فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ساینا در آلمان😁💪
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی وقت بود فیلم هندی ندیده بودم😆👌
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ بسیار زیبا از فیلی که عکس خودشو نقاشی میکنه
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
ماجرای شگفتانگیز دیدار اجنه با آیت الله بهجت
حجت الاسلام روحی تعریف میکند:
خیلی از داستانهایی که آیت الله بهجت نقل میکردند که یک آقایی این چنین بود، خودشان را داشتند میگفتند. دوستان میگفتند: این خودش است. میگفتم: نه، دلیلی ندارد. تا اینکه شاید سی سال گذشت و از یک قضیهای که اغلب آن را نقل میکردند به صحت این مطلب پی بردیم.
ایشان بارها میفرمودند: آن آقا در مورد جن چنین گفته. تا یک بار بچههای کوچک کتابی خوانده بودند و خیلی از جن وحشت کرده بودند. ایشان به بچهها فرمودند: بیایید با شما کار دارم. من هم رفتم طرف دیگری و میخواستم مراقبت کنم که چه کار میخواهند بکنند آقا. دیدم به آنها فرمودند: جن ترس ندارد، آنها کاری به مومن ندارند. حالا کسی که سی سال میگفت یک آقایی، به این بچههای کوچک میگفتند: "من خودم وارد منزلی شدم(منزل عمویشان در کربلا) خواستم بروم داخل اتاق، صاحبخانه گفت: آنجا نرو جن دارد. گفتم: باشد به من کاری ندارند. رفتم داخل اتاق دراز کشیدم، عمامهام را پهلوی خودم گذاشتم و عبایم را روی سرم کشیدم. پاسی از شب که گذشت، صدای پای آنها را بیرون در اتاق میشنیدم. یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم. عمامهام کنارم است. رفت به آنها گفت: این لشکر خداست."
عصر از ایشان پرسیدم آقا، آن شخص حرف جن را چه طوری متوجه شد؟ فرمود: آخر آن جملهاش این بود: هذا خیل الله. سی سال به ما در خانه میگفتند: یک آقایی بود.
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴رای ما یا روحانی یا هیچکس
⭕️ فرض کنید تو انتخابات سال 96 فقط #رئیسی و #قالیباف و #جلیلی#تایید_صلاحیت میشدند
همین مسئولین طرفدار دولت میگفتند آآآی دیکتاوری شده چرا رهبر کسانی که همفکرش نیستند رو در انتخابات راه نداد ما میتونستیم کشورو درست کنیم چرا ش نگهبان به خواستهی ما احترام نمیگذاره
مطمئنا #شورای_نگهبان سال بعد هم از این طیف در #انتخابات یک نفر رو تایید صلاحیت میکنه چون نماینده بخشی از جامعه هستند، دموکراسی حکم میکنه که این ها هم تو انتخابات باشند
سال 92 که #هاشمی_رفسنجانی تایید نشد #روحانی بجاش اومد روحانی هم نمیشد #عارف میومد عارف هم نمیشد #جهانگیری میومد،بلاخره یکی میومد!!!
شورای نگهبان موظفه همه جریانات رو در انتخابات راه بده وگرنه همین کسانی که به جای پاسخگویی میگن میخواستید روحانی را تایید نکنید مردم رو به شورش و عدم رای دعوت میکنند
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴توصیه مهم اخلاقی استاد شجاعی خطاب به کاندیداهایی که اقبال عمومی ندارند اما باعث شکاف و تفرقه و بی اخلاقی درون جبهه انقلابی در انتخابات میشوند......
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسر در دستان پدر😄
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عسل ریز
به این میشه گفت یه اختراع خوب😁
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه شعبان هم رفت، چند روزی به ماه مهمانی خدا نمانده اما من دلم رو آماده نکردم...😔
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام روزتون بخیر
از فال فروشے پرسیدم:
چی مے فروشی؟
گفت:
به ڪسایے ڪه قدر
امروزشونو نمے دونن،
فردا رو مے فروشم...
به جاے هزینه برای
خریدن فردامون
رو امروزمون تمرڪز ڪنیم🌼
فردا خودش ساخته میشه🌸🌱
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ #داستان
وقتی دری به تختهای بخورد
#نفیسه_محمدی
#طنز
1️⃣
#قسمت_اول
داستانی را که میخواهم برایتان بنویسم مربوط است به چندین سال پیش. دقیقاً زمانی که من هم مثل همهی شما جوان بودم وکلهام پر بود از شور و شوق جوانی و البته فکر نکنید یک جوان معمولی بودم؛ نخیر! خیلی هم به قول امروزیها فرهیخته و با کمالات بودم که مطمئنم بعد از شنیدن داستانم به همه چیز پی خواهید برد.
القصه خانهی ما در یک منطقهی قدیمی و اصل و نسبدار تهران به نام «حلبی آباد» بود، در همین جا لازم است به یک مسئلهی مهم اشاره کنم و آن هم اینکه فکر نکنید محلهی ما جای بیکلاس و بیدر و پیکری بود. اصولاً همهی شما عزیزانِ دل باید بدانید با تحقیق و تفحصهای بیشمار نمیشود کسی را شناخت چه برسد به اینکه فقط اسمش را بدانی.
فیالمثل در همین محلهی قدیمی ما زنی زندگی میکرد به نام «زیبا خاتون» که آدم خوف میکرد به قیافهاش نگاه کند چه برسد به این که زیبا هم باشد. حضور همین «زیبا خاتون» باعث شد تا من در همان عنفوان جوانی مقالهای را در مورد ملاکهای زیبایی در اقوام مختلف به رشتهی تحریر درآورم، که البته مورد حسادت مشتی حسود قرار گرفت و موجبات اجرای مراسمی به نام گیسکشان در محله شد.
صد البته مادر توانمند و مغرورم «آرام خانم» به خوبی از پس کشیدن گیسهای نداشتهی «زیبا خاتون» که به بنده اهانت کرده بود، بر آمد و بار دیگر به جهانیان اثبات کرد که اسم نمایانگر شخصیت انسانها نیست.
البته بعدها خواهم گفت که همین مقالهی داغ چه تغییرات اساسیای را در زندگی چهار نفرهی ما به وجود آورد. خانوادهی ما شامل من یعنی «گلنار» معروف به «بمانی»، مادرِ پدرم معروف به «بی بی»، پدرم که طبق عادت کودکی «دادا عروج» صدایش میکردم و مادرم «آرام جان» بود.
تا اینجا حتماً متوجه تک فرزند بودن من شدهاید و احتمالاً جرقههایی ناشی از شناخت در ذهنتان زده شده است. دیدید ما هم مثل بالا نشینهای تهران و همهی شهرها، مزایا و وجوه مثبت تک فرزندی را شناخته و نه تنها به آن معتقد بودیم، بلکه آن را به اجرا هم درآوردیم. هرچند مادرم بعد از شش فرزند بالاخره مرا به دست آورده بود ولی مهم این است که جز من فرزند دیگری نداشتند.
خلاصه محلهی ما برای خودش برو بیایی داشت که تماشایی بود. روزی نبود که دختری با شادی زایدالوصفی راهی قصر خوشبختی نشود. یا آوای محبت زن و شوهری از خانهشان به کوچه و خانههای اطراف نرسد. گاهی اوقات هم میشد که برادران عزیز نیروی انتظامی که آن موقع به « کمیته» معروف بودند با خدم و حشم برای احوالپرسی به منطقهی ما تشریف فرما شده، به اصرار زیاد، یکی از همسایگان را برای نوشیدن چند جرعه آب تگری و خنک به هتلهای بزرگ میبردند.
در این میان مادر وپدرم بیش از همه نگران آیندهی من بودند که مبادا این همه هیجان برای دختر یکییکدانهشان خطر داشته باشد و نتواند به راحتی و از میان این همه شلوغی، افقهای روشن آینده را دید زده، راهش را در میان همسایههای محترم گم کند و به خطا برود.
به این دلیل و به دلایل بی شمار دیگر از جمله تهدیدهای جوروا جور «زیبا خاتون» که هنوز کینه به دل داشت، پدرم تصمیم گرفته بود هر طور که شده از محلهی قدیمیمان به روستا مهاجرت کند و در هوای پاک و دلانگیز آنجا روزگار بگذرانیم.
«بیبی» و مادرم مخالف این جریان بودند چرا که مادرم به هیچ وجه نمیتوانست تمسخر و ادا و اطوارهای هم محلهایش در روستا را تحمل کند و «بیبی» هم میخواست آخر عمرش را در خوشی تهران نشینی بگذراند.
ادامه دارد...
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
یادش بخیر
فقط یِ دهه شصتی وقتی اینو می بینه، دهنش آب میوفته😋😋😋
#نوستالژی
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونوقتا نون خریدن به این سادگی ها نبود که!
صف یکی ای و چندتایی داشت
خیلی تخصصی بود😄
من که هیچوقت به این تخصص دست نیافتم😅
نون گرفتن من موقع افطار، اونوقتا😐
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
شادی و نکات مومنانه
متونید حدس بزنید این تصویر سه بعدی چه چیزی رو به نمایش گذاشته؟ ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
جواب تصویر سه بعدی
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانواده دکتر ارنست قسمت1
کارتون خاطره انگیز دهه شصتی های عزیز
دهه ۷۰و۸۰ و۹۰ هم ببینید قشنگه😂
دیگر قسمتها به زودی...
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
هر ایرانی تو تابستون: چیه این گرما، باز سرما رو میشه یکاریش کرد؛
هر ایرانی تو زمستون: چیه این سرما، باز گرما رو میشه یکاریش کرد؛
هر ایرانی تو بهار: چیه این حساسیت فصلی، چقدر فروردین طولانی شد؛
هر ایرانی تو پاییز: وای آدم نمیدونه چی بپوشه، با کاپشن گرمه با تیشرت سرد؛😐😂🤦♂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
واقعا کشکو بادمجون خیلی غذای مظلومیه. بدون گوشت میتونه رقابت کنه با بهترین غذاهای کبابی.هیچ جا هم ازش اونطور که لایقشه، یاد نمیشه.
دوستت دارم کشکو بادمجون جونم😔😂😐
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطعا نمره فیزیکش خوب نبوده😑
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
با دوربین چه میکنی؟😂😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بخشی از سریال زیبا و خاطره انگیز
#بچه_های_مدرسه_همت
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
سلام به همه عید مبعث مبارک خوبید خانوما همگی عالی هستین وجدانا چقدر ما سوتی میدادیم و خودمون خبر نداشتیم😂😂😂😂میخام یه سوتی از گل پسرم براتون تعریف کنم چند سال بعد ازدواجمون با هزار جور گرفتاری یه قطعه زمین خریدیم و شروع کردیم به ساخت نیمه کاره بود بخاطر اینکه نخایم اجاره بدیم و پول رهن رو بگیریم و خرج خونه کنیم یه اتاق رو آماده کردیم و نقل مکان کردیم اونجا اون موقع من دو تا بچه داشتم و کلاس سوم ابتدایی بودن بچه ها با سرویس میرفتن مدرسه بچه هام که تو عالم بچگی خودشون از داشتن چنین خونه ای خجالت میکشیدن موقع سوار و پیاده شدن پشت در خونه خودمون وا نمیستادن و میرفتن پشت در یکی از همسایه ها که خونه شیک و نوساز بود 😂😂😂😂البته اینو من بعد فهمیدم القصه دم دمای عید بود و بجه ها داشتن به تعطیلات نوروزی نزدیک میشدن یه روز پسرم اومد از مدرسه خوشحال و خندان یه پلاستیک دستش بود و میگفت مامان بدو مامان بدو که بهم کلی جایزه دادن😁😁😁😁 اومد داخل در پلاستیک رو باز کردم دیدم یه دست بلوز و شلوار و کفش برای مهمونی و یه دست لباس راحتی هم برا تو خونه بهش دادن گفت معلم گفته چون بچه خوبی بودی بهت جایزه دادیم منم خوشحال شدم گفتم خدا خیرشون بده دل بچمو شاد کردن چون بخاطر مخارج ساختمان دستمون واقعا خالی بود آقا فردا باز این بچه رفت مدرسه اون روز مادرم هم منزل ما بود و داداشم هم تو همون مدرسه پسرم درس میخوند باز مثل دیروز پسرم اومد با ذوق و شوق مامان بدو که امروزم کلی بهم جایزه دادن😳😳😳😳😳😳😳گفتم امروز واسه چی گفت خب من خیلی خوبم 😂😂😂😂😂پلاستیک رو باز کردم دیدم یه دونه مرغ هست با چند کیلو برنج و یه مقدار حبوبات 😳😳تعجب کردم مامانم از پسرم پرسید علی مادر جون به همه دادن به حسین هم دادن (داداشم )گفت نه مامانی چون حسین اذیت میکنه تو مدرسه چیزی بهش ندادن مامانم هم گفت خاک تو سرش 😂😂ای بچه آدم نمیشه شب که شوهرم اومد براش گفتم گفت دیگه نزار بره مدرسه چون فردا آخرین روزی بود که میرفتن مدرسه یعنی چی بما مرغ و برنج دادن مگه ما مستحق هستیم و از این حرفا 😂😂😂😂😂خلاصه صبح به پسرم گفتم امروز نمیخاد بری مدرسه گفت من میخام برم امروز معلم گفته پیک نوروزی میدن اگر نرم دعوام میکنه خلاصه آماده شد و رفت و نگم براتون ظهر که اومد باز یه کوله بار دستش بود 😂😂😂😂😂😂😂😂😂اینبار یه جعبه شیرینی و چند کیلو میوه و یه مقدار لوازم تحریر بود دیگه دهنم باز مونده بود که چرا به این بچه اینقدر جایزه میدن اونم این چیزا دیگه عقلم نمیکشید یه زنگ به مدرسه بزنم یا برم سوال کنم😂😂😂😂😂بماند که پسرم تو ایام عید هر کی اومد خونمون گفت این شیرینی که می خورید جایزه منه و تو مدرسه دادنم و مرغ هم تو یخچاله 😂😂😂😂هر چی هم می گفتم نگو زشته میگفت میخام به همه بگم چه پسر خوبی هستم و کلی جایزه بهم دادن خواهرای گلم که شما باشید تعطیلات عید تمام شد و بعد دو هفته ای که رفتن مدرسه جلسه انجمن اولیا گذاشتن و باید میرفتیم مدرسه وقتی من رفتم دیدم معلم بچم یجوری نگام میکنه اما متوجه چیزی نشدم تا اینکه خودش اومد جلو و بهم گفت خانوم تسلیت میگم انشاالله غم اخرتون باشه ما رو در غم خود شریک بدانید و شرمنده که نشد بیایم تو ختم شرکت کنیم اخه اخر سال بود و سرما شلوغ😳😳😳😳😳هنگ کرده بودم گفتم کی مرده چی میگین شما ؟ختم کی بیاین؟یهو گفت شوهرتون مگه آقای حق شناس فوت نکردن ؟وای پناه بر خدا کی گفته ؟چرا دارین مزخرف میگین کی میگه شوهرم فوت کرده خدا نخاد 😒😒😒😒یهو گفت خانوم پسرتون گفت باباش فوت شده و ما هم قبل عید کلی براتون چی فرستادیم وای نمیدونید چه حالی بودم پسرم رو صدا زدم و با هم رفتیم تو دفتر مدرسه از پسرم پرسیدم علی مامان تو گفتی بابات فوت شده گفت نه مامان آقای سرویس اومد تو مدرسه گفته😳😳😳جریان از این قرار بوده که گفتم پسرم هر روز در خونه همسایه وامیساده این بنده خدا یک ماهی قبل عید فوت کرد و رو در و دیوار همه جا آگهی و پلاکارت تسلیت زده بودن علی هم که میرفته پشت در اینا وامیسه راننده هم فکر میکنه شوهرم فوت شده دیگه نمیکنه اسم رو بخونه لااقل از علی می پرسه این خونه شماست پسرم هم که نمیخاسته به حساب خودش ابروش بره میگه اره و راننده سرویس میاد تو مدرسه و به همه میگه پدر حق شناس فوت شده😂😂😂😂😂😂😂و تموم اون هدیه هاو به قول پسرم جایزها کمک خیرین بود که بما میشده😂😂😂😂😂😂دمشون گرم اون سال کلی بما کمک شد نمیدونید وقتی واسه شوهرم
تعریف کردم چقدر خندید و سریع وام گرفتیم و نمای خونه رو درست کردیم تا یکی دیگه برامون حلوا نیاورده 😂😂😂😂خدا سایه هیچ مردی رو از سر خانوادش کمنکنه
#سوتی_دادی 😂
#سوتی_بامزه_بفرست 😅
┄┅┅❅👧😂😍😂👶❅┅┅┄
@sotikodak