eitaa logo
خانه کتاب کوثر
88 دنبال‌کننده
985 عکس
324 ویدیو
65 فایل
پیشنهادات و انتقادات خود را با مادرمیان بگذارید. ادمین @yaaghelatolarabs
مشاهده در ایتا
دانلود
📚معرفی: یکی تبلیغ دین می کند، آن دیگری جزوه های تبلیغی را شبانه درخانه‌ها می اندازد. در خیلی از شهر ها هم فرقه دارد با تمام توان جوان‌ها را جذب می کند . رمان فریب داستان زندگی خانوادگی دختر جذابی به نام ساحل است که برای رسیدن به اهدافشان بهائی می شوند. 📖خلاصه کتاب:  دختری به نام ساحل که در خانواده‌ای بی قید زندگی می کند با الهام که بهائی بوده آشنا می‌شود . الهام خانواده ی آنها را به سمت بهائیت می کشاند و زندگی عاشقانه ساحل را از هم می پاشاند. آنها از ایران می روند و ساحل در آنجا دچار زندان می شود و پسرکوچکش هم مورد تجاوز بهائی ها قرار می گیرد. بهایی ها خانه شان را در ایران بالا می کشند و ساحل دست به انتقام می‌زند... @khaneketabkosar
دو روزه دارم فکر میکنم این کرونا چیه که این همه رعب و وحشت انداخته به جون مردم رفتم خیابون واقعا این همه نگرانی رو دیدم تعجب کردم و افسوس خوردم. این مردم از بی غیرتی و بی عفتی که دودمانشون رو به باد میده نگران نمیشن ! از بی حیایی که موج میزنه تو شهر ناراحت نیستن! ازرفتن به عروسیهای مختلط پرهیز نمیکنند و قیامتشون رو راحت به خوشی دنیا میفروشند. بعد به پای صندوق رای نمیان که نکنه شااااید کرونا بگیرند. امر به معروف و نهی از منکر نمیکنند میگن اگه بگیم ناراحت میشن ، در حالی که الان به طرف میرسند دست نمیدن دست پس میدن دل طرف میشکنه .و........... مردم را چه شده ؟ نمیگم مراعات نکنند ،حرفم اینه که چرا همه جا اهل مراعات نیستند؟ @khaneketabkosar
{مساله این نیست که خرید کتاب چقدر گرون تموم میشه، مساله اینه که اگر کتاب نخونی چقدر برات گرون تموم میشه!🤔📚 } 👈🏻برای یک پیشنهاد عالی براتون داریم 👉🏻 میتونیم برای خوشحالی بچه ها 👼🙇♀ و داشتن نسلی 📚📚 سنتی خوب را پایه گذاری و تقویت کنیم✍ به جای پول 💸، ❤️ کتاب ❤️ عیدی بدهیم.😊📗 @khaneketabkosar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از خانه کتاب کوثر
علیه السلام بریده کتاب(۱): یونس تا سرش به بالش رسید، خوابش برد. حتی فرصت نکرد لحظه ای در آرامش این اتاق، به راهی که آمده بود فکر کند. دوست داشت معمای دختر پشت پرده را زودتر حل کند تا از این فکری که گریبان گیرش شده رها شود، اما خیلی زود خوابش برد. وقت بیدار شدن، هنوز چشم هایش کامل باز نشده بود که فکرش رفت سمت حرف های دختر. حسی بیگانه با او همراه شده بود. نه اورا دیده بود و نه حتی میدانست نسبتش با پیرمرد چیست. همین اندازه میتوانست بفهمد که همسرش نیست. بعد با خودش گفت:پس اگر همسر جابر نیست، چرا او را آقا خطاب کرد… @khaneketabkosar
هدایت شده از خانه کتاب کوثر
سلام کتاب کیمیاگر مناظرات حسنیه شاگرد امام صادق (ع) پیرامون اثبات فضیلت و ولایت امام علی (ع) در دربار هارون با علمای سنی هست که در قالب رمان نوشته شده بسیار کتاب جالب و جذابیه 📚
خانه کتاب کوثر
#کیمیاگر #رضا_مصطفوی #نشر_عهدمانا #اهل_بیت #جوان #امام_صادق علیه السلام بریده کتاب(۱): یونس تا سرش
یکی از کتابای جالبی که میتونید ولادت مولا علی علیه السلام هدیه بدید به پدر و همسرتون.
هدایت شده از خانه کتاب کوثر
📚در جستجوی ثریا: دانشجوی بسیااااااااار شیطون و شوخ😄 و البته نابغه فنی مهندسی!.. که در دوران اش استاد میشه و فقط پروژه های ملی میپذیره! با وزرت خونه ها‌ کارمیکنه وحقوق های عالی هم بابت پروژه های محشرش میگیره.. با تمامِ استعداد بی نظیر و عملکرد عالیش در رشته و دانشگاه.. احساس میکنه یه چیزی این وسط کمه وهیچ کدوم از اینا روحش رو اغنا نمیکنه.. اینجوری میشه که یه تصمیم حیرت انگیز میگیره!..!!...!! این کتاب در ادامه تحلیل های بسیار دقیقی از اثر عمل تک‌تک انسان ها بر جامعه داره، وخیلی عالی به این سوالا جواب میده: اگر این نظام اسلامیه پس چرا انقدر مشکل داره و‌کشورهای بی دین انقدر پیشرفته تر ازما هستن؟ چرا اون بالا همه دارن میخورن و این پایین مردم از گشنگی میمیرن؟؟ و صدها سوال دیگه درمورد وضعیتِ الان جامعه ما و مشکلاتی که همه باهاش درگیریم... عالی جواب میده.. عالی تحلیل میکنه.. مغز آدم رشد میکنه! 💠namaktab.ir 🔶namaktab.blog.ir
هدایت شده از خانه کتاب کوثر
به نیت فرج و اوصیکم به خواهران و برادران مومن که در امر فرهنگی انفاق بفرمایید ما نذورات و انفاق و.. رو قبول می‌کنیم و کتاب نذری می‌دهیم..
هدایت شده از خانه کتاب کوثر
زنانگي كنيد 💝 بسم الله الرحمن الرحيم قبل ترها، اصلا باورم نمي شد كه بتوان در خانه ، زن متفكري شد.. باورم نمي شد با گرد گيري، بتوان گردهاي گناه را از خود دور كرد... باورم نمي شد با غذا درست كردن, بتوان كار تبليغي كرد... باورم نمي شد با شستن لباس هاي چرك بتوان كار تهذيبي كرد.... باورم نمي شد .... شايد اصلا برايم خانه داري به مثابه ي بطالت وقت بود.... مگر مي شود در خانه به كارهاي پيش پا افتاده پرداخت و باز نگاه خدا با من باشد....آن وقت آن مرد در ميدان جهاد بياستد و اجرش با من برابر باشد... مگر مي شود در خانه كار تبليغي كرد...نشستن پاي كيبورد بيشتر به سود دنيا و اخرت است... و مگرهاي ديگر ... **************************** زماني كه كتاب " صبر كيمياي سعادت" آيت الله مظاهري را مي خواندم كه: امام (ره) مي فرمودند: خدا دونه مي پاشه تا كبوتر جلد كنه (نقل به مضمون) فهميدم كه خدا تنها دنبال بهانه است كه گناه ها را بزدايد و ما را در كنار خود بنشاند... دنبال بهانه است تا بهترين خلقش را، آدم را، به جايگاه اصلي اش برگرداند... ******************* وقتي او دو روز از وقتش را پاي گوجه ها مي ريخت تا رب درست كند، گويا برخي مي انديشيدند كه چرا؟ به جاي آن زمان، كتابي نخواند...چرا به جاي آن همه هدر رفت وقت، رب را از بيرون نخريد و چراهاي ديگر... اما او طور ديگري مي انديشيد.... او قبل از شروع كار وضويي گرفت و گفت: خدايا براي تغذيه سالم خانواده ام رب مي پزم تا هم بخشي از حق بدن رعايت شود و هم ذخيره اي شود براي عبادت بيشتر...قربه الي الله دعاهايش را در كنار ديگ مي خواند و همزمان به كار علميش مي رسيد اما كاملا مراقب بود كه ته آن نگيرد... در كنار قل قل كردن گوجه ها، پرش ناگهاني بخشي از آن و سوختن قسمت هايي از بدنش به فكر دوزخ افتاد و اشكي ريخت. زمانيكه براي مادرهايش (مادر و مادرشوهر) تعريف كرد كه رب را درست كرده از طرز صحبت هايشان فهميد كه گويي دل آنها هم مي خواهد...پس آستين ها را بالا زد وضويي ساخت و نيت كرد كه: خدايا به خاطر احسان به والدين، به خاطر رضايت قلبيشان رب مي پزم، قربه الي الله دوباره دو روزش را به درست كردن رب اختصاص داد. اما غمي نداشت و زمان را ازدست رفته نمي پنداشت، چون با خدا معامله كرده بود...معامله اي كه يك سره سود است و تماما برد. حال بايد 28 كيلو ليمو را مي شست و براي گرفتن آب آماده مي كرد، باز هم وضويي گرفت و گفت: خدايا به خاطر صرفه جويي در مال و قناعت؛ بخاطر آنكه بر همسر فشار كمتري وارد شود، بخاطر احسان به والدين، قربه الي الله ديگر نه خستگي جسمي اش يادش ماند و نه هدر رفت زمان، چون زيركي مومنانه به خرج داده بود و عبادت كرده بود. حالا بايد مزيت خانه داريش به سايرين مي رسيد... پس زمانيكه يكي از اقوامشان كه شاغل است و مهد ديگر كودكش را قبول نمي كند و اضطرار در او موج مي زد، آنجا او با كمال ميل ابراز مي كند: من كه خانه تنها هستم چون خانه دارم و حوصله ام سر مي رود، بچه ات را نگه مي دارم. اشك هايش ديگر جاري نشد و روزهايي كه با آن كودك مي گذراند، ديگر خسته كننده نيست بلكه آموزنده است چون با نگاه عبرت آموز كودكي را مي نگرد كه اكثر افعالش از فطرت پاكش سرچشمه گرفته است. ****************************** من يك زن خانه دار هستم.... من عاشق شغلم هستم....شغلي كه پر است از زمزمه هاي عبوديت، پر است از رمز و راز شاد زيستن، پر است از تمرين ولايت پذيري از امام زمان (عج)... من يك زنم.... من عاشق جنسيتم هستم... جنسيتي كه امكان داد تا عاطفي تر باشم و اشك هايم زودتر جاري شود... جنسيتي كه امكان مي دهد تا بتوانم مادري را درك كنم....جنسيتي كه امكان داد تا با ذكر راه رسيدن به خدا را راحت بپيمايم... من فمنيست نيستم...من تنها از آني كه هستم و خلق شده ام، سپاسگذارم از معبودم... من، مردان زيادي را مي پرستم... من پيامبرم را عاشقانه مي ستايم...من مطيع اوامر امير المومنين هستم...من تمام قد به احترام جود امام حسن مي ايستم ...من خاضعانه در خاك كربلا به احترام امام حسين مي خزم...من به داشتن عالماني بي نقص چون امام صادق و امام باقر افتخار مي كنم...من نسبت به امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادي، امام عسگري مديونم چون با كار تشكيلاتي خود، من و امثال من را شيعه ساختند... من منتظرم...منتظر يك منجي...منتظر يك مرد معصوم....منتظر مولايم حضرت حجت. من با تمام وجودم، تحت ولايت همسرم قرار مي گيرم چون مي خواهم بنده باشم و بخشي از ثمراتش را ديده ام  كه او در همه جانبه نگري، در امور اقتصادي، در عقل معاش از بنده  يك  پيراهن بيشتر پاره كرده است.... من مخالف فعاليت هاي اجتماعي نيستم، اما اولويتم خانه و خانواده است. @khaneketabkosar
21.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♻️ساکن محله حاجی ♨️مستند صدا و سیمای همدان از زندگی حجت الاسلام احمد حسین فلاحی منتخب مجلس شورای اسلامی همدان وفامنین 🎬این مستند مربوط به چند ماه قبل می باشد
بازرسی ماهیانه🕵‍♂ بود و من هم مثل بچه های دیگه از روز و ساعت 🕰 بازرسی 🔍 بی خبر بودم. ناظم محترم، آخرهای کلاس ریاضی پیدایش شد😱... دوشنبه بود و به شدت قرمز! قرمز آژیری!🚨 بعد از چند لحظه پچ پچ🤭 و خنده، معلم ریاضی 👨‍🏫 در اوج بی رحمی ما را با ناظم تنها گذاشت. ناظم آدم عجیبی بود. عینک دودی بزرگی🕶 به چشم داشت. کمی هم چاق بود... متاسفانه من رو هم که میشناسین، اصلا حاضر نبودم نظرم رو واسه خودم نگه دارم🙄. اون موقع ها کارتون «چوبین» پخش می شد!🧒📺 من که استاد کاراکتر سازی و شخصیت پردازی مدرسه بودم، با خروج معلم ریاضی👨‍🏫 برای اعلام شروع جنگ💣 صدام رو عوض کردم و با صدای جغد 🦉 تو کارتون چوبین بلند گفتم: - یه خبر بد👀! و بعد کلاس از خنده منفجر🤣 شد! این روز ها که نمی دونم، اما اون موقع ها بساط فلک و شِلنگ😳 و خط کش 📏 به راه بود. شِلنگ که تا اون لحظه از دید من پنهان شده بود👀، ناگهان خودش را محکم روی میز کوبید😤 و کلاس مثل قبرستونی متروک⚰ ساکت شد. می دونم که تو هم درک می کنی نگه داشتن احترام شلنگ چقدر واجبه😤! ما که در حفظ حرمتش هیچ شکی نداشتیم😒! بله دیگه، این کار من تقریباً در حد خودکشی😖 بود، البته من یکی به خودکشی با این جور کارها عادت کرده بودم. جناب ناظم... ╭┅──────┅╮ @khaneketabkosar ╰┅──────┅╯