eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
15.7هزار دنبال‌کننده
226 عکس
105 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
تو هوا فرستاد و از اتاق رفت بیرون! چه غلطی کردم خدایا.. نزنه بلاملایی سرم بیاره.. غلط کرده.. بخدا به کوهیار میگم تا زنده به گورش کنه! آخ سارا.. کوهیار کجاست؟ چرا نمیخوای باور کنی دیگه کوهیاری نداری که مثل کوه پشتت بود.. تودیگه تنهایی.. بدون کوهیار.. بدون خانواده.. بدون حامی.. نیم ساعت طول کشید تا خودمو جمع وجور کنم و سرمیز صبحانه حاضربشم.. وقتی رفتم همه سرمیزبودن و مشغول بودن... آمنه بادیدنم گفت: _ع عزیزم.. فکرکردم خوابی گفتم بیدارت نکنم! _سلام.. صبح بخیر! _سلام دخترم. بیا بشین ماهم تازه شروع کردیم... تشکر کردم و به ارسلان هم سلام کردم.. ارسلان انگار امروز ناراحت بود چون برعکس همیشه صبحانه جز وعده های مهمش بود و حسابی معده رو پر میکرد این بار فقط چاییشو خورد و رفت! زیرچشمی حواسم به آرش که بانفرت بهم نگاه میکرد بود.. اما همین که سرمو بلند کردم و باهم چشم توچشم شدیم چمشکی زد و به لب هام نگاه کرد.. ترسیده بودم.. این پسر اونقدر حیوون بود و بی وجدان که شک ندارم بی آبرو کردن هرکسی واسش مثل آب خوردن باشه! باید با پندار حرف بزنم ازش تضمین بخوام که مطئنم کنه موندنم توی این خونه خطر نداره
🍒🍃🍒🍃🍒🍃 آتنا بهونه ی خوبی واسه پیچوندن آریا بود.. _من میتونم خودم تنها برم آریا لطفا سختش نکن.. توآتنارو ببر موقع برگشت اگه خواستی بیا دنبال من.. آتنا بادلخوری رفت روی تختش نشست وگفت: _اما من میخواستم با توباشم... دلم نیومد روز آخری ازم دلخور بشه.. وسط روز هم میتونم کارخودمو بکنم.. حتی بهترم بود.. اونجوری کسی شک نمیکرد و من هم راحت تر گورمو گم میکردم... روبه آریا کردم وگفتم؛ _فرداسه تایی بریم؟ اول آتنارو برسونیم بعد باهم برمیگردم چطوره؟ آهسته کنار گوشم گفت: _ازکوچه خلوت می برمت ها! خندیدم و گفتم: _قبوله! @khaleghezi 🍒 🍒🌻 🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒 🍒🌻🍒🌻🍒🌻 🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒