همون لحظه که ازش عکس خواسته بود واسم تعریف کرد و ای کاش قلم پام میکشت و هرگز به اتاق پگاه نمیرفتم و هیچوقت از عشقش باخبر نمیشدم و وارد دنیای پررمز ورازش نمیشدم! @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒