#140
رفتم دورترین گوشه ای فضای پشتبوم ایستادم و با گیسو تماس تصویری برقرار کردم...
_به به.. ببین کی اینجاست چه خوش سعادتیم چشممون به جمالت روشن شد!
_بجای مزه ریختن بگو ببینم چی شده از چه مدرکی حرف میزنی؟
_خوبی سارا؟ چرا رنگ و روت پریده؟ نکنه مریض شدی؟
_نه بابا خوبم.. گفتم که ازدست اون پسره عوضی عصبی شدم! حالا میگی چی شده یا تصمیم داری خون به جیگرم کنی؟
_صبرکن همه چی توی لبتابمه صبرکن روشنش کنم!
_باشه عجله کن ادرنالین خونم زده بالا!
همزمان که داشت لبتاب رو روشن میکرد گفت:
_حالا عکس هارو ببینی میخوای چیکار کنی!
وقتی داشت پوشه هارو باز میکرد یه لحظه حس کردم چشمم به پوشه ای به اسم کوهیار خورد که گیسو هم فورا دوربین رو زمین گذاشت و گفت:
_همینجا بمون تا پیداش کنم یه دستی نمیتونم کار کنم!
_گیسو؟
_جونم؟
_پوشه ی کوهیار؟؟؟
_چی؟؟؟
دوربین رو بردار و پوشه هاتو نشونم بده!
دوربین رو برداشت و به سمت خودش گرفت و با تعجب گفت:
_وات د فاز؟ پوشه کوهیار چیه؟
_دوربین رو برگردون به همون صفحه قبل لبتابت!
🍒🍃🍒🍃🍒🍃
#رمانغریبآشنا
#140
بجای پگاه، پانیذ جواب داد:
_همینو بگو! این دختر دیونه شده
خودش مثل خر عاشق شده فکر کرده اون پسره خر پول میاد اینو میگیره!
پگاه با حرص جواب خواهرشو داد؛
_چرت وپرت نگو چه ربطی به خرپول بودنش داره؟
مگه موقعیت مالی ما چی کم داره از اونا؟
یعنی هرکی ماشین مدل بالا داره عاشق نمیشه؟
روبه من کرد وادامه داد:
_میاد عشقم میاد..
فعلا صبر کردیم درسش تموم بشه واوضاع کاریش به ثبات برسه
بعدش میاد جلو وبه امیدخدا عقد میکنیم!
بازم پانیذ بجای من باپوزخند جواب داد:
_هه! خیلی خری! بشین تا بیاد بگیرتت!
پگاه اومد بحث کنه که دستمو بالا گرفتم وگفتم؛
_بسه دخترا توروخدا یه کم رعایت کنید
خدایی نکرده یکی میشنوه بدبخت میشیم!
#کپیممنوعحرام
@khaleghezi
🍒
🍒🌻
🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒