#180
باقدر دانی نگاهش کردم که گفت:
_یه سوالی بپرسم جوابمو میدی؟
_اگه زیاد شخصی نباشه..
_شخصیه.. بیخیالش!
با کنکجاوی گفتم:
_خب حالا بپرس شاید بتونم جوابشو بدم!
_اگه بپرسم باید جوابشم بگیرم!
_بپرس؟!
_اون پسره، کوهیار.. بخاطر اومدنت به این خونه ولت کرد؟
با چشم های گرد شده گفتم:
_تو کوهیار رو از کجا میشناسی؟ یادم نمیاد ازش حرفی زده باشم!
_اونو ولش کن.. فقط بگو آره یانه!
_کوهیار رو ازکجا میشناسی؟ نکنه سراغ توهم اومده؟
_کسی سراغ من نیومده، اون شب توهتل که نصف شب با اون حال وچشم های گریون برگشتی، توخواب اسمشو صدا میزدی و انگار میخواستی چیزی رو واسش توضیح بدی..
_اونوقت ازکجا فهمیدی که توخواب صداش میزنم؟ تواتاق من بودی مگه؟
تک خنده ای کرد وگفت:
_نترس بابا من تواتاقت نیومدم از مامان شنیدم!
اونجا فهمیدم که اسمش کوهیاره..
باحسرت آهی کشیدم وگفتم:
_دلم نمیخواد ازش چیزی بشنوم و حرفشو بزنم!
_نگاهی به اجزای صورتم انداخت وبا مکث گفت:
_حرفشو نزن.. فقط جواب سوالم رو بده!
_چه فرقی میکنه؟ درهرصورت تموم شده!
_آره یانه؟؟؟؟؟
_آره.. فکرمیکرد خودمو به پول فروختم و....
حرفمو قطع کرد و گفت:
_کافیه.. بقیه شو فهمیدم.. اگه بخوای کمکت میکنم بهش بر.....
این دفعه نوبت من بود که حرفشو قطع کنم!
_هرگززز! هرگز این کار رو نکن.. اون تو گذشته ی من دفن شده وتمام!
🍒🍃🍒🍃🍒🍃
#رمانغریبآشنا
#180
یک روز دیگه هم توخونه ی من باشه وبا دخترهای من ارتباطی داشته باشه!
اگه کار وخواسته ی منه پدر که خیر وصلاح بچه هامو میخوام،
ناحقیه وظلمه، پس من ظالم ترین آدم دنیام!
_خیلی خب حالا آروم تر حرف بزن
یه وقت دخترا صداتو میشون!
من فقط از دل خودم و حسی که توی دلمه حرف زدم!
_حرف نزن خانوم حرف نزن!.. با دل شما زن ها که نمیشه تصمیم گرفت!
_باشه بابا اصلا من خفه میشم خوبه؟
پاشو.. پاشو بریم بخوابیم
من سرم خیلی دردمیکنه خیلی هم خوابم میاد!
بابلندشدنشون فورا برگشتم توی اتاق
و خودمو پشت دیوار مخفی کردم...
به پهنای صورت اشک میریختم و ازخدا فقط مرگم رو میخواستم..
#کپیممنوعحرام
@khaleghezi
🍒
🍒🌻
🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒