مداحی آنلاین - لیله الرغائب و شب آرزوها .mp3
6.31M
🌙در شب #لیلة_الرغائب چی بخوام که ضرر نکنم؟
👌#سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #علیرضا_پناهیان
🎤حجت الاسلام #عالی
🎤استاد #شجاعی
امشب که بین خلق، #لیلة_الرغائب است
دانی چه چیز آرزوى قلب صاحب است
ای کاش روز جمعه که از راه می رسد
دیگر کسی نگوید ارباب (عج) غائب است
🌹اللهم عجل لولیک الفرج🌹
♨️
*استاد اخوت :
*موضوعي در رابطه با لیله الرغائب:*
"لیله الرغائب" یعنی شما همان طور که آرزو دارید زندگی کنید. برویم بسمت این که آرزوهای بلند نداشته باشیم. این شب، "لیله الامال" نیست. سوره زخرف به ما می آموزد که باید رغبت ایجاد کنیم. می آموزد که با اسراف، رغبت و ذائقه انسان خراب می شود. رغبت های مان دیگر آخرتی نمی شود، توحیدی نمی شود.
"لیله الرغائب"، شب اصلاح رغبت هاست.
در این شب برای خدا چرتکه #نیندازیم که چه چیزهایی می خواهیم.
قرار نیست "آمال" مان را بیان کنیم چون "لیله الامال" نیست.
*این شب، شب اصلاح گرایش ها به سمت ولی الهی است. به حدی که حاضر نباشیم از کنار او تکان بخوریم.*
#جلسه3_بهمن99
#سوره_مباركه_زخرف
💠تفکر💠
.
🔸یک ساعت تفکر از هزار سال عبادت بهتر است. و شاید بتوان گفت یک ساعت تفکر از شش هزار سال عبادت بهتر است چرا که شیطان خدا را شش هزار سال عبادت کرد اما فقدان تفکر او را نابود ساخت.
🔸با کتاب #تفکر اثر آیت الله #حائری_شیرازی به تفکر بپردازید.
🔸این کتاب در پنج فصل به مباحثی از قبیل #ماهیت_و_ثمرات_تفکر ، #دین_و_تفکر ،#استعمار_و_تفکر ،#تفکر_و_اخلاق و رشد و بالندگی تفکر میپردازد و به خوبی انسان را از شر #استعمار_نو نجات میدهد.
استعمار نو یعنی تعطیلی فکر. نه به آن معنا که به شما اجازه ندهد فکر کنید بلکه به این معنا که #فرصت_تفکر را از شما میگیرد.
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
ناشر: #نشر_معارف
تعداد صفحات: ۹۲ صفحه
نوع جلد: شومیز
🌷آیت الله انصاری هــمدانی(ره)
اگر کسی شـــرایط #تقـــوا را در
خودش ایجاد کند خـداوند استاد
کامل را به او میرساند ولو اینکه
از آن طــرف عالم باشد.
#یادگاران
قسمت اول:
ششم آبان ماه سال 1338،صدای گریه اش در محله ی سرچشمه پیچید. آن روز کسی نمی دانست چهارمین فرزند خانواده ی طهرانی مقدم در آینده ای نزدیک پدر موشکی ایران خواهد شد🌸
#یادگاران
قسمت دوم:🌸
علی دو سال از او بزرگتر بود.از همان بچگی هم بازی و فوتبالی بودند. وای به روزی که در خانه تنها می ماندند. یکی از اتاق ها را میکردند زمین فوتبال و توپ پلاستیکی قرمز و سفیدشان بود که مدام میخورد به در و دیوار
خودشان بازی را گزارش میکردند، صدایشان هم که بلند بود.... بزرگ تر هم که شد، فوتبال یادش نرفت حتی در جبهه.
#یادگاران
قسمت سوم: 🌸
در نوجوانی کاپیتان تیم فوتبال یاس بود. با همان اسم آن روز هایش،سیامک...
پول تو جیبی خودش و علی و بچه های محل را جمع میکرد میداد به برادر بزرگ ترش،محمد،که خرج تعمیر مسجد کند. گاهی هم خودش با علی دور از چشم همه،مثل یک کارگر ساده برای مسجد کار میکردند.
#یادگاران
قسمت چهارم: 🌸
بیش تر وقت ها دیر میرسید. معلمش شاکی شده بود. مادرش را میخواستند،او هم خبر نداشت. قرار شد پاپی اش شوند. دیدند موقع اذان که می شود به دو می رود مسجد محمودیه،اذان را می گوید،نمازش را به جماعت می خواند و بعد هم دستهایش را بلند می کند برای معلم ها و .... دعا میکند و باز به دو بر میگردد مدرسه
بیش تر اوقات هم از دیوار می پرید توی حیاط مدرسه. فردا معلمش سر صف، جلوی همه دست حسن را گرفت و گفت خدایا به حق این خوبان مارو هم خوب کن.
#یادگاران
قسمت پنجم: 🌸
پسر بچه ی لاغر اندام مو فرفریِ زبر و زرنگ کوچه ی "آمیز محمود وزیر" بود. خوب توپ می زد و کاپیتان تیم فوتبال محل شان بود. از مسجد هم غافل نبود. محمد، برادر بزرگش، مسئول گروه سرود مسجد حضرت زینب(س) بود. حسن و برادر کوچک ترشان،علی،هم عضو همان گروه بودند. گروه سرودی که روز دوازدهم بهمن سال 57 سرود"خمینی،ای امام" را خواند.
#یادگاران
قسمت ششم: 🌸
تازه زمزمه های انقلاب شنیده میشد که حسن با چند نفر از دوستانش در زیر زمین نسبتاً تاریکی جمع شدند که یاد بگیرند چطور با سه راهی های لوله ی آب،نارنجک درست کنند!
#یادگاران
قسمت هفتم: 🌸
عضو تیم حفاظت امام در مدرسه رفاه بود و کشیک شبانه و بیدار ماندن برایش سخت.
تصمیم گرفت خودش را به بی خوابی عادت دهد، برای همین شب های ماه مبارک رمضان، بعد از افطار تا دوازده شب، پای منبر و سخنرانی بود؛ بعد هم بچه های محل را در میدان بهارستان جمع میکرد و تا صبح گل کوچیک بازی میکردند.
#یادگاران
قسمت هشتم:🌸
بیستم بهمن 57، خبر درگیری نیرو های گارد با همافران مردم را به خیابان ها کشانده بود.
حسن با چند نفر از دوستانش در خیابان نیروهوایی، نارنجک های دست ساز را پای دیوار ساختمان تسلیحات گذاشتند.
کمی بعد با انفجار نارنجک ها، راه مردم به داخل ساختمان باز شد.
حالا مردم برای مقابله با گارد مسلح شده بودند.
#یادگاران
قسمت نهم:🌸
فوق دیپلم در رشته صنایع، گرایش برش قطعات صنعتی از مدرسه عالی تکنیکیوم نفیس گرفته بود.
عمویش اصرار داشت به همراه پسر هایش برای ادامه تحصیل راهی کانادا شود برش پذیرش هم گرفته بود.
فقط مانده بود بلیط هواپیما و مهمانی خداحافظی.
اما حسن دلش به ماندن بود می خواست برای انقلاب کار کند.
#یادگاران
قسمت دهم:🌸
بعد از انقلاب برای عمران و خدمت به مردم راهی گیلان شد.
ولی کمی بعد، ضد انقلاب منطقه را نا امن کرد،فهمید عده ای از نیرو های ضد انقلاب در جنگل اتراق کرده اند.
سر نترسی داشت.
با سعید موسوی و چند نفر دیگر،راهی محل استقرار آنها شدند.
با این که سنی نداشتند ولی فرمانده و سه ، چهار نفر از قلدر های آن هارا دستگیر کردند.
#یادگاران
قسمت یازدهم:🌸
دائم الوضو بود.
موقع اذان خیلی ها میرفتند وضو بگیرند اما حسن اذان و اقامه اش را میگفت و نمازش را شروع میکرد.
میگفت "حیفِ زمین خدا نیست که آدم بدون وضو روش راه بره؟".
#یادگاران
قسمت دوازدهم:🌸
از بچگی با هم بودند.
حالا باورش خیلی سخت بود که از برادر و هم بازی اش فقط یک مزار ببیند...
حسن آن موقع در جبهه ی دیگری بود و علی عاشورای سال 59 در سوسنگرد شهید شد.
حسن داغ ندیدن جنازه ی علی را تا لحظه شهادت به دل داشت.
#یادگاران
قسمت سیزده:🌸
پاییز سال 60 طرحش را روی کاغذ نوشت؛تطبیق و سامان دهی آتش خمپاره انداز ها.
حسن باقری طرحش را که دید،چند خطی پایین صفحه اضافه کرد.
فرمانده سپاه هم خوشش آمد و نامه معرفی اش به قرار گاه هارا نوشتند.
نامه را که دید تعجب کرد
بیست و سه سال بیشتر نداشت
حسن باقری میگفت"طرح خودته خودتم برو اجراش کن".
#یادگاران
قسمت چهاردهم:🌸
طرحش را برای عملیات طریق القدس و آزادی شهر بستان، با آموزش نیروهای کم سن و سال بسیجی شروع کرد
آتش هماهنگ خمپاره های سپاه برای اولین بار کام همه بچه هارا شیرین کرد و دشمن مجبور شد از روی پل سابله عقب نشینی کند.
#یادگاران
قسمت پانزدهم:🌸
حکم فرماندهی توپخانه ای دستش بود که هیچ توپی نداشت!
بهش می خندیدند که چه توپخانه ی بی توپی
حسن با لبخند، جبهه ی دشمن را نشان شان داد و گفت توپ های ما اون طرفه.
#یادگاران
قسمت شانزدهم:بعد از تاسیس توپخانه ی سپاه، سر در سنگرش نوشت "وَمَا رَمَیتَ اذ رَمَیتَ وَلَکِنَّ الله رَمَی" بعد ها روی هر موشکی که می خواستند پرتاب کنند همین آیه را می نوشت🥀
#یادگاران
قسمت هفدهم:🌸
بعد از عملیات فتح المبین همه جمع شده بودند مقر فرماندهی
بیش از 165 قبضه توپ از عراقی ها غنیمت گرفته شده بود
محسن رضایی و بقیه فرمانده ها برای تشکیل توپخانه، چشم امیدشان به حسن طهرانی مقدم بود.
#یادگاران
قسمت هجدهم:🌸
بین عملیات فتح المبین و بیت المقدس، فقط چهل روز فاصله بود
سخت بود ولی همین فرصت هم برای حسن کافی بود تا نیرو ها را آموزش بدهد و توپ های غنیمتی عملیات فتح المبین را آماده ی عملیات آزادسازی خرمشهر کند.
#یادگاران
قسمت نوزدهم:🌸
نیروهایی که با دیده بانی و ادوات آشنایی داشتند را فراخواند. قرار بود نیروهای توپخانه ارتش در مرکز اصفهان به بچه های سپاه آموزش بدهند.
ولی مشکل جدی عدم آشنایی ارتشی ها با توپ های غنیمتی ساخت روسیه بود، اما حسن کوتاه نیامد
هر طور بود میخواست سر از کار توپخانه در بیاورد
میخواست نیرو ها خودشان را باور کنند
سخت بود ولی بلاخره شد.
#یادگاران
قسمت بیستم:🌸
شب و روزش شده بود سر و سامان دادن به اوضاع توپخانه، تربیت نیروی متخص، تعمیر و تجهیز توپخانه و...
میگفت" قلبم به درد می آد ولی فقیه ما، دستش جلوی صدام خالی باشه. ما باید دستش رو پر کنیم."
#یادگاران
قسمت بیست و یک:🌸
اشک امانش نمی داد، به هم ریخته بود. روز سوم شهادت حسن باقری اصرار کرد برود محل شهادتش. میگفت "ما هنوز حواس مون نیست، بذار زمان بگذره، بعد فرمانده ها میفهمن چه پدر و چه برادری رو از دست دادن."
#یادگاران
قسمت بیست و دو:🌸
سال 61 با چند نفر از دوستانش و تعدادی ماشین و ابزار مکانیکی در سوله ای اطراف تهران جمع شدند. میخواست کاتیوشا بسازد.
با کمک های مردمی هم وسایل لازم را خرید. طولی نکشید که اولین قبضه ی کاتیوشا را ساخت و تحویل صنایع دفاعی سپاه داد.
#یادگاران
قسمت بیست و سه:🌸
موقع عصبانیت فقط میگفت "دمت گرم" تکه کلامش بود.
وقتی کار گره میخورد و بچه ها کم می آوردند و کلافه میشدند، فقط همین را میگفت "دمت گرم".
#یادگاران
قسمت بیست و چهار:🌸
وقتی کاری را تمام میکرد، راضی نمیشد. همیشه دو، سه پله بالاتر را میدید و میگفت "این به درد نمیخوره، ما باید بریم بالاتر".
#یادگاران
قسمت بیست و پنج:🌸
شب نامزدی اش دیر رسید. جلسه ی مهمی پیش آمده بود. وقتی رسید تقریبا مهمان ها رفته بودند. به پدر عروس کارد میزدی خونش در نمی آمد.
چند روز بعد برای گرفتن حلالیت رفت. گفت عازم جبهه است، آن قدر خوش اخلاق و خوش خنده بود و شوخی کرد تا بلاخره خنده ی پدر عروس را دید.
دو ماه بعد دوباره مراسم نامزدی گرفتند. سال 80 وقتی عکس جلسه ی فرماندهان در دفتر آقای خامنه ای منتشر شد، حسن عکس را به پدر خانمش نشان داد و گفت "اون شب که به مراسم نامزدی دیر رسیدم پیش اقا بودم، جلسه داشتیم".
#یادگاران
قسمت بیست و شش:🌸
پاییز سال 62 حسن با رحیم صفوی در محوطه ی مقر توپخانه ی سپاه قدم میزدند.
همه چیز نشان میداد که واحد توپخانه سر و شکل گرفته و خیال فرماندهان هم از این بابت راحت است.
صحبت هایشان به تشکیل واحد موشکی رسید. قرار شد کسی از ماجرا بویی نبرد و تمام کارهایشان محرمانه باشد. حالا دیگر نطفه ی واحد موشکی در دل توپخانه شکل گرفته بود.
#یادگاران
قسمت بیست و هفت:🌸
بعد از عملیات خیبر توپخانه را به شهید حسن شفیع زاده سپرد و خودش رفت پی راه اندازی واحد موشکی.
به یک سال نکشید که اولین موشک سپاه تاسیسات نفتی کرکوک را نابود کرد. صدام باورش نمیشد. میگفت خراب کاری کردند.
دومین موشک به بانک رافدین بغداد خورد.
سه موشک دیگر هم کمتر از یک ماه به بغداد اصابت کرد. حالا همه باورشان شده بود ایران موشک دارد.
#یادگاران
قسمت بیست و هشت :🌸
دفترچه یادداشتش را نگاه میکرد. مردش سال 63، ده ماه و چند روز از خانه و در جبهه ها بود.
حسن هم در یکی از نامه هایش نوشته بود "تمام این مدت یک چشمم به عکست بود و یک چشمم به خط مقدم جبهه."
#یادگاران
قسمت بیست و نه:🌸
با دو، سه نفر از دوستان نزدیکش مشورت کرد. تشکیل واحد موشکی کار سختی بود. بعضی ها مردد بودند. انگار در تاریکی بودند و چیزی نمیدیدند.
حسن میگفت"اون هایی که یاد گرفتن و حالا دارن موشک پرتاب میکنن از اون عالم که نیومدن. اهل همین کره خاکی ان، این بچه هایی که من تو جنگ دیدم، اگه به شون فرصت بدیم، خیلی از غیر ممکن ها رو ممکن میکنن. من به همه شون ایمان دارم."
#یادگاران
قسمت سی:🌸
چند جلسه با حاجی زاده و باقریان گذاشت. اسم های زیادی را نوشتند و خط زدند. دربارهی تخصص و توانایی هر کدام از بچه ها صحبت کردند.
انتخاب نیروها کار آسانی نبود، باید طوری افراد را انتخاب میکردند که برای واحد توپخانه مشکلی پیش نیاید.
خودش هم با گروه پانزده نفره اش، سوم آبان 63 عازم سوریه بود. اسم اولین یگان موشکی سپاه را گذاشتند "حدید. "
#یادگاران
قسمت سی و یک: 🌸
فضای هتل در سوریه و رفت و آمد های افسران روسی و نوع پوشش زنان سوری برای نیروهای جوان موشکی ایران غریبه بود.
حسن نیروهایش را در یکی از اتاق های هتل جمع کرد و گفت "بستر جنگ آبستن حوادث تازه ایه، محبت و خنده های سوری ها نباید ما رو از ماموریت اصلی مون غافل کنه، هر جور شده بايد این آموزش رو خوب یاد بگیریم. مسائل حاشیهای نباید از اصل قضیه دورمون کنه. بار امانتی که شهدا رو دوش ما گذاشتن باید به سر منزل مقصود برسونیم. من به همه تون ایمان دارم و مطمئنم که درست انتخاب کردم. توکل مون به خدا باشه و با این حال در کنار هدف اصلی مون که یادگیری موشکه، به دو مسئله ی دیگه هم باید توجه کنیم؛
اول، از تاثیر معنوی روی سوری ها غافل نشیم،معنویت توی جبهه هامون رو باید به فضای پادگان سوریه منتقل کنیم.
دوم، حتما به جمع آوری اطلاعات موشکی اهمیت بدیم. وقتی از این جا برگردیم باید یه چیزی تو دست و بال مون باشه که به بقیه هم یاد بدیم. ما کار بزرگی رو شروع کردیم. دشمن بزرگی داریم، در حد دشمن بزرگ باید کار و تلاش کنیم. "
#یادگاران
قسمت سی و دو : 🌸
سوری ها برنامه ی شش ماهه ای برای آموزش موشک «اسکاد بی» تدارک دیده بودند.
آموزش قسمت های مختلف موشک هم احتیاج به سی و چهار نفر نیرو داشت. در حالی که ایرانی ها فقط سیزده نفر بودند.
حسن میگفت"این زمان خیلی طولانیه، باید دوره رو فشرده کنید. ما زمان نداریم."
اما این کار از نظر سوری ها غیر ممکن بود ولی بلاخره با اصرار حسن راضی شدند طی سه ماه، همه چیز را آموزش بدهند. حسن روی مترجم های گروه هم برای یادگیری حساب کرده بود. پانزده نفر نیرو در سه ماه باید آموزش میدیدند. روزهای سختی بود و هر کدام از بچه ها هم زمان چند نوع آموزش میدیدند.
#یادگاران
قسمت سی و سه : 🌸
بعد از نماز مغرب و عشاء دور هم جمع میشدند و یادداشت های کلاس را به هم نشان میدادند و درباره ی قسمت های مختلف موشک صحبت میکردند. فرمانده گردان فنی سوری ها میگفت "اگه من چند نفر مثل شما رو تو نیروهام داشتم، خاک اسرائیل رو به توبره میکشیدم."
#یادگاران
قسمت سی و چهار: 🌸
یادداشت ها و عکس های بچه ها از کلاس های آموزش موشکی را داد تا تَر و تمیز تبدیل به جزوه کنند. هر کسی را هم علاقه مند به آموزش می دید، کمکش میکرد.
روز افتتاح مرکز موشکی به نیروهایش گفت"قرار نیست صبح بیاییم سر کار و شب بریم منزل با این جور کار و تلاش نمیتونیم جواب خون شهدا و کسایی که همه ی هستی شون رو در راه دین فدا کردن، بدیم. مسئولیت ما سنگینه. پیش از این هم گفتم چشم امید خیلی ها در کشور به این جمع دوخته شده."
#یادگاران
قسمت سی و پنج : 🌸
خانه شان را تازه ساخته بودند و محله شان هنوز آباد نشده بود. نانوایی و بقالی نزدیک شان نبود و زینب و حسین هم کوچک بودند. خودش که می آمد مجبور بود ساعت سه صبح برود در صف نانوایی و برای یک ماهی که خانه نیست، نان بگیرد.
#یادگاران
قسمت سی و شش:🌸
بلاخره با رایزنیهای وزیر سپاه چند فروند موشک «اسکاد بی» از لیبی خریداری شد. حسن همان اول کار اجازه گرفت تا یک فروند از موشک ها را باز کند. میخواست با مهندسی معکوس طرز ساختنش را یاد بگیرید.
#یادگاران
قسمت سی و هفت :🌸
کارشناسان موشکی لیبی، به دستور قذافی چند قطعه ی حساس از موشک ها را از کار انداخته بودند و خودشان هم رفته بودند سفارت شان.
حسن به کمک نیروهایش هفده روزه سایت موشکی را آماده ی عملیات کردند. گروه لیبی یابی باور نمیکردند؛ میگفتند "امکان نداره شما موشک ها رو تعمیر کرده باشید. حتما از یک کشور دیگه کمک تون کردن."
#یادگاران
قسمت سی و هشت :🌸
اوایل کار،آماده کردن موشک و سکوی پرتابش حدود دو ساعت و نیم طول میکشید؛ در حالی که هواپیماهای عراقی بیست دقیقه ای بالای سر بچهها میرسیدندو بمباران میکردند. حسن خیلی زحمت کشید تا زمان آماده سازی را به یک ساعت برساند. اواخر جنگ هم ده دقیقه ای موشک را آماده ی شلیک میکردند.
#یادگاران
قسمت سی و نه :🌸
هدف موشک باشگاه افسران بعثی عراق بود. حسن پیشنهاد داد دعای توسل بخوانند. بعد به فارسی شروع کرد به دعا کردن"خدایا ما نمیخوایم مردم عراق رو بکشیم. ما میخوایم نظامی ها رو از بین ببریم که هم ما و هم عراقی ها رو میکشند. خدایا این موشک رو درست به باشگاه افسران بزن."
چند دقیقه بعد از شلیک رادیو بی بی سی خبر اصابت موشک به باشگاه افسران بغداد را پخش کرد.
#یادگاران
قسمت چهل :🌸
علاقه ی زیادی به هم داشتند. هر وقت شهید صیاد شیرازی دوستان حسن را میدید میگفت"هوای حاج حسن ما رو داشته باشید، مراقبش باشید. من حسن رو خیلی دوست دارم. تعصب ایشون به نظام فراتر از تعصب سازمان شونه."
حسن هم همیشه از او به نیکی یاد میکرد و میگفت "شهید صیاد شیرازی خیلی ما رو در آموزش و راه اندازی و مسائل دیگر کمک کرد."
📗| چقدر حرف نمی زند
✍| نویسنده: هاجر هدایت
🌀| انتشارات سوره مهر
📝بخشی از کتاب:
🗣🔹پدر بزرگ بدو بدو با یک لنگه کفش آمد توی خانه، نزدیک بود بخورد زمین ولی به زور خودش را نگه داشت و ناگهان نعره زد: «بدبخت شدیم، بیچاره شدیم، روی دیوارمان شعار نوشتن.. الان می آیند می گیرندمان.. بدبخت شدیم!»
⛓🔹از وقتی بابام به جرم شرکت در تظاهرات دستگیر شده بود، پدربزرگ از این طور کارها هراس داشت.
👀🔹من و پدربزرگ شروع کردیم به شست وشوی رنگ روی دیوار اما دیدیم هرچه بیشتر می شوریم چرک ها و سیاهی های دور نوشته پاک تر می شدند و شعار، بهتر دیده می شد.
⛏🔹پدر بزرگ خیلی عصبانی شد، رفت داخل خانه و و وقتی از انباری بیرون آمد، یک کلنگ سیاه گرفته بود دستش، نگاهی به من کرد و گفت: « پیداش کردم! راهی بهتر از این پیدا نمی شود»
باهم شروع کردیم به تراشیدن و کندن رنگ از روی دیوار..
بعد از کلی کلنگ و تیشه زدن، بالاخره تمام شد، راحت شدیم.
😊🔹کمی عقب رفتم و نگاهی به دیوار انداختم، اصلاً نمی توانستم باور کنم!
از رنگ روی دیوار خبری نبود ولی شعار خیلی قشنگ کنده کاری شده بود!!
#دهه_فجر
#چقدر_حرف_نمیزند
#داستان
صد نشان از حاضر غائب.pdf
1.79M
🔰 #مسابقه_کتابخوانی به مناسبت 13 رجب، سالروز تولد مولا امیرالمومنین (ع)
👈 بررسی و شرح 10 روایت از امیرالمومنین (ع) درباره امام زمان (عج)
💠 محدوده مسابقه ، از کتاب صدنشان از حاضر غائب، از ابتدای حدیث شماره 11 تا آخر حدیث شماره 20 می باشد. ( محدوده احادیث امیرالمومنین(ع))
✅ زمان مسابقه: جمعه 8 اسفند ماه ، سوالات ساعت ۱۲ در کانال بار گذاری میشود. تاساعت ۲۴ فرصت پاسخگویی سئوالات می باشد .
💠 سوالات به صورت تستی می باشد و در کانال بارگزاری می شود .@fadakeyhhhhh
👈 به سه نفر از برندگان، جوایز تقدیم خواهد شد.
💠 اطلاعات بیشتر درباره نحوه مسابقه در کانال @fadakeyhhhhh قرار داده خواهد شد.
#مدرسه_علمیه_الزهرا_سلام الله علیها
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@fadakeyhhhhh
پی دی اف کتاب خوانی از متن نامه ۳۱نهج البلاغه .pdf
8.19M
❇️ #مسابقه_نامه_۳۱_نهج_البلاغه به مناسبت ۱۳ رجب، سالروز تولد مولا امیر المومنین علیه السلام
👈بررسی و شرح نامه مولا علی علیه السلام به فرزند گرامیشان امام حسن علیه السلام
💠 زمان مسابقه : جمعه ۸ اسفند ماه ساعت ۱۲ ظهر سوالات در کانال زیر قرار میگیرد و تا ساعت ۲۳ فرصت پاسخگویی به سوالات میباشد.
@fadakeyhhhhh
✅ مسابقه مختص دوره های اول ودوم متوسطه مدارس شهرستان فامنین میباشد.
✅ سوالات به صورت تستی میباشد .
✅ به سه نفر از برندگان جایزه نقدی تقدیم خواهد شد .
#مدرسه_علمیه_الزهرا_سلام الله علیها
#نهضت_جهانی_نهج_البلاغه_خوانی
@fadakeyhhhhh
📚 کتابهای مرتبط با حضرت امیر المومنین علی علیه السلام موجود در خانه کتاب کوثر⚜
ناقوسها به صدا در می آید.
کیمیاگر
علی از زبان علی
پدر
دستهای نیرومند کتاب کودک
مهمانی باغ سیب نوجوان
📚 کتاب #تاریخ_مستطاب_آمریکا
▫️نگارش متن طنز را دکتر محمدصادق کوشکی و طراحی کاریکاتورها را نیز مازیار بیژنی انجام دادهاند. این پروژه سه فصل کلی دارد: ۱- تشکیل آمریکا ۲- آمریکا در جهان ۳- آمریکا و ایران
تاریخ ایالات متحدۀ آمریکا خیلی جدّی است. آن قدر جدّی که حتی بخشها و قسمتهای شوخی آن را هم باید جدی دانست و طبیعی است شوخی کردن با این تاریخ بسیار جدّی، کار ساده ای نیست، چون آمریکایی ها برخلاف ظاهرشان بیش از حدِ مجاز جدی اند.
کتاب تاریخ مستطاب آمریکا از پس این مهم برآمده است. آن هم در حالتی که تاریخ و جغرافی و تفکر و همه چیز دیگر در آمریکا به سه موضوع اصلی و محوری باز میگردد:«دموکراسی»، «حقوق بشر» و «آزادی». اصولاً هیچ چیز در آمریکا نیست که به این امور مربوط نباشد.
javdaneye_tarikh_k_2149.pdf
5.07M
#بخوانید
📚 نسخه الکترونیکی کتاب #جاودانهی_تاریخ
🔹کتاب جاودانهی تاریخ
(شخصیّت امیرالمؤمنین علی"ع" در بیان حضرت آیتالله العظمی خامنهای)
صبر را معنا و مفهومی به نام زینب است
احترام عشق هم از احترام زینب است
داوری بنگر که در بیدادگاه شهر شام
با حسین همدست گشتن اتهام زینب است
مشت را کرده گره با هیبت و احساس گفت
این حسین فرمانده عالم، امام زینب است
گرچه بین بانوان زهرا س مقام اول است
بعد زهرا رتبه ی برتر مقام زینب است
ایام رحلت حضرت بانو ام المصائب زینب کبری سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنم .🏴
📚کتاب: #ماه_در_آینه
✍️نویسنده: #رضا_مصطفوی
🌀انتشارات: #شهید_کاظمی
#معرفی:
📜نامه رهبر انقلاب، چنان جوانان اروپا را به هم ریخت، که آمار فروش قرآن بالا رفت…
دشمنان ترسیدند و نامه در سایتهای خارجی بایکوت شد..😏
💕چندین سال بعد، جوانان عرب شروع کردند به بولد کردن آقا خامنهای…
و توییتر پر شد از شور و عشق آنها…
اگر بخشی از این کتاب به دست آنها می رسید، آن را جهانی🌏 می کردند…
این کتاب📘، که خواندنش حسرت خیلی هاست را از دست ندهید..
✍بریده کتاب:
در سال ۱۳۶۸ وقتی ایشان برای رهبری، انتخاب شدند عدهای به آیت الله بهجت گفتند:
خامنه ای جوان است برای رهبر شدن! آیت الله بهجت فرمودند: همان یکبار که گفتند حضرت علی جوان است و ایشان را از خلافت منع کردند، برای هفت پشتمان کافی است…
____📬🌸__📖__🌸📬____