#82
_پیاده میشم.. توروخدا دستتو ازرو بوق بردار.. پیاده میشمممم!
ازتو کیفم یه دونه ده هزاری درآوردم وبه راننده گفتم:
_آقا من پیاده میشم... ماشین پشت سربامن کار داره..
راننده_ هنوز راهی نرفتیم آبجی پول نمیخوام برو به سلامت!
گوشه خیابون نگهداشت و من هم پیاده شدم!
ماشین کوهیارم اومد جلوی پام و اگه خودمو عقب نکشیده بودم میزد لهم میکرد...
دررو باز کردم و به محض نشستم چنان کشیده ای خورد توی صورتم که جلو چشمام سیاهی رفت...
فورا لبم پاره شد و شک نداشتم صورتم هم کبود میشد..
_رو من تف میندازی؟
نعره میکشید...
هیچی نگفتم وفقط دستمو روی صورتم که به شدت درد میکرد گذاشتم وچشمامو که سیاهی میرفت بستم!
خدایا.. میشه التماست کنم همینجا جونمو ازم بگیری؟
حرکت کرد وسرعتش اونقدر زیاد بود که تودلم آرزو میکردم نتونه کنترل کنه و تصادف کنیم.. دعا کردم فقط توی این تصادف بمیرم!
_آشغال پول پرست! ماشین چطوره؟ سواریش خوبه؟ ازمال اون پیرسگ گرون تره ها! میتونستم گرون ترهم بخما اما شرمنده من بیشتراز این پول به آهن نمیدم مثل تو آهن پرست نیستم!
_کجا داری منو می بری؟
_میبرم تحویل خانوادت بدم بگم دخترشونو جمع کنن دفعه دیگه دور وبرم نبینمت!
_نمیخواد این کارو بکنی کوهیار.. من قول میدم دیگه سمتت نیام!
پوزخند زد..
_نچچچ! نشد دیگه! باید حرف اون بابای (....) رو به خودش برگردونم وگرنه دلم آروم نمیگیره!
لبم داشت خون میومد..
با پشت دستم خون رو پاک کردم وگفتم:
_بابای من مریضه.. اون مقصر نیست! من اومدم برات همه چی رو توضیح بدم...
🍒🍃🍒🍃🍒🍃
#رمانغریبآشنا
#82
دلم نمیخواست ناراحتش کنم وفکرش رو درگیر بدبختی هام کنم!
دستمو روی دستش گذشتم و باخنده ساختگی گفتم؛
_یادم نیست که.. حتما شیطونی کردم.. حتی دردشم یادم نیست..
بهش فکرنکن قربونت برم.. بریم فیلم هندیمونو ببینیم؟
دروغ گفته بودم.. یادم بود.. حتی بافکرکردن به دردش قلبم تیرمیکشید..
شیطونی هم نکرده بودم.. فقط خوابم برده بود وظرف های ناهار رو نشسته بودم و روی هم تلنبار شده بود...
#کپیممنوعحرام
@khaleghezi
🍒
🍒🌻
🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒
🍒🌻🍒🌻🍒🌻
🍒🌻🍒🌻🍒🌻🍒