ریحانه
⛔️ دربارهی مسائل ناموسی انقلاب مذاکره نمیکنیم
🔻 رهبر انقلاب، عصر امروز در دیدار رمضانی جمعی از #اساتید دانشگاه:
🔹 حرفی دربارهی جنجال مذاکره که حالا خارجیها و روزنامهها و تبلیغاتچیها میگویند؛
🔸مقصود آنها از برگشتن به میز مذاکره، مطلق «مذاکره» نیست؛ بلکه «مذاکره با آمریکا» است؛ وَالّا ما که با مذاکره با دیگران و اروپاییها مشکلی نداریم.
در مذاکره با دیگران و اروپاییها هم مسئلهمان تعیین موضوع است.
🔹 ما دربارهی مسائل ناموسی انقلاب مذاکره نمیکنیم؛ دربارهی توانایی نظامی مذاکره نمیکنیم. معنی مذاکره در این مسئله، معامله است؛ یعنی از توانایی دفاعیتان کوتاه بیایید.
👈 مذاکره دربارهی اینجور مسائل، دو کلمه است: آنها میگویند این را میخواهیم، ما میگوییم نه!
🔸 مثل قضیهی آن #خواستگاری که از او پرسیدند چه شد؟ گفت همه چیز پیش رفته غیر از دو چیز: ما میگوییم دختر شما را میخواهیم و آنها میگویند غلط میکنید!
👈 فشار میآورند تا طرف خسته شود و بعد میگویند حالا مذاکره کنیم. این #مذاکره_مکمل_فشار_است و برای آن است که محصول فشارها نقد شود. فشار میآورند و بعد میگویند حالا مذاکره کنیم؛ #مذاکره این است. راهبردشان مذاکره نیست؛ فشار است. مذاکره یک ذیلی است در راهبرد فشار.
🔺 راه مقابله هم این است که طرف مقابلشان، از #ابزار_فشار خود استفاده کند تا فشار روی خود را کم کند. اما اگر چنانچه #فریب دعوت به مذاکره را بخورد و بگوید پس احتیاجی به استفاده از اهرمهای فشار من نیست، آنوقت لغزیده و رفته و این یعنی #باخت_قطعی. ۹۸/۳/۸
⏰ #ریحانه پس از هر دیدار رهبر انقلاب، بخشهای مهم سخنان ایشان را برای خانمهای محترم عضو کانال با هشتگ #روایت_دیدار بازنشر میکند.
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
ریحانه
✊ پیروز نهایی، ملت ایران است
⏰ #ریحانه پس از هر دیدار رهبر انقلاب، بخشهای مهم سخنان ایشان را برای خانمهای محترم عضو کانال با هشتگ #روایت_دیدار بازنشر میکند 🔻
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار اعضای مجمع عالی فرماندهان سپاه:
🔹 آمریکاییها خیال میکردند اگر سیاست فشار حداکثری روی ایران متمرکز شود، جمهوری اسلامی مجبور به نرمش میشود؛ ولی خودشان را دچار مشکل کرده و تا این اواخر برای اینکه یک حالت نمادینی برای تسلیم ایران درست کنند و رئیسجمهور کشورمان را وادار به ملاقات کنند به التماس هم افتادند و رفقای اروپاییشان را واسطه قرار دادند.
🔹 در مسئلهی هستهای، ما کاهش تعهدات را ادامه خواهیم داد و باید با جدیت کامل ادامه دهیم تا وقتی که ما به نتیجهی مطلوب برسیم.
🔹 آمادهبهکاری در مواجهه با حوادث بزرگ، یکی از خصوصیات سپاه بوده. نمیخواهم بگویم همهجا عالی عمل شده اما همهجا حضور عالی بوده. این آمادهبهکاری باید حفظ بشود، نهفقط در مسائل امنیتی و نظامی؛ بلکه در زمینهی اقتصاد مقاومتی، در زمینهی رونق تولید، کمک به محرومین، کمک به مستضعفین.
🔹 نگاه وسیع فرامرزی، این امتداد عمق راهبردی، گاهی اوقات از واجبترین واجبات کشور هم لازمتر است که مورد توجه قرار بگیرد؛ حالا بعضیها توجه هم دارند و به نفع دشمن حرف میزنند [مثل کسانی که شعار میدادند:] نه غزه نه لبنان.
🔹 ما در زمینهی دشمنیهایی که در بخش اقتصاد با کشور میشود، علاج را در نگاه به تواناییهای داخلی جستجو کردیم و یافتیم. ️ البته وضع معیشتها دشوار است اما اگر [مسئولان] حرکت را قوی و منطقی و پیگیر و مجاهدانه انجام بدهند، قطعاً در #معیشت مردم اثر خواهد گذاشت.
🔹 #کار_جهادی و روحیهی جهادی را در همهی فعالیتها و در همهی عرصههای گوناگون سرلوحه قرار بدهید. کار جهادی ضد تنبلی است، ضد بیتفاوتی است، ضد امروز به فردا انداختن است.
🔹 با همهی اجزای عظیم تشکیلدهندهی نظام اسلامی همکاری و همافزایی داشته باشید؛ با دولت، با قوهی قضائیه، با مجلس شورای اسلامی، با بخشهای گوناگون. ۹۸/۷/۱۰
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
ریحانه
⚠️ یک جریانی در کشور نخبگان را از ماندن در ایران دلسرد میکند
🔻 رهبر انقلاب در دیدار نخبگان و استعدادهای برتر علمی
🔹 ما در بعضی رشتههای علمی نوپا، در رتبههای بالای جهانی هستیم اما این ما را قانع نمیکند و کافی نیست. حرکت علمی در دنیا پُرشتاب است و ما هم از سابق عقبماندگی متراکمی داریم.
🔹 یک جریانی در کشور وجود دارد که با پدیدهی «جنبش علمی» با بددلی برخورد میکند. این جریان، اصل جنبش علمی را انکار میکند. متأسفانه این حرکت بدخواهانه از داخل دانشگاه انجام میشود.
🔹 کار دیگر این جریان، دلالی نخبگان علمی کشور است. نخبه را از ماندن داخل کشور دلسرد میکنند. وظیفهی وزارت علوم و وزارت بهداشت در برابر این جریان، مراقبت و پاکسازی است.
🔹 علم اگر با فرهنگ و مشی فکریِ درست همراه نباشد، خطرناک خواهد شد. برای همین معتقدیم در مجموعههای نخبگانی، «دین» و «ملیت» باید بجد دنبال شود. ما باید ایرانی زندگی کنیم و ایرانی فکر کنیم و الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت را در زمینهی علم هم دنبال کنیم.
⏰ #ریحانه پس از هر دیدار رهبر انقلاب، بخشهای مهم سخنان ایشان را برای خانمهای محترم عضو کانال با هشتگ #روایت_دیدار بازنشر میکند 🔻
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
ریحانه
📸 عکس: تقدیر امروز رهبر انقلاب از همسر شهید ارتشی، شهید فرهاد دستنبو.
سرتیپ دوم کنترل شکاری، فرهاد دستنبو ۵ مرداد سال ۱۳۶۷ در سایت راداری و پدافندی سوباشی به شهادت رسید.
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در مراسم دانش آموختگی دانشجویان دانشگاه های افسری ارتش
🔹 نیروهای مسلح باید مراقب #فتنه باشند و آرایش و آمادگیهای لازم را برای مقابله با فتنه داشته باشند، زیرا طبق فرمودهی خداوند متعال در قرآن، فتنه از کشتار و قتل نیز بدتر است.
🔸 گاهی اوقات دشمن در رایانهی عمومی #مدیریت یک کشور و در اندیشه و محاسبات آنها اثر میگذارد اما یک ملت آزاده هیچگاه از این اقدام تأثیر نمیپذیرد و شجاعانه بهدنبال #منافع_ملی خود میرود.
🔹 بزرگ ترین لطمهای که دشمنان میتوانند به یک کشور بزنند، این است که #امنیت را از آن سلب نمایند؛ کاری که امروز در برخی کشورهای منطقه شروع کردند.
🔸 به دلسوزان #عراق و #لبنان توصیه میکنم اولویتشان را #علاج_ناامنی قرار دهند. مردمشان هم مطالباتی دارند، به حق هم هست اما باید بدانند این مطالبات فقط در چارچوب ساختارهای قانونی کشورشان قابل تحقق و ممکن است.
🔹 برای کشور عزیز ما هم از این فکرها کرده بودند که خوشبختانه مردم بهموقع در میدان حضور پیدا کردند و خنثی شد.
🔸 این راهپیمایی بازگشت که این روزها در #فلسطین دارد انجام میگیرد، روزی به بازگشت فلسطینیها منتهی خواهد شد و صاحبان اصلی سرزمین به آن بازخواهند گشت. ۱۳۹۸/۰۸/۰۸
⏰ #ریحانه پس از هر دیدار رهبر انقلاب، بخشهای مهم سخنان ایشان را برای خانمهای محترم عضو کانال با هشتگ #روایت_دیدار بازنشر میکند 🔻
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
ریحانه
⚠️ «کم کم خواهند گفت روی #حجاب تاکید نکنید!»
🔻 گزیدهای از بیانات رهبر انقلاب در دیدار صبح امروز:
🔰 آمریکاییها فعلا می گویند در منطقه فعال نباشید، به جبهه مقاومت کمک نکنید، توان دفاعی خود را متوقف کنید. بعدا هم خواهند گفت از قوانین دینی دست بردارید و بر موضوع حجاب نیز تأکید نکنید! خواستههای آمریکا هیچگاه تمامی ندارد.
💤 نمیشود برای رفع مشکلات کشور به انتظار خارجیها ماند؛ یک مدتی منتظر بمانیم به خاطر برجام، یک مدت منتظر بمانیم که آیا رئیسجمهور آمریکا مهلتهایی را که در برجام گذاشتهاند، تمدید میکند یا خیر، یک مدت معطل برنامهی رئیسجمهور فرانسه بمانیم ... همهاش شد انتظار...
🔸 مسئولان آمریکا و کرهی شمالی با یکدیگر عکس یادگاری گرفتند، قربان صدقهی همدیگر هم رفتند اما نتیجه اینکه [آمریکاییها] یک ذره تحریمها را کم نکردند.
🔹 حالا یک دولتی مثل دولت فرانسه هم واسطه میشود و پیام میفرستد و تماس میگیرد و رئیسجمهور آن میگوید اگر یک ملاقات کنید، همهی مشکلات حل میشود! باید بگوییم یکی از این دو حالت است: یا او خیلی ساده است و یا همدست آمریکا است.
📛 یکی از راههای بستن راه نفوذ آمریکا، منع مذاکره است. این البته برای آمریکا خیلی سخت است. آمریکای مستکبر که منت میگذارد تا با سران بقیهی کشورها بنشیند و حرف بزند، سالها است که اصرار میکند با سران جمهوری اسلامی مذاکره کند و جمهوری اسلامی امتناع میکند.
✊ این منع مذاکره، یک منطق محکمی دارد؛ راه نفوذ دشمن را میبندد، ابهت جمهوری اسلامی را به دنیا نشان میدهد و ابهت پوشالی آمریکا را در چشم جهانیان میشکند.
⏰ #ریحانه پس از هر دیدار رهبر انقلاب، بخشهای مهم سخنان ایشان را برای خانمهای محترم عضو کانال با هشتگ #روایت_دیدار بازنشر میکند 🔻
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
ریحانه
☢ خطرناکترین سلاح آمریکاییها چیست؟
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامى:
🔹️ وحدت، مراتبی دارد؛ پایینترین مرتبهاش این است که مذاهب و اقوام علیه هم دست به تعرض نزنند؛ مرتبهی بالاتر این است که در مقابل دشمن مشترک، دست به دست هم بدهند؛ از این بالاتر اینکه کشورهای اسلامی همافزایی کنند؛ و مرحلهی بالاتر اینکه همهی دنیای اسلام متحد شوند برای رسیدن به تمدن نوین اسلامی.
🔹 «محو دولت اسرائیل» به معنای محو مردم یهودی نیست؛ ما با آنها هیچ کاری نداریم. این به معنای محو آن حکومت و رژیم تحمیلی است. محو رژیم صهیونیستی یعنی مردم فلسطینی که صاحبان اصلی آن سرزمینند، خودشان دولت خودشان را انتخاب کنند و اراذلی مانند #نتانیاهو را ازاله کنند، و این اتفاق خواهد افتاد؛ مثل کشور بالکان که بعد از ۶۰ سال مستقل شد و ملت به کشور خودشان برگشتند.
🔸 آمریکاییها البته با جمهوری اسلامی بیشتر مخالفند، اما با سعودیها هم مخالفند؛ اینکه صریحاً بگویند سعودیها غیر از پول چیزی ندارند، این دشمنی نیست؟ یعنی پول دارند [پس آنها را] باید بچاپیم؛ دشمنی از این بالاتر؟ خب بفهمند دشمنی را و بفهمند وظیفهی یک انسان باشرف درمقابل این دشمنی چیست؟ شرف و غیرت اسلامی و غیرت عربی در قبال چنین اهانتی چه اقتضا میکند؟
🔹️ سلاح اصلی آمریکا در این منطقه، نفوذ در مناطق حساس تصمیمگیری، ایجاد تفرقه و تزلزل در عزم ملتها، دستکاری در محاسبات تصمیمگیرها و وانمود کردن اینکه تسلیم مقابل آمریکا حلال مشکلات است، [میباشد]. اینها از سلاحهای نظامی هم خطرناکتر است.
🔺️ علاج دشمنی آمریکا یک چیز است: ایستادگی؛ فَاستَقِم کَما اُمِرت.
البته ایستادگی سختیهایی هم دارد، لکن سختی تسلیم شدن بیشتر است. هر سختیای که در این راه تحمل کنید، یک عمل صالح است. ۹۸/۸/۲۴
🏷 #دیدار۱۷ربیع
⏰ #ریحانه پس از هر دیدار رهبر انقلاب، بخشهای مهم سخنان ایشان را برای خانمهای محترم عضو کانال با هشتگ #روایت_دیدار بازنشر میکند 🔻
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
ریحانه
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز:
پیروزی ملت ایران تضمین شده است 🇮🇷
✊ راهپیماییهای این چند روز [ملت]، علت دشمنی را مشخص میکند؛ چون ملت تا احساس میکنند که دشمن مشغول فعالیت است، با تن خود به میدان میآیند. قطعی است که آن دشمنی اثر ندارد و #پیروزی این جریان عظیم در ایران تضمین شده است.
📛 یک توطئهی عمیقِ وسیعِ بسیار خطرناکی که آنهمه پول خرج آن شده بود و زحمت کشیده بودند که بتوانند در یک بزنگاهی این حرکت را انجام دهند -حرکت تخریب، #شرارت و آدمکشی که بهواسطهی قضیهی بنزین فکر کردند فرصت پیدا شده و لشکر خود را وارد کردند- این حرکت بهوسیلهی مردم نابود شد.
☢ آن دشمن اصلی یعنی #استکبار_ جهانی که پشت مانیتورها نشستهاند میفهمد که این حرکت یعنی چه. آنها تودهنی میخورند و وادار به عقبنشینی میشوند.
💎 هیچ چیز #بسیج، وارداتی نیست و حرکتی صددرصد متکی به انقلاب و اندیشهی اسلامی [است] که خدا به قلب امام وارد کرد. شاید بتوان گفت که بسیج بزرگترین شبکهی فرهنگی، اجتماعی و نظامی در دنیا است.
🔺 وقتی اسلام در قالب یک نظام سیاسی، یک ملت، یک دولت، یک ارتش، نیروهای مسلح و تواناییهای علمی -مثل جمهوری اسلامی- بُروز میکند، دشمنی آنها صدبرابر میشود. دشمنی نظام سلطه با فلان حزب اسلامی، با دشمنی او با جمهوری اسلامی قابل مقایسه نیست.
🔹 اسم شما نیروی مقاومت بسیج مستضعفین است. «مستضعفین» چه کسانی هستند؟ برخی مستضعفین را به اقشار آسیبپذیر معنا میکنند.
🔺 مستضعفین یعنی کسانی که بالقوه صاحب وراثت آدم و خلیفةالله در زمین هستند و امام و پیشوای بشریت هستند.
🔰 در جنگ نرم عکسالعملی رفتار نکنید البته باید پاسخ دشمن را داد اما همیشه مانند شطرنجبازی ماهر یک قدم از دشمن جلو باشید و کنشی عمل کنید.
🔰 ارتباطات خود را با مساجد تقویت کنید چرا که بسیج متولد مساجد است.
🔰 با مجموعههای همسو با اهداف بسیج در دانشگاهها و خارج از آن، همافزایی و همکاری کنید. ۹۸/۹/۶
⏰ #ریحانه پس از هر دیدار رهبر انقلاب، بخشهای مهم سخنان ایشان را برای خانمهای محترم با هشتگ #روایت_دیدار بازنشر میکند 🔻
❣️ @Khamenei_Reyhaneh
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی
👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر انقلاب
🔹 کارکنان و خانوادههای ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش صبح یکشنبه ۱۵ مردادماه با حضور در حسینیه امام خمینی با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
ناوگروه ۸۶ نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی چندی پیش مأموریت تاریخی خود در گردش ۳۶۰ درجه به دور کره زمین را با طی بیش از ۶۵ هزار کیلومتر مسیر دریایی و پس از ۸ ماه دریانوردی با موفقیت به پایان رسانده بود.
🔸 آنچه میخوانید روایتی است از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ارتش در این دیدار که بخش زن و خانواده «ریحانه» رسانه KHAMENEI.IR به قلم سرکار خانم سیده حدیث میرفیضی منتشر میکند.
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53550
ریحانه
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی 👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر ا
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی
👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر انقلاب
(قسمت اول)
🔹 چند سال از کودکیام را کنار سواحل آبهای جنوب زندگی کردهام. این است که با لحظههای انتظار آشنا هستم. شش ساله بودم که مادر دستم را میگرفت و میرفتیم خرید. بوی ماهی و هوای شرجی که به صورتم میخورد، میفهمیدم که به مقصد رسیدهایم. چشمم به زنها و بچههایی میافتاد که دستهایشان را برای ملوانها تکان میدادند و به خدا میسپردنشان و همیشه فکر میکردم وجود یک دریانورد در خانواده چقدر میتواند هیجانانگیز باشد.
🔸 حالا بعد از سالها انگار با همان انتظارکشیدنها اینجا هستم و به موج جمعیت حاضر در حسینیه نگاه میکنم. خانمی آرام صدایم میزند و میگوید:
🔹 توی راه ایستادی عزیزم. یکم میری اون طرف؟
🔸 از سر راه کنار میروم و به راههایی فکر میکنم که افسران ناوگروه نیروی دریایی در این هشت ماه طی کردهاند. مسیری برایم باز میشود و جلو میروم. پسربچهای از پدرش جدا میشود و سمت مادرش میآید. مادر او را بغل میگیرد. کنارشان مینشینم.
لابهلای حرفها با مادرش، از پسر بچه میپرسم:
🔹 چقدر دلت برای بابا تنگ شده بود؟
دستهایش را باز میکند و مربعهای پیراهن چهارخانهاش به اندازهای کِش میآید که اندازه دلتنگیاش را به من نشان میدهد.
🔸 مادرش میگوید: هشت ماهی که پدرش روی دریا بود، بهاندازه یک سال درس خوندن برام گذشت. همسرم که سفر روی دریا را شروع کرد، پسرم تازه میرفت مدرسه و وقتی برگشت، کارنامه کلاس اول پسرمان، توی دستش بود.
🔹به حال و هوای روزهای آخر مدرسه برگشتم. به همان روزهایی که چقدر نگاه تحسینبرانگیز پدر روی تک تک نمراتم برایم مهم بود. دختربچهای که صورتش کمی سرخ شده، توجهم را جلب میکند. کمی نزدیکتر میروم و از مادرش میپرسم:
🔸 حالش خوبه؟
🔹 بله، فقط تشنه بود. آب دادم بهش
🔸 صحبتمان گل میاندازد، تازه میفهمم معلم است و در یکی از روستاهای شهرستان حاجیآباد هرمزگان درس میدهد. از چند ماهی تعریف میکند که در نبود همسرش، نتوانسته فرزندان مریضش را دکتر ببرد.
🔹 روستایشان پزشک نداشته و فقط در بعضی روزهای وسط هفته امکان رفتن به شهر بوده که چون او معلم بوده و باید تا آخر هفته به مدرسه میرفته و چندماه از این امکان محروم شده است و داروی گیاهی و دعا و توسل دوای بیماریهای فرزندانش بوده است. بچهها که در مریضی بیشتر بهانه پدر را میگرفتند، اوهم دلتنگتر میشده؛ اما میگفت راهی پیدا کرده بود تا دلشورهاش را کمتر کند.
🔸 آنقدر چشم به نقشه اقیانوسهای جهان دوخته بود که برای خودش یک پا نقشهخوان شده بود. این مهارت جدید کمکش میکرد تا زمانی که هیچ خبری از همسرش نداشت و نمیدانست کجای این جهان آبی رنگ است، بنشیند به محاسبه و حدس بزند که حالا باید کجا رسیده باشند و با همین پیشبینیها خودش را آرام کند...
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53550
❤️ #روایت_دیدار | در شنیدن فایدهایست که در دانستن نیست
👈🏻 روایت دیدار مبلغین و طلاب حوزههای علمیه سراسر کشور با رهبر انقلاب
🔹 سمت مردانه با ارفاق یک دست سفید است و سمت زنانه یک پارچه مشکی. میگویم ارفاق چون تک و توک عمامههای مشکی را باید از بینشان فاکتور بگیری. ما که میرسیم، تازه دارند پایه دوربینها را علم میکنند. حسینیه تقریباً پر شده. مثل همیشه هرچقدر هم زود برسی، دیر است. هستند کسانی که زودتر از تو از خواب و خانهشان زدهاند که نزدیکتر بنشینند و آقا را بهتر ببینند.
🔸 پنج صبح از قم راه افتادهایم و حالا، هفت هفت و نیم است. «تا آقا بیان دو ساعت مونده.» این را دختر جوانی که کنارم نشسته میگوید. اسمش محدثه و دفعه اول است که آمده دیدار. قبلش از همه کسانی که قبلا تجربه دیدار داشتهاند، چند و چون را پرسیده. میداند که وقتی آقا میآیند، جمعیت چه موجی برمیدارد و باید برای نگه داشتن جایش به موجها تن ندهد.
🔹 عاقله زنی از ردیف جلو برمیگردد و میگوید: «اصلا نمیفهمی این دو ساعت چطور میگذره.» خانم شریفی هم دیدار اولیست. میگوید چندبار تا به حال فرصت دیدار داشته اما همیشه جایش را به جوان ها داده. مبلغ است و سالهاست که در مدارس تهران و ری به بچهها احکام آموزش میدهد. میگوید از هر زمان خالی و پِرتی برای آموزش استفاده میکند. بعد دستش را میگیرد کنار صورتش و آرام میگوید: فی سبیل الله!
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53495
ریحانه
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی 👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر ا
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی
👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر انقلاب
(قسمت دوم)
🔹 به حرفهای زنها و بچهها فکر میکنم و به دلشورههایی که آبهای شور خلیج توی دلهایشان ریخته است. اصلاً هر طرف حسینیه را که نگاه میکردم، هوا بوی دلتنگی میداد. مادری که فرزندش را به دریا سپرده بود میگفت آنقدر این چند ماه برایش طولانی گذشته که هنوز از دیدن پسرش سیر نمیشود و زیرچشمی سمت آقایان را نگاه میکند تا پسرش را پیدا کند و با زبان محلی، قربانصدقهاش برود.
🔸 سر و صدایی من را به خودم میآورد. پسربچهای دارد تلاش میکند تا از پیش مادرش به قسمت آقایان برود. یکی از دستاندرکاران نزدیکش میشود. با خودم میگویم الان است که بَرَش گرداند، اما با لبخند پسربچه را بغل میکند و او را که در دستان مرد، مثل بچه گنجشک کوچکی به نظر میآید، به گوشهای که اشاره میکند میرساند. مردی با لباس نظامی نیروی دریایی از وسط جمعیت بلند میشود و پسرک را در آغوش میگیرد. با اینکه همه افسران در آن لباسهای نظامی، یک شکل به نظر میرسند، اما پسرک چه زود پدرش را پیدا کرد؟! چقدر در دل این دریای سپید یک دست، قطرهها رنگ و لعاب و داستانهای متفاوتی دارند. پسربچه که حالا در بغل پدرش حس پیروزی دارد، از راه دور برای زنی در چند ردیف عقبترم نشستهاست ، دست تکان میدهد. زن، در حالی که دارد نوزادی را زیر روسری بزرگش میخواباند، میگوید:
🔹 دیگه چارهاش رو نمیکردم. خودش رفت اون طرف. منم که با این بچه نوزاد نمیتونم بیفتم دنبالش.
🔸 زنهای اطرافش تأیید میکنند. هرکدام چیزی میگویند و صدایشان تا ردیف ما هم میرسد.
🔹 به خدا که دختر منم همینطور شده. صبحها از خواب بیدار میشه میگه بابا هست؟ دیگه هر روز قبل اینکه پدرش بره سرکار بیدارش میکنیم، اول باباش رو ببینه بعد بخوابه. باز بچه بزرگترم کمکدستم بود وگرنه شبها که بهونه پدرش رو میگرفت و دلتنگی میکرد، نمیدونستم باید چکار کنم.
🔸 با جمله آخر جمعیت خانمهایی که تا چند لحظه پیش مشغول صحبت و همهمه بودند، یکهو ساکت میشوند. انگار همه باهم دارند به یک تجربه مشترک فکر میکنند. اوقاتی که یکی از خانمهای کم سن و سال نشسته در ردیفهای اول، علت تحمل کردنش را اینطور گفته بود:
🔹 سختی داشت اما کار مهمی بود. نمیشد که فقط برای راحتی خودم جلوش رو بگیرم. اصلاً نمیذارن تصویر درستی از ایران بیرون بره. مردم کشورهای دیگه اول ایران رو به اون تصویرها میشناسن. ولی شنیدم توی این سفر وقتی افسرها میخواستن بعد دیدن مردم هر کشور روی ناو برگردن، مردم نمیذاشتن برن و دوست داشتن بیشتر پیششون بمونن. تکانی خوردم و چند ردیف جلوتر رفتم تا جایی برای نشستن پیدا کنم...
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53550
ریحانه
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی 👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر ا
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی
👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر انقلاب
(قسمت سوم)
🔹 چشمم را سمت دیگر حسینیه میچرخانم. مردها با لباسهای سفید و یکدست نیروی دریایی آن طرف نشسته و منتظرند تا آقا بیایند. حتی وقتی که برنامه خودمانی است هم نظم مهمانان در نشستن و رفتار به چشم میآید. خانمِ کناردستیام که از چشمهایم میخواند که چه چیزی توجهم را جلب کرده، آرام میگوید این نظم از خصلتهای بارز نظامیهاست. هنوز چشم از صفوف دریانوردان برنداشتهام که انگار چند موج کوچک متلاطمشان میکند.
🔸 خوب که دقت میکنم هنر بچههایی است که در آغوش پدر ورجه وورجه میکنند یا میخواستند روی دوش پدرشان مثل جام قهرمانی بالا بروند. خانم جوان کناریام که از خودکار و کاغذ توی دستم فهمیده بود مشغول روایت این دریای بیکران زیبایی و غرورم، میگوید: ۱۷ سال است که روی آب میرود.
🔹 میپرسم: همسرتان تمام این سالها روی آب بوده؟ پس شما حسابی توی سر کردن با این سفرها با تجربهاید.
لبخندی میزند و با آرامشی طوفانی که میشد در چشمهای تکتک زنان این جمع دید، میگوید:
🔸 همه اون ۱۷سال یک طرف این هشت ماه یک طرف. برای این مأموریت آخر باید دلنگرانیهای خودم رو کنار میذاشتم تا پسرم جای خالی پدرش رو احساس نکنه. بهش قولهای مختلف میدادم که پدرت زود میاد. اما مگه با حسرت نگاهش میتونستم کاری بکنم؟ بیرون که میرفتیم، زل میزد به بچههایی که روی دوش پدرشون بالا میرفتن. دلم نیومد حسرت به دل بگذارمش.
و ادامه حرفش را خورد. پرسیدم :
🔹 چیکار کردین براش؟
ادامه داد که:
🔸 توی مسیر کلاسش، روی دوش خودم سوارش میکردم و میبردمش. طاقت نگاه غمگینش رو نداشتم. نمیدونید چقدر نگاهش شبیه پدرشه. آدم بعضی وقتها برای رقم زدن یک اتفاق بزرگ، باید هم مادر بشه و هم پدر.
و من به تمام همسران این ۳۵۰ نفر فکر میکردم که گاهی مادر بودند و گاهی پدر. گاهی صندوقچه دلتنگی بودند و گاهی چشمانتظار دریا.
🔹 از خانوادهها میپرسیدم:
🔸 با این همه دوری و دلتنگی چی کار کردید؟
همه پاسخهای مشابهی میدهند:
🔹 توکل کرده بودیم به خدا.
🔸 میدونستیم کار بزرگی رو بهشون سپردن.
🔹 راستش خیلی امید داشتیم. امید به برگشتشون. امید به موفقیتشون.
🔸 به شهیدان ناوچه پیکان فکر میکنم که در هفتم آذر ۱۳۵۹، در «عملیّات مروارید» به شهادت رسیدند. به خانوادههای شهدای نیروی دریایی که امید به برگشت عزیزانشان داشتند و دریا به آنها پیکرهای بیجان عزیزانشان را برگرداند.
یاد حرفهای تازه عروسی میافتم که چند ردیف جلوتر نشسته بود:
🔹 ما که خیلی وقت نیست ازدواج کردیم، اما همسرم آنقدر خوب و خوشاخلاق هست که نبودنش حسابی به چشم میاومد. چشمام از درِ خونه جدا نمیشد. هر وقت مادرم میومد پیشم بمونه، میگفت حالا هرچی بیشتر به در نگاه کنی که زودتر نمیاد. اما دست خودم نبود که...
🔸 به این فکر میکنم که این خانوادهها بعد از این همه چشمانتظاری بالاخره همسرانشان را دیدند. اما خانوادههای شهدا چه؟ نکتهای که آقا به این شکل آن را بیان کردند: «من لازم میدانم همین جا یاد کنم و تعظیم کنم در مقابل خانوادههای شهیدان عزیز. بحمدالله عزیزان شما خانوادهها برگشتند، آنها را در آغوش گرفتید، آنها را دیدید؛ خانوادههای شهدا جای خالی عزیزانشان پُر نشد؛ هر چه داریم، از این گذشتها داریم؛ هر چه داریم، از این بزرگمنشیها داریم؛ همه مرهونیم. من هر بار در ملاقات خانوادهی شهدا میگویم خدا سایهی شما را از سر ملّت ایران کم نکند.»
🔹 و صبوری کردن همان واحد درسی بود که انگار خانوادهها شهدا و خانواده افسران نیروی دریایی با هم پاس کرده بودند. یاد حرف مستندساز همراه افسرها میافتم که میگفت:
🔸 توی این مدتی که روی ناو همراهشون بودم، آدمهایی صبورتر از اینها توی زندگیم ندیدم.
احتمالاً همین صفت در خانههایشان نیز جاری شده بود.
آقا چه خوب گفتند که «شما گلِ دمیدهی از گیاه سرسبزی هستید که آنها به وجود آوردند، میوهی شیرین از درختی هستید که آنها نشاندند.» و شهدا مانند درختهای سرسبزی هستند که رفتند و حالا ۳۵۰ عدد از میوههایشان به ثمر نشسته و حماسهای بزرگ آفریده است. حماسهای به وسعت دور دنیا و رساندن مقتدرانه پرچم صلح و دوستی ایرانی به کشورهای جهان.
🔹 کمکم داشتند آرایش صفها را مرتبتر میکردند. دو تا دختر بچه خودشان را به ردیف اول رسانده بودند تا موقع آمدن آقا، ایشان را ببینند. یکیشان به خودکارم زل زده بود و میخواست تا نوشته کف دستش را پررنگ کنم.
🔸 گفتم: عزیز دلم دستت خیس شده، خودکار روش رنگ نمیده.
کوتاه نمیآمد و میخواست هر طور شده از طرفش بنویسم که رهبر را دوست دارد.
🔹 گفت: خاله میدونستید پدرم قهرمانه؟
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53550
ریحانه
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی 👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر ا
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی
👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر انقلاب
(قسمت چهارم)
🔹 به نشانه تأیید سر تکان دادم. چه کلمه ساده اما درستی بود که این دختربچه برایم یادآوری کرد. خودکار را روی برگه فشار میدهم و به ماجراهای نبرد نوک ناوشکن دنا با آبهای اقیانوس آرام و اطلس فکر میکنم. به آن لحظههایی که دریای طوفانی و ناآرام، افسرها را به دیوارهها چسبانده بود و هر ضربه امواج، مثل خط اتصالی بود که آنها را به خدا نزدیکتر میکرد.
🔸 عظمتی که آقا اینطور توصیفش کردند: «کار بزرگی که ناوگروه ۸۶ انجام دادند، یک افتخاری است که برای اوّلینبار در تاریخ دریانوردیِ کشور ما اتّفاق افتاده... این یک افتخار بزرگی بود که ناوگروه شما ایجاد کردند؛ یک مجموعهی سیصدوپنجاهنفری، با یک فرمانده مجرّب و کاردان، بتوانند ۶۵ هزار کیلومتر را طی کنند ـ یک دُور دنیا است ـ مسیر آبی را بگذرانند و نزدیک هشت ماه روی آب بمانند، دقیقاً ۲۳۲ روز؛ اینها کارهای بزرگی است.»
🔹 انتظار به پایان میرسد و رهبر انقلاب وارد حسینیه میشوند.
🔸 خانم کناریام با ذوق میگوید: اولین بار است که ایشان را میبینم. تا پسرم پای تلفن گفت که من هم میتوانم برای دیدار بیایم، به پسرم گفتم: مادر فدایت بشه که برام خیر هستی پسر جان. معلومه که میام.
🔹 بعد از شنیدین صحبت و گزارش فرماندهان، خانمی به نمایندگی از خانوادههای افسران ناو بندر مکران و ناو شکن دنا، متنی را میخواند از احساسات مشترک همهی خانوادهها در این هشت ماه. از اشکهای پنهانی و دور از چشم فرزندانشان، از قدرتی که خداوند به آنها داده و صبری که خصلتِ زنانِ شجرهدار ایرانی است.
🔸 انتظار و صبر، فصل مشترک همه کسانی بود که در حسینیه حضور داشتند. انگار که بخشی از زندگی با دریا باشد. مادر یکی از افسران دنا میگفت: انگار دریا مسافرانش رو انتخاب میکنه. پسرم دل دریایی دارد. آدمِ دریا دل، صبر کردن برای دریا رو بلده!
🔹 و صبر چه کلمه عجیبی است. وقتی از صبر خانوادهها بخواهی حرف بزنی، به یک تصویر مشترک میرسی. در این هشت ماه که ناوها روی آب بودند، هفتهای یک یا دوبار به هر افسر نوبت میرسید تا به خانه تلفن کند و هر بار پنج دقیقه حرف بزند. صدای زنگ تلفن در هر خانه، نشان پایان چشمانتظاری بود. گاهی این صدای گوشنواز، صبحها میآمد و گاهی نیمهشبها و اگر یکی از آن تماسها را از دست میدادنند، برایشان حسرت بزرگی بود.
🔸 آن پنج دقیقه همه معادلات را بههم میریخت. به جای آنکه از مشکلات بگویند، پیوندشان را محکمتر میکردند. به هم قوت قلب میدادند که ما با هم در حال رقم زدن تاریخ کشوریم، یک نفرمان در خاک سرزمینمان و دیگری بر موج دریاهای جهان. این دوری و دلتنگی باعث شده بود که بعضیهایشان به هم قول بدهند که دیگر در زندگی بحثی نداشته باشند و به قول خودشان بیشتر همدیگر را دوست بدارند.
🔹 بعضیها میگفتند که مشکلات زیادی در این چند ماه داشتند اما وقتی به آن پنج دقیقه میرسیدند، همه مشکلات کوچک به نظر میرسید و در قد و قامتی نبود که پای تلفن گفته شود. انگار که در آن چند لحظه همهچیز رنگ میباخت جز شکوه کاری که در حال رخ دادن بود.
🔸 اما گاهی که کارد به استخوان میرسید، دلتنگی در نامههای کوچک خودش را نشان میداد. یکی از خانمها تعریف میکرد که هر روز از حال و روزش مینوشت و در پیامرسان برای همسرش میفرستاد. میدانست که ممکن است همسرش حالا حالاها نامهها را نبیند اما اعتقاد داشت که در کنار آنکه عزیزی را به خدا میسپاری و برایش دعا میکنی، گاهی محفلی میخواهی برای به امانت نگه داشتن کلمات. گاهی کلمات را به خود شخص میگویی و باقی وقتها با خدا درد و دل میکنی که همیشه شنوای صدای بندگانش است.
🔹 این دلتنگی را افسران پشتیبانی نیروی دریایی خوب فهمیده بودند. میدانستند اتصالی که این افراد برای پشتیبانی تلفنی و ارتباطات کشتی انجام میدهند، چقدر برای کیفیت سفر دریانوردان حیاتی و برای خانوادهها دلگرمکننده است.
🔸 چند نفر از خانمهای افسران مخابرات که همسرانشان در سفر دریایی نبودند اما کارشان برقراری پیوند مخابراتی دریانوردان با خانوادههایشان بود، تعریف میکردند که همسرانشان گاهی تا نیمههای شب سر کار میماندند تا تماسها برقرار شود و خانوادهها صدای همدیگر را زودتر بشنوند. انگار کارشان مثل قالیبافی بود که نخها را به هم پیوند میزند تا نقش فرش را کامل کند...
🔍 ادامه را بخوانید👇
khl.ink/f/53550
ریحانه
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی 👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر ا
❤️ #روایت_دیدار | ۲۳۲ روز همدلی
👈🏻 روایتی از حال و هوای خانوادههای اعضای ناوگروه ۸۶ در دیدار رهبر انقلاب
(قسمت پایانی)
🔹 انگار در این سفر برایشان فرقی نداشته که روی آب هستی یا وسط خشکی. وقتی هدف مشترکی در میان باشد، آدمها باهم همدل میشوند و این همدلی نتیجهاش را در چند درس نشان میدهد. رهبر انقلاب اشاره کردند که این سفر هشت ماهه، چند درس داشت. اول درس خداشناسی داشت که هر لحظه سفر در دریا، سرشار از نشانههایی برای شناختن خدا است.
🔸 چند روز قبل با یکی از مستندسازانی که روی ناو همراه ملوانان بود گفتوگو کرده بودم، برایم از دیدن موجودات دریایی مختلف گفت. از لحظهای گفت که ناوهای ایرانی توانسته بودند از عمیقترین نقطه کرهزمین عبور کند. نقطهای که جز موجودات دریایی، کسی تا به حال نتوانسته انتهای آن را ببیند و من به قلبهای سرشار از غرور ملوانهایمان فکر کردم. قلبهایی که در آن لحظه از شور و شوق و غروری که به نمایندگی از یک ملت همراه خود برده بودند، میتپیده.
🔹 آقا به درس دوم اشاره میکنند که انقلاب توانست دریانوردی را از فراموشی درآورد. در اینجای صبحتشان به نیروی دریایی در زمان قبل از انقلاب این طور اشاره کردند: «کسانی که مردمان با انصاف و پاکطینتی بودند، برای ما شرح میدادند که در نیروی دریاییِ آن روز چه خبر بود. خبری از این کارهای بزرگ وجود نداشت. این کار را انقلاب اهدا کرد، تقدیم کرد به نیروهای ما که توانستند این کار را بکنند. پس درس بعدی، درس انقلاب بود. انقلاب دریا را از تعطیلی درآورد، دریانوردی را از فراموشی خارج کرد» و کشورهایی از ذهنم میگذرد که حالا بعد از این سفر بزرگ دریایی ناوهای ایرانی به سرزمینشان، پیام صلح و دوستی ما را شنیدهاند. آقا در این لحظه به درس نهایی اشاره میکنند که حضور مقتدرانه و امنیتساز دریادارن ایرانی بود که با انجام این مأموریت نشان دادند «دریاهای آزاد متعلّق به همه است.»
🔸 به عدد ۸ فکر میکنم. ۸ سال دفاع مقدس و تلاش نیروی دریایی برای حفظ مرزهای آبی کشور و ۸ ماه سفر مقتدرانه بر کرانهی آبی دریا برای به تصویر کشیدن قدرت و اقتدار و صلحطلبی ایران امروز.
🔹 به آخر صحبتها رسیدهایم. رهبر صحبتها را اینطور جمعبندی میکنند که: «از همهی این درسهایی که گفتیم و آنچه راجع به این حرکت شما عرض کردیم، باید یک نتیجه گرفت و آن اینکه همه بدانیم موفّقیّتهای بشر، کمالات بزرگ، پیشرفتهای گوناگون، امیدهای برآوردهشده، همه از بطن تلاشها زاییده میشود، از بطن سختیها به وجود میآید.»
🔹 یاد حرف خیلی از خانمهای جمع میافتم. اینکه میگفتند درست است که سخت بود اما مگر میشد که انجامش ندهند. برای کشور و مردمشان بود. برای رساندن پیامی بزرگ به دور دنیا بود.
🔸 به سؤالی فکر میکنم که جواب مشترکی داشت؛ وقتی پرسیدم اگر بازهم همچین سفری پیش بیاید بازهم میگذارید بروند؟ همه جواب دادند «بله»
🔹 و احتمالا این شیرینترین و سختترین بلهای بود که شنیده بودم. شیرین برای آنکه با وجود همه دردها و سختیهایی که در تنهایی برای خانوادهها و افسران وجود داشته، بازهم بدون لحظهای مکث، اماده حرکت بودند و سخت از این بابت که میدانستم در سفری چندماهه چه دلتنگیها، تنهاییها و چشمانتظاریهایی بوده.
🔸 آقا صحبت را تمام کردهاند و از جا بلند میشوند و مثل همیشه هنگام رفتن، برای حاضرین دست تکان میدهند.
🔹 به کودکی بر میگردم. انگار دوباره ۶ساله هستم و کنار سواحل آبهای جنوب ایستادهام. اما این بار من هم دارم همراه با خانوادهی ملوانها دست تکان میدهم و به خدا میسپارمشان. اما با دلی قرصتر و مطمئنتر و چشمهایی که با فکر به آیندهای روشن در دل دریاها برق میزند.
🔍 متن کامل را بخوانید👇
khl.ink/f/53550
🔍 #روایت_دیدار | قبل از مراسم اهدای مدال به مربیم گفتم چادرم تو کیفمه اگر نمیخوان بذارن چادر سر کنم، منم مدالم رو نمیگیرم
🔹 روایتی از دیدار اخیر قهرمانان ورزشی با رهبر انقلاب
🔹 جنس چادرسرکردن خانم دارابیان روی ویلچر و کنترل آن با یک دست، نشان از تسلط ایشان داشت. دو زانو نشستم کنارشان و گفتم: چقدر چهرهتون آشناست. خندید و عکسش را روی تابلوی نشسته بر روی سه پایه در گوشهی حسینیه نشان داد و گفت: چون اونجا دیدی! خندیدم و گفتم: خب پس حالا که لو رفتم خودتون بگید چی شد که مدال رو تقدیم شهدای غزه کردین؟ لبخند روی لبش جمع شد: من خیلی روی بچهها حساسم، در حالی تو روز اول مسابقات مدال طلا گرفتم که اسرائیل بیمارستان المعمدانی رو بمبارون کرده بود. خدا میدونه برنامهریزی شده نبود. وقتی تو راهروی دریافت مدال بودیم و گزارشگر ازم مصاحبه گرفت، احساس کردم حالا وقتشه که بیتفاوت نبودنم رو به این نسلکشی نشون بدم و گفتم که مدالم رو به شهدای غزه تقدیم میکنم و خب خداروشکر بعد از اون جریان خوبی بین کاروان ما راه افتاد و چندتا دیگه از بچهها هم همین کار رو کردن. تو فضای بایکوت سیاسی اونجا، این تنها کاری بود که از دست ما بر میومد.
🔹 پرسیدم: چطور مگه؟ گفت: مثلاً لباس اولیهی ما طرح خلیج فارس داشت، مسئولین مسابقات اجازه ندادن بپوشیمش و طرح رو عوض کردن، دیگه فکر کن در مقابل مسئلهی فلسطین فضا چجوری بود.
🔹 گفتم: پس یجورایی جهاد کردید؟ خندید و گفت: جهاد واسه وقتیه که بتونیم کمیتههای ورزشی بینالمللی رو قانع کنیم که اسرائیل رو هم بعد از جنگ غزه از میدون مسابقه محروم کنن.
👈 فضای گفتوگو را مناسب دیدم و پرسیدم: حالا قضیهی با چادر مدال گرفتنتون چی بود؟ لحن جدی به خودش گرفت و گفت: من چادریم. همه جا هم با چادر میرم. اصلا مدال گرفتم که بتونم با این حجاب برم رو سکوی جهانی. قبل از مراسم اهدای مدال به مربیم گفتم چادرم تو کیفمه اگر نمیخوان بذارن چادر سر کنم، منم مدالم رو نمیگیرم.» دلم میخواست همانجا روی پا بایستم و برای این باور عمیق قلبی تشویقش کنم. باوری که حاضر بود نتیجهی ماهها و سالها تلاش شبانهروزی را نادیده بگیرد اما یک قدم از اعتقاداتش پاپس نکشد. دوربین مصاحبه که به سمت او آمد، از مقابل پایش بلند شدم و نشستم روی صندلی. مرشد نوجوان داشت ضرب و صدایش را امتحان میکرد وتوی بلندگو میخواند: بلند شو علمدار، علم رو بلند کن / بازم پرچم این حرم رو بلند کن.
👈 حاج قاسم گفته بود که جمهوری اسلامی -ایران- حرم است، پس دور از واقعیت نیست اگر تکتک چهرههای حاضر در این قرار را، به چشم یک علمدار در خاطرم میسپردم. علمدارانی که یکیدرمیان هدفی که باعث میشد تا سختیهای تلاش برای مدالآوری را تحمل کنند، بالابردن پرچم ایران ذکر میکردند.
🔎 ادامه روایت را بخوانید:
khl.ink/f/54492
📝 #روایت_دیدار | داستان مهمان و میزبان
روایتی از دیدار اقشار مختلف بانوان با رهبر انقلاب
🔹 امروز مجلس زنانه بود و تکبیرهای زیادی نداشت. مهمترین تکبیرش اما برای این جای سخنرانی بود. وقتی که آقا تأکید کردند؛ غذا پختن، رخت شستن، تر و تمیز کردن، اینها وظیفهی زن نیست. مرد و زن باید با هم تفاهم کنند.
🔹 مرد توی عکس خیلی شبیه خودش بود. گفتم؛ پسرتون کِی شهید شدهاند؟ گفت: همراه شهید طهرانی مقدم. سال نود بود. پسرم از شهدای اقتدار است، من با نوهام؛ دخترِ وحیدِ شهیدم امروز از کرج آمدهایم.
🔹 زنهای بچه به بغل شرایط سختی داشتند. چوب شورها و کیکها و نان و پنیرهایشان همان نیم ساعت اول جلسه تمام شده بود. بچهها کلافه شده بودند. آب میخواستند. جای فراخ میخواستند. دویدن یا خوابیدن میخواستند. خانمهای خادم حسینیه اما هوای بچهها را داشتند. مدام لیوانهای یک بار مصرف آب میآمد و بین جمعیت دستبهدست میشد تا به بچهها برسد.
🔎 ادامه را بخوانید:
khl.ink/f/54776
ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل ام یاسر!
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار خانواده شهیدان معصومه کرباسی و رضا عواضه با رهبر انقلاب
🔸بخش اول - عکسی از شهید سیّدعبّاس موسوی و همسرش امّیاسر روی میز کار من است که خیلی دوستش دارم؛ لای بوتهها ایستادهاند، دستشان در دستِ هم است، به افق دوری نگاه میکنند و خندهی قشنگی روی لب هر دویشان دیده میشود. زیرش نوشته: «امّیاسر رفیقة العلم و الجهاد و الشّهادة.» عکس را از پیرمرد خادمی گرفتهام که دو سال پیش، درِ مزارِ سیّدعبّاس را در روستای نبیشیث بعلبک برایمان باز کرد، بعد هم توضیح داد که سیّدعباس چطور خانهی کوچکی را که در این روستا داشت، حوزهی علمیّه کرد و توانست نیروهایی تربیت کند که هستهی اصلی حزبالله لبنان را تشکیل بدهند؛ نیروهایی که فقط یکیشان سیّدحسن نصرالله بود. ماشینِ صدمهدیدهی سیّدعبّاس را توی حیاط آرامگاه، داخل محفظهای شیشهای حفظ کرده بودند. امّیاسر بخش خواهران حوزهی علمیّه را اداره میکرد و آن روز، همراه همسر و فرزند چهارسالهاش سوار ماشین بودند؛ روزی که اسرائیل دیگر نتوانسته بود حضور سیّدعبّاس در لبنان را تحمّل کند و با بالگرد، ماشینش را گلولهباران کرد.
🔹چند روز پیش که فیلم حملهی پهپادها به ماشین معصومه کرباسی و رضا عواضه را دیدم، دوباره انگار نحوهی شهادت سیّدعبّاس برایم زنده شد. لابد عواضه خیلی برای اسرائیل هزینه درست کرده بود که پهپادهایشان را فرستادهاند تا درون جادّهها بگردند و پیدایش کنند. ولی دوست داشتم بدانم آیا زیرِ تصویرِ دوتاییِ آنها هم میشود نوشت «معصومة رفیقة العلم و الجهاد و الشّهادة؟» شاید به خاطر همین سؤالی که در ذهنم آمده بود، خدا طوری رقم زد که به دیدار خانوادهی این شهدا با حضرت آقا دعوت شوم و فرصتی باشد که از نزدیک، جواب سؤالم را پیگیری کنم.
🔎 متن کامل را از اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58074
🖥 #روایت_دیدار | معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل ام یاسر!
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار خانواده شهیدان معصومه کرباسی و رضا عواضه با رهبر انقلاب
🔸بخش دوم - هنوز به اذان ظهر مانده. خودم را در صف نماز جا میدهم. همین نیم ساعت پیش فهمیدم که چنین دیداری هست و باید خودم را سریع میرساندم. تا تاکسی به خیابان جمهوری برسد و بپیچد سمت کشوردوست، من چرخی در فضای مجازی زدهام و عکس بچّههای این دو شهید را دیدهام. برای همین است که در یک نگاه، زهرا را میشناسم؛ پیراهن و شال سیاه دارد و عینک سفیدی صورتش را دوستداشتنیتر کرده است. صدایش میکنم و با هم گپ میزنیم؛ خلاصهاش اینکه کلاس چهارم است و در بیروت مدرسه میرفته و مدرسههای لبنان هم مثل مدرسههای ایرانند و هشت سال از خواهرش فاطمه بزرگتر است و قرار است امشب بروند مشهد و فاطمه تا حالا مشهد را ندیده و خودش خیلی ایران را دوست دارد و انگار یکی از کتابهای من را توی خانهشان در بیروت دارند، ولی جنگ است و نمیتواند برود خانهشان، امّا من میتوانم بروم شیراز و مهمان خانوادهی مادربزرگش شوم و این حرفها.
🔹زهرا کاغذ و خودکارم را میگیرد که برای آقا نامه بنویسد، من هم با خواهر شهید معصومه مشغول صحبت میشوم؛ میگوید «معصومه و آقارضا، توی دانشگاه شیراز، هر دو مهندسی کامپیوتر میخواندند. بعد از ازدواجشان رفتند لبنان. سعی میکرد هر سال بیاید ایران و هر بار یک ماهی پیش ما میماند. آخرین بار وقتی فاطمه را باردار بود آمد. بعدش هرچه میگفتیم بیا، بهانه میآورد. جنگ غزّه که شروع شد، ما نگرانشان بودیم. خیلی گفتیم شما بیایید پیش ما، آبها که از آسیاب افتاد برمیگردید؛ گوش نمیکرد. آقارضا کار داشت و او دوست نداشت آقارضا را تنها بگذارد. بعد از شروع جنگ لبنان هم که خیلی اصرار کردیم نمانَد، گفت خون من که رنگینتر از خون اینها نیست.» خواهرش، در تمام مدّتی که این حرفها را میزند، لبخند بر لب دارد؛ انگار که معصومه هنوز زنده است و هنوز هم دارد بدقلقی میکند و به حرفشان گوش نمیکند!
🔸میروم سراغ مادر معصومه و احساس میکنم با مادر یکی از شهدای دفاع مقدّس همکلام شدهام؛ همان لحن و همان جملهها: «دختر من عاقبتبهخیر شد. خدا اَزَمون قبول کنه. انشاءالله بتونیم راهشونو ادامه بدیم.» زهرا نامهاش را میآورد پیش مادربزرگ پدریاش؛ او را «تاتا» صدا میکند و با او عربی حرف میزند. از این یکی مامانبزرگش میپرسم «بچّهها هر دو زبان را بلدند؟» میگوید «هم فارسی، هم عربیِ فصیح، هم عربیِ لبنانی و هم انگلیسی را بلدند.» در ذهنم معصومه را تصوّر میکنم و با او حرف میزنم: «دمت گرم دختر! فقط من میفهمم چه انرژیای میبره تا آدم چهارپنجتا بچّه رو قانع کنه که چهارپنجتا زبان یاد بگیرن و حتماً بدون زحمت و برنامهریزیِ تو نمیشده.» از زهرا میپرسم «خونه فارسی حرف میزنید؟» جوابش مثبت است. بعد میگوید «امّا بیرون از خانه فارسی ممنوع است.» با خودم میگویم لابد برای اینکه شاخک جاسوسها حسّاس نشود. زندگی در شرایط حسّاس چقدر سخت است!
🔹امروز گیر دادهام به زبان؛ چون از خواهر معصومه هم میپرسم «مادربزرگ لبنانی بچّهها فارسی بلد است؟» میخواهم بروم پیشش و سرسلامتی بدهم، ولی نمیدانم به چه زبانی حرف بزنم. «بله، خیلی خوب بلده؛ اصلاً استاد فارسی دانشگاهه، با اینکه پزشکی خونده و میتونه طبابت هم بکنه.» قیافهی تاتا خیلی شبیه لبنانیها است؛ شاید به خاطر اینکه لبنانی است! منظورم این است که از آن قیافههای خاص دوستداشتنی لبنان است. میگوید «ما متأثّریم، ولی درعینحال افتخار میکنیم. خدا از ما قبول کند.» میپرسم «فکر میکردید پسرتون شهید بشه؟» اشک توی چشمهایش حلقه میزند؛ هنوز عادت نکرده به جملهای که دو کلمهی «شهادت» و «پسرتان» توی آن بیفاصله نشسته باشند! میگوید «بله، همیشه احتمال میدادم؛ امّا معصومه را هیچ وقت فکر نمیکردم. ولی معصومه و رضا عاشقِ هم بودند؛ همه جا با هم میرفتند؛ حقّش هم این بود که با هم شهید شوند. هر دو خیلی فعّالیّت میکردند و خیلی هم مردم را دوست داشتند؛ توی فیلمی که درآمده هم مشخّص است. پهپاد که میآید، رضا از ماشین پیاده میشود میرود معصومه را هم پیاده میکند و میزنند به دشت و خاکها، چون نمیخواهند مردمِ توی جادّه طوریشان بشود. تازه توی منطقهی مسیحینشین هم بودند.» میخواهم با خواهر شهید رضا هم حرف بزنم، امّا زبان مشترک نداریم؛ میگویم «زهرا! میشه به من عربی یاد بدی؟» سرگرم نوشتن نامهاش است و جوابم را نمیدهد.
🔍 متن کامل را از اینجا بخوانید:
khl.ink/f/58074
ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | معصومه؛ دوست علم وجهاد و شهادت، مثل ام یاسر!
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار خانواده شهیدان معصومه کرباسی و رضا عواضه با رهبر انقلاب
🔹بخش سوم - آقا میآیند و صفها بعد از یک تکانش، بازسازی میشوند. صبح اگر به من میگفتند نماز ظهر را پشت سر آقا میخوانی، باورم نمیشد؛ لابد صبحِ شنبه هم اگر به معصومه میگفتند قبل از غروب شهید شدهای، باورش نمیشد. به جز ما، اعضای کنگرهی شهدای استان فارس هم هستند.
🔹بعد از نماز، ما را به اتاق کناری هدایت میکنند و آقا برای اعضای کنگره سخنرانی میکنند. فرصت خوبی است که همراهان شهید را بشناسم. مادر و پدر معصومه پیشِ هم مینشینند. پدرش بازنشستهی جهاد سازندگی است؛ شغلش را از دامادشان میپرسم که درگیر بچّهی یکسالهشان ریحانه است. مهدی و مهتدی و محمّد پیشِ هم مینشینند؛ سه پسر معصومه که بهترتیب، هفده و چهارده و هشت ساله هستند. فاطمهی سهساله هم یک جا بند نمیشود و برای خودش میچرخد. زهرا نظرات همه را به نامهاش اضافه میکند. خالهاش گفته اسم من و بچّههایم را هم بنویس که آقا دعایمان کند. حوصلهی فاطمه سر رفته؛ صدایش میکنم و توی کاغذم «چشمچشم دو ابرو» میکشم برایش! خوشش آمده؛ او هم امتحان میکند. شاهکار هنریاش را میبرد و به تکتکِ آنها که توی اتاق نشستهاند نشان میدهد؛ تکتکشان از شاهکارش تعریف میکنند و خیلیها بغلش میکنند و میبوسندش. تماشای این دختر سهساله برایم شبیه روضه است.
🔹سخنرانی آقا در حال تمام شدن است. یکی از مسئولان اجرایی برنامه، میآید و از مهدی میپرسد آیا آمادگی دارد که در حضور خانواده درباره شهادت پدر و مادرش با آقا صحبت کند؟ و مهدی، بااشتیاق، سر تکان میدهد و آن مسئول که میرود، مشتش را از خوشحالی رو به برادرهایش بالا میآورد؛ مثل بازیکنی که گل پیروزی را در دقیقهی نود چسبانده باشد به طاق دروازه.
🔹چند دقیقه بعد، حضرت آقا تشریففرما میشوند. اوّلین نفری که خودش را توی بغلشان میاندازد پدر معصومه است؛ آقا هم استقبال میکنند و تنگ در آغوشش میکشند. میگوید: «آقا! دخترم هدیهای بود که خدا داده بود و حالا هم گرفته ازم؛ الحمدلله که به شهادت بوده! راضیام به رضای خدا.»
🔹آقا یکییکی بچّههای معصومه و رضا را تفقّد میکنند و سرشان را میبوسند؛ فاطمه را بیشتر. به مادر معصومه که میرسند، سرسلامتی میدهند. مادر از خوابی که دو ماه پیش دیده میگوید که توی خوابش، آقا به او انگشتر میدهند و او میگوید «نه آقا! من چفیهتان را میخواهم که به نوهام مهدی بدهم.» آقا چفیهی روی دوششان را میدهند به مهدی و یک انگشتر هم میدهند به مادر؛ درست شبیه خوابش!
🔍 متن کامل را از اینجا بخوانید:
khl.ink/f/58074
ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | انصارعقیله
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔹بخش اول - توی تقویم، مقابل تاریخ سیزدهم آبان نوشته است «روز ملّی مبارزه با استکبار جهانی»؛ امّا امروز توی صف بازرسی حسینیّهی امام خمینی(ره)، احساس میکنم این مناسبت کمکم دارد جهانی میشود. دختران ترکیهای جلوی من هستند و دختران لبنانی سمت چپم و هموطنانم که در همهی صفها به چشم میآیند. نام دختر جلویی من «گُزَل» است؛ همان «زیبا» به فارسی. حجاب کاملی دارد و یک چادر ایرانی هم به آن اضافه کرده؛ به جایش، من چادر لبنانی سر کردهام و دختر عربزبان بغل دستم حجاب ترکیهای پوشیده! توی صف، چشم میچرخانم و فکر میکنم «جهانی شدن» با هزار بدی یک خوبی هم داشت، آنهم اینکه ما و هممسلکهایمان هم توانستیم با هم جمع و به تعدادمان تقسیم شویم.
فضای حسینیّه امّا پُررنگتر از آن است که بتوانم به چیزی غیر از مناسبت «روز دانشآموز» فکر کنم. شور و هیجانی دارد که فقط از اجتماع نوجوانها برمیآید؛ مثل کَلکَلهای دخترانه و پسرانه برای شعار دادن.
🔹دارم مهمانها را نگاه میکنم و سر میچرخانم که سهجفت چشم کودکانه زل میزنند به من. سلام میکنم. پشتبند جواب، یکیشان میپرسد «خاله! چی مینویسی؟» میگویم «ماجرای امروز رو»؛ میگوید «میشه ماجرای ما رو هم بنویسی؟» بعد، شروع میکند با آبوتاب از احوالاتش از لحظهی انتخاب برای حضور تا همین لحظات نشستن توی حسینیّه تعریف میکند. مجبورمیشوم منبرش را کوتاه کنم. میپرسم «به نظرتون چرا میگیم "مرگ بر آمریکا"؟» حُسنا میگوید «چون داره غزّه و لبنان رو از بین میبره»؛ میپرسم «مگه اون اسرائیل نیست؟» فاطمه میگوید «مثل شاه که حرف آمریکا رو گوش میکرد، اسرائیل هم حرفش رو گوش میکنه»! کِیف میکنم از قدرت تحلیل دخترک دهساله. میپرسم «اگر "مرگ بر آمریکا" رو بخوایم با رفتارمون نشون بدیم، باید چیکار کنیم؟» بیتا میگوید «حجاب! حجابِ ما آمریکاییها رو عصبانی میکنه». قند توی دلم آب میشود...
🔎 متن کامل را از اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58246
ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | انصارعقیله
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔸بخش دوم - صدای چیلیکچیلیک عکّاسان میآید. هنوز دوسوّم حسینیّه خالی است. یعنی سوژه چه چیزی است؟ سر بلند میکنم و میبینم بخش زیادی از جمعیّت، دستهایشان را به حالت معروف کلام سیّدحسن نصرالله خطاب به سربازان آمریکایی، به صورت متقاطع روی هم گذاشتهاند: «عندما جاءوا عمودیّاً و یعودون افقیّاً». قلبم تیر میکشد؛ چقدر دلم برای کلام طوفانی سیّدحسن تنگ شده!
🔸امسال جمعیّت لبنانیهای داخل حسینیّه قابل تأمل است. همه دانشجو هستند. دوتایشان را انتخاب میکنم و میروم سراغشان؛ یکی شر و شور است و دیگری آرام و ساکت. ساره دانشجوی دانشگاه فردوسی مشهد است، حدوداً بیستساله، متأهّل است و همسرش هم در بین مهمانان، آنطرفِ میلهها است. التماس دعای کاغذ و خودکار دارد. میخواهد نامهای بنویسد. میگویم ممنوع است. چشمهایش را «خواهشی» میکند. میگویم صبر کن تا آخر برنامه. سر حرف را خودم با کوثر باز میکنم. دانشجوی دکتری دانشگاه تهران است. از سختیِ قبول شدنش میگوید؛ از اینکه در دانشگاه معتبر بیروت چقدر خوب درس خوانده که بتواند دکترایش را بیاید ایران. از احوال این روزهای لبنان میپرسم، میگوید «الحمدلله»؛ میگویم «خانوادهتان شهید داده؟» میگوید «خانواده نه هنوز، امّا فامیل چرا»؛ میگوید «جنگ در لبنان بخشی از شئون زندگی است» و از داییاش میگوید که در جنگ سیوسهروزه به شهادت رسیده. ساره میگوید «ما به جنگ عادت نکردهایم؛ چه کسی به سختی عادت میکند؟ امّا یاد گرفتهایم چطور باید با سختی زندگی کنیم».
صحبتمان تازه گل انداخته که جمعیّت لبنانیها یکهو شروع میکنند به همخوانی سرود مشهورشان:
سیّدی یابنالحسین نحن ابناء الخمینی
و هتفنا بالولاء لعلیّ الخامنائی
نحن انصار العقیلة لن نریٰ الّا جمیلة
انّها کلّ الحکایة نحن عشّاق الولایة
🔸چقدر من این سرود را دوست دارم! میپرسم «سرود مشهوری است، نه؟» کوثر میگوید «بله، برای حزبالله است؛ برای نشان دادن اینکه جون خودم و خونوادهام فدای آقا.» «آقا» را محکم اداء میکند! جوری که ثابت کند در ولایتمداری حتّی یک قدم عقبتر از ایرانیها نیستند. میپرسم «جهاد برای شما در چه چیزی معنا میشه؟» ساره میگوید «بچّه! بچّه برای شهادت». مبهوت حرّیّت کلامش میشوم! بچّه میخواهد امّا نه برای عصای دست شدن به هنگام پیری، بلکه برای سهم داشتن در مسیر جهاد و شهادت...
🔎متن کامل را اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58246
ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | انصارعقیله
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔹بخش سوم - اینجا قلموکاغذ داشتن، خودش باب آشنایی را باز میکند. دختر جوانی اشاره میکند به خودکار، من هم علامت نفی نشان میدهم. میدانم که اینقدر مقاومتم در اجرای قوانین واقعاً بیهوده است، چون تا چند دقیقهی دیگر اجازهی نامه نوشتنها و پخش شدن کاغذوقلمها صادر میشود! این است که میروم کنارشان و شروع میکنم به گپ زدن. هر سه دانشجو هستند؛ علوم حدیث، حقوق و مهندسی پزشکی میخوانند. میپرسم «نقش خودتون رو در استکبارستیزی چطور پیدا میکنید؟» ریحانه که حقوق میخواند میگوید «کار من ساده است؛ برقراری عدالت، چه توی کشور خودمون، چه توی عرصهی بینالمللی؛ یعنی مبارزه با ظلم؛ این عین استکبارستیزی هست.» فاطمه علوم حدیث میخواند و دانشجوی دانشگاه فرهنگیان است. چفیهی سبزی هم روی دوشش دارد. چهره و چفیه و دانشگاهش مرا شدیداً یاد شهیده فائزه رحیمی میاندازد. فاطمه میگوید «من تمرکزم روی نوجوونهاست؛ هویّت اونا آیندهی کشور رو میسازه. ما باید این روحیّهی ضدّاستکباری رو نسلبهنسل منتقل کنیم.» از مریم میپرسم «مهندسی پزشکی دقیقاً چیه؟» میگوید «ترکیب پزشکی و مهندسیه دیگه؛ مثلاً همین ساخت اعضای مصنوعی بدن.» یاد پنجهکربنی ایرانی چکاد میافتم که یک زائر توانیاب را به پیادهروی اربعین رساند و بعد، یاد آمار چهارهزارنفرهی قطععضویهای غزّه در پی جنایتهای یکسالهی اسرائیل. میخواهم بگویم «من نقش تو را پیدا کردم»، خودش میگوید «حالا فکر کنید توی این عرصه، یکی هم با حجاب کامل حضور داشته باشه؛ خب این خود دهنکجی به تحریمهای فنّاوری آمریکا و تهاجمهای فرهنگیشه دیگه».
🔹حسینیّه کمکم دارد پُر میشود و بازار شعارها داغ است. دنبال سوژههای جدید در بین مهمانان هستم که از قسمت آقایان، یک نفر با صدای رسا فریاد میزند:
ـ هل من ناصر فدائی؟
جمعیّتی فریاد میزنند:
ـ لبّیک خامنائی
ـ هل من ناصر حسینی؟
ـ لبّیک یا خمینی
ـ هل من ناصر حزبالله
همقافیهی کلمهی «حزبالله» را حدس میزنم و توقّع دارم اینجای شعار، صداها بلرزد یا بغض کند؛ امّا جمعیّت همچنان محکم فریاد میزنند:
ـ لبّیک یا نصرالله
امّا داستان ایستادن پای مقاومت، اینجا تمام نمیشود و شعار آخر این است:
ـ یا الله و یا کریم
ـ احفظ لنا شیخ نعیم
روی لبم لبخند مینشیند. ما، فردبهفرد و نسلبهنسل، عَلَم مبارزه با ظلم را پیش میبریم و اگر شانهای از زیر پرچم کم شود، شانهی دیگری جایش را خواهد گرفت.
🔹چشمم به انتهای حسینیّه است که متوجّه حضور دو نوجوان توانیاب میشوم؛ یکی با ویلچر است و دیگری بهنظر نابینا است. میروم سراغشان. فائزه شانزدهساله است و حافظ کلّ قرآن. نگاهی به چشمهایش میاندازم و میپرسم «چه حسّی داری از اینکه اینجایی؟» میگوید «نشاط و آرامش؛ از اینجا آرامش میگیرم». میپرسم «چرا مرگ بر آمریکا؟» چهرهی خندانش که انگار به رنگ خدا است، درهم میشود و میگوید «اخبار غزّه رو نشنیدید؟ پشت همهی این جنایتها آمریکاست». بعد، برایم آیه میخواند: «وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتاً بَل اَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقون»...
🔎متن کامل را اینجا بخوانید.
https://khl.ink/f/58246
🖥 #روایت_دیدار | انصارعقیله
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔸بخش چهارم - ساعت حدود ۹ است. جمعیّت، بیتاب حضور رهبر انقلاب است. با هر بار تکان خوردن پردهی پشت جایگاه، مردم مثل اسپندِ روی آتش بالاوپایین میشوند. حالا از انتهای حسینیّه میروم کنار جایگاه؛ جایی که پسران و دختران «گروه سرود نجمالثّاقب» نشستهاند. قرار است پیش آقا سرود «نسل آرمانی ۲» را اجرا کنند؛ همان سرودی که متن تایپشدهاش را موقع ورود، به مهمانان دادهاند. میروم کنار بچّهها مینشینم. کنجکاو و باهوشند. این را از سؤالوجوابهایشان میشود فهمید. کمی هم اضطراب دارند. میگویم «فکر کنید من قراره فردا برم غزّه یا لبنان و شما میتونید یه وسیله به من بدید یا یه جمله بگید که به بچّهها برسونم؛ اون چیه؟» مشکات میگوید موادّ غذایی میفرستم، سنا لوازمالتّحریر، فاطمه هم لباس گرم؛ یاس امّا میگوید «اون عروسکم که خیلی دوست دارم و بابام برام از کربلا آورده»؛ میپرسم چرا، میگوید «اونا الان بیشتر بهش احتیاج دارن». خودشان بحث را به سیّدحسن میکشانند و از احوالاتشان موقع شنیدن خبر شهادتش میگویند! سنّشان بین ۸ تا ۱۱سال است، امّا دنیایشان خیلی بزرگتر از این حرفها است.
🔸پشت سر این بچّهها هم «گروه سرود رهپویان حرم» اصفهان میآید. میگویند تمام مسیر را از ذوق، پلک روی هم نگذاشتهاند. مینا میگوید «اومدیم که به آمریکا نشون بدیم هرچی اون ما رو بد میدونه، ما بیشتر ازش بدمون میاد». زهرا هم به نیّت رساندن صدایش به گوش بچّههای غزّه آمده، چون فکر میکند صدای بلندگوهای این حسینیّه را همهی جهان میشنوند.
🔸اینجا هر مهمان داستان خودش را دارد؛ دوست دارم با تکتکشان حرف بزنم، امّا سرعت عقربههای ساعت بالا است و تا حضور آقا زمان زیادی نمانده. مجبورم به گزینش سوژهها. بین جمعیّت، چند مدیرِ نمونه هم هستند امّا ترجیح میدهم بروم سراغ خانم فلّاح که با دانشآموزان مدالآورش ردیف جلو را به رنگ پرچم ایران درآورده. از چندوچون المپیک دانشآموزی میپرسم. غرق شوق و افتخار است. میگوید این اوّلین بار است که ایران، اینطور رسمی، با حضور دختران و پسران و در قالب یک کاروان صدودهنفری، راهی این مسابقات جهانی شده و توانسته در مجموع، بین ۷۲ کشور، پنجم شود. وقتی از شگفتآفرینی و مدالآوری دانشآموزان در برابر تیمهای انگلستان و برزیل و سایر کشورهای قدرتمند جهان حرف میزند، اشک شوق توی چشمهایش جمع میشود. میگوید «افتخار میکنیم که توی تیمهامون از روستاها و مناطق محروم هم دانشآموز داریم و تنها کشوری بودیم که تمام دخترامون باحجاب بودن». از لحظهی رژه و مدالآوری دختران ما میگوید که محجّبه بودنشان چقدر به چشم میآمده و از تشویق بیپایان تماشاچیان کشور میزبان، یعنی بحرین، برای این حضور نجیبانه. امّا در پس ذوقش، کمی هم گله دارد؛ میگوید «فقط رهبر انقلاب این بچّهها را تحویل گرفتند و به دیدار دعوت کردند، وگرنه اصلاً کسی به اینها توجّه ندارد؛ درحالیکه در تمام جهان، مدالآوران مسابقات دانشآموزی سرمایهی آن کشور برای المپیک اصلی هستند».
🔸صحبتهای ما که تمام میشود، برنامه هم به طور رسمی با دکلمهی فاطمهزهرا خوشجهان در مورد فلسطین آغاز میشود. بعد از آنهم «گروه سرود مهرستان» میآیند و شعری با ردیف «آقا جون» میخوانند. راستش زیاد با شعرشان ارتباط نمیگیرم، امّا مهمتر از من بچّههای منتظر در حسینیّهاند که برایشان کف میزنند و جیغ و هورا میکشند. بعد از آن، «گروه نجمالثّاقب» میآیند تا با مهمانان، سرود را تمرین کنند و بعد دوباره گروه سرود بعدی.
🔸امّا برنامهی بعدی برایم جالبتوجّهتر است: پسر نوجوانی میآید و با حماسهسرایی از شاهنامه، ماجرای خیر و شر را نقّالی میکند. اینکه اجرای این سنّت اصیل ایرانی در برنامههای حسینیّهی امام خمینی جا دارد، به اندازهی همان زورخانهی سیّاری که در دیدار با ورزشکاران، وسط حسینیّه ساختند، برایم دوستداشتنی و مهم است...
🔎متن کامل را اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58246
🖥 #روایت_دیدار | انصارعقیله
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔹بخش پنجم - ساعت ۱۰ و ۵ دقیقه، بالاخره پردهها کنار میرود و آقا وارد حسینیّه میشوند. خبری از شعار نیست؛ به جایش تا گوش میشنود، صدای جیغ از روی ذوق است! بعد از قرائت قرآن، انگار که جمعیّت حسینیّه کمی به خودش بیاید، شروع میکند به شعار دادن؛ از «اینهمه لشکر آمده» بگیر تا «خونی که در رگ ماست» و «حسینحسین شعار ماست». بچّههای لبنانی هم چند شعار عربی میدهند و نوبت به اجرای سرود میرسد. مثل همیشه، متن اصلی دست آقا است و چشمشان بین متن و بچّههای گروه سرود میچرخد.
🔹ساعت ۱۰ و ۲۰ دقیقه، آقای حسین طاهری میرود پشت میکروفون و مدح حماسیاش را شروع میکند. به نظرم چند دقیقه قبل، آقای محمّد رسولی را در بین مهمانان دیدم و این یعنی یکی از شاعران این شعر خوشمضمون که هر چند دقیقه یک بار کفوسوت از بچّهها دریافت میکند، اوست. یک نفر میگوید «مُدِ جدیده که دیگه شعار نمیدن؟» راستش من هم خیلی از این مدل ابراز احساسات خوشم نمیآید، امّا میگویم «اکثراً بچّهسال هستن؛ اصلاً معنا و مفهوم شعار رو نمیدونن»؛ بعد، با خودم فکر میکنم تا کجا ممکن است این نسل با نسلهای پیشین متفاوت باشد؟ آیا فقط در فرم یا حتّی در محتوا؟
شعر تا آنجا جلو میرود که:
از حزب خدا در دلشان وحشت و بیم است
سیّدحسنِ بعدیِ ما شیخ نعیم است
اینجا بچّههای لبنانی هم به وجد میآیند که از قرار معلوم، آنها خیلی علاقهای به تغییر فرم از شعار به کفوسوت ندارند، امّا بعضیهایشان همراه میشوند. شعر جلو میرود تا آنجا که مدّاح میخوانَد:
شمشیربهکف، آیهی فتحند دلیران
آمادهی صد وعدهی صادق شده ایران
چشمم به جمعیّت میافتد که این بار، طیّ یک حرکت هماهنگ، به جای علامت پیروزی، سه انگشتشان را بالا میآورند که یعنی «وعدهی صادق ۳»!
🔹بعد از همهی این برنامهها، بالاخره مجری پشت جایگاه میرود و از قاری نوجوان دعوت میکند تا جلسه به طور رسمی آغاز شود. بعد از قاری، سه نفر بهنوبت حرف میزنند: یک پسر نوجوان کلاسیازدهمی، یک خانم دانشجوی نخبه و در آخر هم یک دانشجوی لبنانی. آقای فضلالله، دانشجوی لبنانی مقیم ایران، به جز یک بخش از سخنانش که با همتایان فارسیزباناش است، بقیّهی مدّت عربی حرف میزند. صلابت کلام سیّدحسن نصرالله را در صدایش دارد و به رغم روزگار پُرآشوب لبنان، از حمایتشان از فلسطین میگوید، از یکی بودن جبههی مقاومت و با تکرار آن سخنرانی معروف سیّدحسن نصرالله، نوای «ما ترکناک یا حسین» را در حسینیّه طنینانداز میکند. بچّههای لبنانی شعار میدهند و رأس ساعت ۱۱، آقا صحبتهایشان را آغاز میکنند.
🔹صحبتها با پاسخ به مباحث مطروحه از طرف سخنرانان جوان آغاز میشود و رهبر انقلاب، یک بار دیگر، حرفهایشان در جمعهی نصر را بیان میکنند، امّا این بار با صراحت بیشتر: «مطمئنّاً حرکت کلّی ملّت ایران و مسئولین کشور در جهت مقابلهی با استکبار جهانی و دستگاه جنایتکار حاکم بر نظم جهانیِ امروز [است و] قطعاً و انصافاً هیچگونه کوتاهی نخواهند کرد؛ این را مطمئن باشید. بحث، بحث صرفاً انتقام نیست؛ بحث یک حرکت منطقی است، بحث مقابلهی منطبق با دین و اخلاق و شرع و قوانین بینالمللی است و ملّت ایران و مسئولین کشور در این جهت هیچگونه تعلّلی و کوتاهیای نخواهند کرد.»
🔹دلم میخواهد این بخش از صحبتهای رهبر انقلاب را به تعداد همهی تحلیلگران سیاسی این روزها که به برکت فضای مجازی تریبون یافتهاند، پرینت بگیرم و نصبالعینشان کنم؛ امّا آقا نکتهی مهمّ دیگری را متذکّر میشوند که تمام حواسم را به خودش جلب میکند: «دریغ است که در این جمع انبوه شما جوانان عزیز، من یک نصیحت معنوی به شما عرض نکنم. توصیهی من توصیهی به «ذکر» و «شکر» است. راهی که ما میرویم راه کوتاهی نیست، راه آسانی هم نیست؛ راهی است که عمدهی مسئولیّت پیمایش این راه هم به عهدهی شما جوانها است. دنیای فردا مال شما است، کشورِ فردا مال شما است، نظمِ جهانی فردا به دست شما است؛ کارتان سنگین است.»...
🔎 متن کامل را اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58246
ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | انصارعقیله
👈 روایت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR از دیدار دانشآموزان و دانشجویان با رهبر انقلاب در آستانه روز سیزدهم آبان
🔸بخش پایانی- به چهرههای جوان نشسته در گوشهوکنار حسینیّه نگاه میکنم. احساس میکنم وزن کلمات برای شانههایشان سنگین است. کاش بدانند تحمّل این مسؤلیّتی که رهبر انقلاب روی دوششان گذاشته، چه ملزوماتی دارد! بعد، آقا توضیحاتی در باب «ذکر» و «شکر» میدهند و بالاخره نوبت میرسد به آن بخش از سخنان که از صبح منتظرش بودم: «این مناسبت، مناسبت بسیار مهمّی است؛ جا دارد که برای حفظ این مناسبت همهی تلاشهای فکری و عملی انجام بگیرد. اینکه در جمهوری اسلامی یک روز را به عنوان روز «مبارزهی با استکبار» معیّن کردهاند، برای این است که ملّت ایران از این تجربهی تاریخی غفلت نکند؛ وَالّا مبارزهی با استکبار که مال یک روز نیست؛ یک امر دائمی است.»
🔸اینجا است که پای تسخیر لانهی جاسوسی را به صحبتهایشان باز میکنند: «یک عدّهای این تردید را در بین افکار عمومی مردم، بخصوص جوانها پخش میکنند که «دانشجویان ما چرا رفتند سفارت یک کشور را گرفتند؟ این یک کاری بود برخلاف مقرّرات بینالمللی.»؛ این حرف را دارند پخش میکنند. حقیقتی که عمداً آن را پنهان میکنند، این است که سفارت آمریکا در اوّل انقلاب و تا وقتی که به وسیلهی دانشجویان ما تسخیر شد، صرفاً یک محل تحرّک دیپلماتیک، بلکه محلّ تحرّک اطّلاعاتیِ صرف نبود... اینکه من تأکید میکنم که جوانها کتابها را بخوانند، اسناد را، مدارک را ببینند و از حقایق مطّلع بشوند، به خاطر این است.»
🔸بعد، آقا سؤالوجوابی را مطرح میکنند که از صبح دنبال جوابش بین مهمانان این دیدار بودم: « مبارزهی ملّت ایران با استکبار آمریکایی ناشی از چیست؟ این یک سؤال است. جوابِ روشن و واضح و مستند این است که ناشی از سلطهگریِ ظالمانهی وقیحانهی دولتِ آمریکا بر ملّت عزیز ما و کشور ایران عزیز ما بود؛ مقابله به خاطر این بوده. سعیِ تاریخنویسانِ منحرفکنندهی حقایق این است که بگویند اختلاف بین ایران و آمریکا از روز سیزدهم آبان ۵۸ شروع شد؛ این دروغ است. آمریکاییها از اوّل انقلاب و از پیش از انقلاب و از سالها قبل از انقلاب با ملّت ایران درافتادند و هر چه توانستند علیه ملّت ایران تلاش کردند؛ حدّاقل از بیستوهشتم مرداد.»
🔸آقا مباحث مهمّ تاریخی را مطرح میکنند و بار دیگر اهمّیّت حفظ حافظهی تاریخی مردم نسبت به جنایات آمریکاییها را متذکّر میشوند؛ امّا مگر میشود در این بین، امیدی برای آن مسؤلیّت سنگین پیش روی جوانان مطرح نشود؟ پس میگویند: «بعضیها تردید ایجاد میکنند: «آیا ممکن است با دستگاه مدرنِ پیشرفتهی مسلّطِ قویای مثل سیستم آمریکا و حکومت آمریکا مقابله کرد؟ میشود با آنها مبارزه کرد؟»؛ بله، ملّت ایران مبارزه کرد، و من به شما عرض میکنم ملّت ایران تا امروز قطعاً موفّق شده.»
🔸جمعیّت سر از پا نمیشناسد و با لبخندهایی به وسعت آرامش کلام آقا، ابراز احساسات میکند. حالا نوبت ورود بحث به وقایع اتّفاقیّهی این روزها است. آقا، مثل همیشه، یادآوری میکنند که در پس ظلم همهی مستکبرین عالم، دست بازیگردان آمریکایی پیدا است: «آنچه در شبانهروز، در لبنان اتّفاق میافتد، آنچه در غزّه اتّفاق میافتد، ۵۰ هزار شهید در ظرف یک سال که اکثر اینها هم زنان و کودکان هستند، این چیز کمی است؟ آمریکاییها با ادّعای حقوق بشر، بیشرمانه از این جنایتها دارند پشتیبانی میکنند؛ نهفقط پشتیبانی، [بلکه] در این جنایتها شرکت میکنند. سلاح، سلاحِ آمریکایی است، نقشه، نقشهی آمریکایی است، تلاش بینالمللی آمریکایی است.»
🔸امّا من توشهام از این دیدار را از این دو مبحث پایانی برمیدارم؛ جملاتی که دوست ندارم بعد از آن چیزی بگویم، تا عظمت و اهمّیّتش را فراموش نکنم:
«شما جوانهای عزیز، دانشآموز، دانشجو، دختر و پسر، در سرتاسر کشور در این زمینه میتوانید نقش ایفا کنید؛ فکرها را تقویت کنید، دانشها را پیش ببرید؛ بدون علم، بدون تفکّر، بدون نقشهی راه نمیشود کار درست انجام داد. ما در بخشهای مختلف احتیاج به پیشرفت علمی داریم، احتیاج به پیشرفت فنّاوری داریم.»
🔸«آنچه باید اتّفاق بیفتد، عبارت است از حرکت عمومی ملّتها در این راه. جوانهای ما با همتایان خودشان در کشورهای دیگر تماس داشته باشند؛ دانشآموزان ما با دانشآموزان کشورهای اسلامی در منطقه، دانشجویان ما با دانشجویان کشورهای اسلامی، کشورهای منطقه و حتّی فراتر از منطقه تماس داشته باشید. امروز امکانات تماس کم نیست؛ میتوانید ارتباط برقرار کنید؛ حقایق را برای آنها روشن کنید؛ آنچه را وظیفهی همهی جوانان دنیا است، همهی جوانان کشورها است، به آنها یادآوری کنید تا یک حرکت عمومی و عظیمی در دنیا علیه استکبار به وجود بیاید.»
🔎 متن کامل را اینجا بخوانید.
khl.ink/f/58246