دانلود و پخش تمامی قسمت های برنامه:
#زندگی_پس_از_زندگی
تجربه کسانی که مرده اند و سپس به دنیا بازگشته اند
yun.ir/ebvn46
yun.ir/ebvn46
در سایت روشنگری☝️
54.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالهای دور از خانه - قسمت 13
#اوشین
سریال نوستالژی دهه شصت
#درخواستی_دهه_شصتیا☺️
قسمتهای بعدی هم درج میشه
کپی برای کانالدارها ممنوع رضایت نداریم❌
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چرا دین همش میگه نخور نرو نپوش نبین نکن و ...
پاسخ حجت الاسلام دکتر رفیعی
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
Joze07.mp3
4.46M
*صوت تحدیر (تند خوانی) قرآن کریم*
*جزء هفتم*
*با نوای استاد معتز آقایی*
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
🌷شیخ رجبعلی خیاط:
💠اگر چشم برای خدا ڪارڪند
👈عین الله میشود
💠اگر گوش برای خداڪارڪند
👈اذن الله میشود
💠اگر دست برای خدا ڪارڪند
👈ید الله میشود
💠تا میرسد به قلب
👈ڪه جای خدامیشود
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این به بعد به اینایی که تراکت تبلیغات دستم میدن یه امضا میدم🤣
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
شادی و نکات مومنانه
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ #داستان #سعی_میکردم_مثل_بلور_نشکن_از_کت_و_شلوارم_مراقبت_کنم #سیدمحمد_میرم
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #داستان
#سعی_میکردم_مثل_بلور_نشکن_از_کت_و_شلوارم_مراقبت_کنم
#سیدمحمد_میرموسوی
قسمت سوم
بعد از چند روز یکی از همکاران که توی صف نانوایی مانده بود را گیر آوردم و خندهخنده گفتم: «وصف تو را زیاد شنیدم.»
با مهربانی شانههایم را فشرد و با لحن خشنودی گفت: «دستت درد نکند. خوبی از خودت است. لطف دارید.»
گفتم: «سلام من بیطمع نیست.»
با لبخندگفت: «حکم بفرما قربان.»
همین که گفتم ضامنم میشوی؟یک دفعه چشمانش فراخ شد و اگر بغلش نمیکردم خودش را میزد به ساقه چنار.
با صدای بلند گفت: «شانس لعنتی را ببین! بین این همه دوست و آشنا چرا مرا انتخاب کردی؟! ای خدا، ای خدا، اگر از این آسمان سنگی بیفتد، حتما روی سر من بیچاره آوار میشود!»
حالش که جا آمد، صورت ماهش را بوسیدم و هندوانه بزرگی گذاشتم زیر بغلش تا حسابی کیف کند. گفتم: «از تو معتبرتر کسی پیدا نمیشود. تو باید افتخار بکنی که اینقدر مهم و معتبری!»
دستهایش را باز کرد و به سینه ستبر و بازوی تنومندش خیره شد و محکم سرش را تکان داد: «این که درست است...یعنی درست میفرمایید.»
بالاخره رضایت داد و ضامن شد.
روز بعد رفتم دنبال کار. رییس مرا شناخت. برگهای به دستم داد و با لحن جدی گفت: «باید ببری تمام شعبههای اطراف تایید کنند که بدهکار نیستی.»
یکهو مثل ذرت بوداده جهیدم و دادم رفت به هوا. به نظرم این دیگر امتحان نبود، تنبیه بدنی بود. چیزی شبیه کلاغ پر. یا یک پا ایستادن کنار تخته سیاه. شاید بدتر از اینها. یا صدبار رونویسی از درس چوپان دروغگو. با دلیشکسته گفتم: «آقای رییس راستش را بخواهید بدهکار هستم که دارم وام میگیرم.»
انگار چیزی مهم و کلیدی کشف کرده باشد، محکم نفسش را فرو داد و خیره نگاهم کرد: «آها... گفتی بدهکار...کجا؟»
یکدفعه ترس برم داشت، اما خودم را نباختم. آب دهانم را قورت دادم و آرام گفتم: «بقالی محلمان، پارچهفروشی و جاهای دیگر.»
با پوزخند گفت: «منظورم شعبههاست جانم. باید از همه استعلام بگیری»
وقتی دیدم دستبردار نیست، گفتم به قول یوسف جرجانی، میکشی هر لحظه تیغ و قصد جانم میکنی، قصد جانم میکنی یا امتحانم میکنی؟
بعد مظلوموار نگاهش کردم که شاید دلش به حالم بسوزد. نزدیک بود گریهام بگیرد، اما او در تصمیمش جدی بود. آهسته گفتم: «چطور تمام شهر را بگردم و به همه جا بروم؟!» با تحکم گفت: «قانون است. راه دیگری ندارد.»
با التماس گفتم: «آقای رییس، نمیشود اینبار بزرگواری کنی و مرا ببخشی؟ من بدهکار نیستم. یعنی تا به حال وام نگرفتم. به قول باباطاهر عریان که به خدا گفت، خداوندا به حق هشت و چارت/زما بگذر، شتر دیدی ندیدی»
انگار از هوش و ذکاوت من متحیر و خشنود شد و لبخند ملیحی زد، اما باز رفت روی دنده لجِ آن وری و پافشاری کرد:
«روال کار همین است آقا. باید تاییدیه بیاوری.»
وقتی دید بند دلم پاره شده، برای اولینبار بلند خندید و با لحن مهربانی گفت: «باید ثابت کنی که بدهکار نیستی. این خیلی مهم است. میشوی یگانه مرد روزگار.»
*
پول که به دستم رسید، قدم یکی، دو وجب درازتر شد! راست گفتهاند که هرکه را زر در ترازوست زور در بازوست.یا هر کس به دینار دسترس ندارد در همه عالم کس ندارد. پشتم گرم شد و سرم بالا رفت.
همان روز سروکله یکی از دوستانم پیدا شد. با خودم گفتم نکند مویش را آتش زده باشند و بو برده باشد! نکند از من پول بخواهد و مرا بیکلاه بگذارد. داشتم خودم را آماده میکردم و دنبال جورکردن بهانهای بودم که با دستهای کلفت وگوشتالویش چنگ انداخت به کاپشن زهوار دررفتهام و آن را از تنم کشید بیرون و با نفرت انداختش دور.
گفتم: «چرا به کاپشن نازنینم توهین کردی؟»
ادامه دارد..
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
41.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سالهای دور از خانه - قسمت 14
#اوشین
سریال نوستالژی دهه شصت
#درخواستی_دهه_شصتیا☺️
قسمتهای بعدی هم درج میشه
کپی برای کانالدارها ممنوع رضایت نداریم❌
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داداش آنتن نمیده
+ یه لحظه وایسا جامو عوض کنم😳🤣
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلام
یه سوتی
یه بار تو ایام قرنطینه و اینا با زن داییم و خالم و مامانم رفتیم برای مامان بزرگمینا مبل بخریم خب همه جا بسته بود ولی بیشتر مغازه ها نیمه باز بود
رفتیمتو یه مغازه از اینا که پایینش مبل درست میکنن بالاش میفروشن که درش نیمه باز بود آروم و بی صدا مغازه داره داشت به یه مبل با منگنه پارچه میزد
اقا ما رفتیم تو این همون لحظه دو بار منگنشو زد که صدا داد تق تق
زن داییمم فکر کرد پلیسه داره تیر اندازی میکنه که چرا مغازه ها رو باز کردیم
دستاشو به نشانه ی تسلیم برده بود بالا رو دو زانو نشته بود با گریه میگفت تورو خدا نزن الان میریم خونه تورو خدا دیگه نمیام بیرون به خدا کرونا نداریم
هیچی دیگه با مغازه داره و خالم رو مبلا پخش شده بودیم از خنده
اره خلاصه ما یه همچین خوانواده ی قانون مندی هستیم
#سوتی_دادی 😂
#سوتی_بامزه_بفرست 😅
┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄
@sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلام
یه سوتی
یه بار تو ایام قرنطینه و اینا با زن داییم و خالم و مامانم رفتیم برای مامان بزرگمینا مبل بخریم خب همه جا بسته بود ولی بیشتر مغازه ها نیمه باز بود
رفتیمتو یه مغازه از اینا که پایینش مبل درست میکنن بالاش میفروشن که درش نیمه باز بود آروم و بی صدا مغازه داره داشت به یه مبل با منگنه پارچه میزد
اقا ما رفتیم تو این همون لحظه دو بار منگنشو زد که صدا داد تق تق
زن داییمم فکر کرد پلیسه داره تیر اندازی میکنه که چرا مغازه ها رو باز کردیم
دستاشو به نشانه ی تسلیم برده بود بالا رو دو زانو نشته بود با گریه میگفت تورو خدا نزن الان میریم خونه تورو خدا دیگه نمیام بیرون به خدا کرونا نداریم
هیچی دیگه با مغازه داره و خالم رو مبلا پخش شده بودیم از خنده
اره خلاصه ما یه همچین خوانواده ی قانون مندی هستیم
#سوتی_دادی 😂
#سوتی_بامزه_بفرست 😅
┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄
@sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 حرف زدن جنازه یک یهودی...
آتش جهنم از من برداشته شد به
خاطر یکبار تحسین کردن علی بن
ابیطالب (سلام الله علیه)...
🌹#امیرالمؤمنین
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من وقتی چشم بند بستم دارم استراحت میکنم داداشم بی هوا و یهو میپره رو شکمم😂😂😂
#سوتی_دادی 😂
#سوتی_بامزه_بفرست 😅
┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄
@sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نتیجه ی بیکاری یک مغز بعد از قطع اینترنت😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فضای سبز یک میدان در چین😃😍
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
سلام MS هستم👦🏻
سوتی ندادم ولی یه خاطره بامزه دارم🙂
مارفته بودیم کربلا اون موقع پنج یا شش سالم بود👶🏻
بابام اسرار می کرد که لباس عربی واسم بگیره👘
با اینکه اون لباس ها خیلی قشنگ بودن من میگفتم نگیر بدم میاد
😐😐😐
آخر لباس رو گرفت منم دستش رو گرفته بودم وقتی لباس رو تو دستش دیدم👀
چونان دستش رو گاز گرفتم که وقتی ازش حرف می زنیم بابام اعصابش خورد میشه😐😂🖐
#سوتی_دادی 😂
#سوتی_بامزه_بفرست 😅
┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄
@sotikodak
✨به آقا مصطفی گفتم برای اتمام حجت و آرامش خودم برویم حرم واستخاره بگیریم. (در مورد اعزام همسرم به سوریه)
🍂وقتی رسیدیم حرم خجالت می کشیدم وارد حرم شوم چون از خدا خواسته بودم که به بنده اش نشان دهد آیا راهی که می رویم درست است یا نه و آیا حضرت آقا راضی به این کار هستند یا نه و خداوند به خوبی با خواب صادقه و تحقیقات نشانم داده بود.
✨وقتی استخاره گرفتیم جوابش اینگونه بود؛ دعوت پیامبر با دعوت انسانهای عادی فرق می کند به او اجازه دهید.
🍂از آقا علی بن موسی الرضا خواستم همانگونه که تا کنون مراقبم بود از این پس نیز هوایم را داشته و صبوری نصیبم کند.
✨هنوز از حرم مطهر بیرون نرفته بودم که به آقا مصطفی گفتم: به گمانم امام رضا(ع) برمن منت گذاشتند و صبوری بسیاری به من عطا کردند. آرامشی خاص وجودم را فرا گرفته بود و از آن همه نا آرامی و بیتابی خبری نبود.
✍روایتی از همسر #شهید_مصطفی_عارفی🌹
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
دوستواقعیخداست...:
🌺 عمّه بیا گمشده پیدا شده...😥
#متن_خاطره
توی منطقه طلائیه مشغولِ تفحص شهدا بودیم که یک شهید پیدا شد. همراهش یه دفترِ قطور اما کوچیک بود، مثلِ دفتری که بیشترِ مداحها دارند. ورقه های دفتر رو گِل گرفته بود. دفتر رو پاک کردم. بازکردنش زحمت زیادی داشت، اما صفحه اولش رو که نگاه کردم، نوشته بود: عمّه بیا گمشده پیدا شده...
📚منبع: کتاب آسمان مال من است (کتاب تفحص) ، صفحه ۵۵
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
ولی حق دارم دیگه اون آدم سابق نشم.😷
آخرین تلاش های زولبیا برای دیده شدن😐
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
بیچاره پدره . .
این بچه های شیطون دارن باکشو پر آب می کنن 😂😂😂😂
#سوتی_دادی 😂
#سوتی_بامزه_بفرست 😅
┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄
@sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بعضیا تجربیات نزدیک به #مرگ و #خواب دیدن رو بی اهمیت میدونن
+ نظر آیت الله جوادی آملی درمورد خواب دیدن
+ روایتی جالب از پیامبر در مورد خواب
🎙حجت الاسلام امینی خواه
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
شمام وقتی راننده تند میره تعادلتون رو تو ماشین اینجوری کنترل میکنین؟😐😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانواده دکتر ارنست قسمت7
کارتون خاطره انگیز دهه شصتی های عزیز
دهه ۷۰و۸۰ و۹۰ هم ببینید قشنگه😂
دیگر قسمتها به زودی...
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
#حدیث_قدسی
ای احمد!
اگر کسی روزه بگیرد ولی مراقب زبان خود نباشد. مانند کسی است که به نماز باایستدولی در آن قرائت نداشته باشد.
📚بحار الانوار ج74
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak