eitaa logo
خانه سبز🌿
464 دنبال‌کننده
2هزار عکس
236 ویدیو
15 فایل
❁﷽❁ 🍃فروش انواع محصولات ارگانیک و طبیعی با قیمت مناسب به صورت عمده و خرده. 🚚ارسال از کرمان 🌿آیدی مدیر کانال جهت ثبت سفارش: @sarbaz_zahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
تا ظهور شما آقا جان با اقتــدار پـــای انــقلابمــون ایستاده ایمـ.....✌️🏻 💚
«فدای تار موی تو تمام حزب بادها»
••🌸! 🔖| › شبیه هوا برای نَفَسِ‌حبس‌شده! شبیه آب برای ماهیِ از تُنگ پریده! شبیه حرم ، برای ! نه؛ نیاز ما به تو؛ فراتر از همه‌ی این شرح‌ حال‌هاست! فقط مشکل اینجاست؛ که دردی از جنس بدخیمی، گیرنده‌های عصبی قلب مان را از کار انداخته، و قرنهاست نمی‌دانیم که دردمان تشنگیِ‌توست؛ نه ماجراهایِ کودکانه‌ی این پایین‌ترها ... راستَکی "دعای‌فرج" خواندن، مستلزم بیداری قلبهای به خواب رفته‌ی ماست💥! @amaneh_roman
••♥! 🔅| . . . امروز‌ولایت،ملاڪ‌و‌معیار‌این‌اسـت‌که . . ⇓ راه‌راگم‌نکنیم‌،پس‌بایدمطیع‌محض‌باشیم ...✌! 🌿 @amaneh_roman
خانه سبز🌿
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . #ثمانیه_وستین . سر باز ها دست های مارا گرفتند
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . . ابراهیم سرش را بالا تر گرفت. گویا حرف من در وجودش جوانه غرور زد. لبخند زد و گفت : تا آخرین قطره ی خونم در تلاشم تا تورا به آروزیت یعنی شهادت فی سبیل الله برسانم. و بعد با دست اشاره کرد که برویم. گفتم : شما بروید من خواهم آمد. دستانم را به حصار مدور اطراف مقبره سید الشهدا گره زدم. و چشمانم را بستم تا بتوانم به درستی و با تمرکزی نفسانی به قلبم رجوع ببرم و در همان مکان یاد و خاطره غم انگیز بکیر را به دستان پر مهر ابا عبدالله بسپارم تا ایشان برای گذشته پر خطایم اندیشه ای کنند. . دو هفته بعد ربیع الاول... صبح که میشود. گویا در درونم نوزادی متولد می‌شود که میل به زندگانی دارد. امروز قرار است. بر خلاف موعد من و ابراهیم به عقد هم در بیابیم و زندگی جدیدی را آغاز کنیم. موهایم را شانه میزنم. صورتم را با گلاب و ختمی می‌شویم. شربت زمزم را مینوشم. زهرا بر فرق سر و موهایم و دست و پایم حنا می‌کشد. زیبا شدم. مانند شب زفاف من و بکیر. قرار شد دیگر نامش را نیارم. اما همیشه و هر وقت سعی بر فراموشی چیزی داشته باشی به جای اینکه به خاطره ها سپرده شود. بیشتر ریشه اش در ذهنت محکم تر میشود. پس بهتر است که رهایش کنم و این مسئله را قبول کنم که روزی من دلباخته مردی دیگر بودم. وحالا سعی بر این دارم تا مودت و رحمت در بین ریشه قلبم نسبت به ابراهیم باز کنم. . عبایم که رنگ سبز یشمی داشت را به سر کرده بودم. یک عود در جای عود خانه گذاشتم. حلویات پخته شده را در ظرفی زیبا چیدم. شربت هارا در لیوان ریختم. زهرا در حیاط سطل آبی ریخت تا خاک ها بنشیند و مردان به راحتی بیایند. و نعلینشان خاک برندارد. بوی خاک نم دار و بوی عجیب عود یمنی مرا به وجد می آورد و سعی بر این داشت تا خاطره ای زیبا در ذهنم نقش ببندد. صدای تقه در آمد. سریع به داخل رفتم و از پشت پنجره اتاق به حیاط خیره شدم تا ببینم ابراهیم چه پوشیده است. زهرا در را باز کرد. لحظه ای دلم به حال غربت من و زهرا سوخت. هیچ کدام از ما مادر و یا پدر، خواهر و یا برادری نداشتیم که مارا در ایم روز همراهی کنند. گفتم : اه ای مادر به جای اینکه تورا بجویم باید بگویم که کیستی؟! کجایی و چه شد که دخترکت ابتدا در خانه حباب و سپس در ریاح بود. مادر،مادر... و بعد با خود گفتم : مادر من فاطمه زهرا سلام الله علیها است. و من باید لایق فرزندی ایشان را داشته باشم. اشک هایم را پاک کردم و پشت درب اتاق نشستم تا مرا صدا بزنند و در مجلس حضور پیدا کنم. نویسنده :میم_پ . . @mahoramp آیدی نویسنده
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . . به ثانیه نکشید که مرا صدا زدند. چه زود!!! اما با خود گفتم امانه عجب توقعی داری یا بنت. نه پدری نه والی و نه هیچکس دیگر در اینجا حضور ندارند. غیر از تو چه کسی می‌خواهد با ان ها گفت و گو کند. درب اتاق را باز کردم و وارد سالن شدم. در ابتدای مضیف رحمان نشسته بود. دست راستش یک مرد دیگر که اصلا اورا ندیده بودم. اما شبیه به رحمان بود. گویا فقط یک یا دوسال از او کوچک تر بود. به حتم برادرش بود. دست چپ رحمان ابراهیم نشسته بود با هیبتی غیر قابل توصیف. و علی و دوستان حزب ابراهیم و چند پیر مرد دیگر و چند زن به همراه همسر رحمان و زهرا در انتهای مضیف نشسته بودند و مشغول نوشیدن شربت عسل. من نیز در پایین مجلس برای ادای احترام نشستم و به هیچ جا تکیه ندادم. اما همسر رحمان و یک پیر زن خوش مشرب اسرار بر این داشتند من در کنارشان بشینم و به مخده تکیه دهم. بعد از اسرار و خواهش های زیاد بالاخره در کنارشان نشستم. رحمان یک جرعه از شربت را نوشید و گفت : بسم الله الرحمن الرحیم به رسم سنت نبوی و به رسم سنت امیر المومنین علی علیه السلام... و به رسم اسلام و قرآن راستین قصد بر این شد که این دو جوان مبارز علیه کفر را به عقد هم درآوریم. باشد تا در راه انتقام از خون ابی عبدالله به شهادت برسند و از یاران او به شمار آیند. و سپس با حزنی عمیق دست بر سینه گذاشت و گفت: السلام علیک یا ابا عبدالله علیه السلام... و بعد گفت : امانه دخترم. مهریه ات چیست. بگو تا جایی مکتوب شود. علی دست به قلم آماده نوشتن بود. من نیز گفتم: مهر من دیدار با مولایمان اباعبدالله جعفر صادق علیه السلام است. و یک سفر به کعبه مکرم... رحمان صلواتی بر خاندان محترم پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرستاد و گفت : ابراهیم نظرت به قطع موافق است؟؟ ابراهیم با قاطعیت گفت : بلی سیدی اما عرضی داشتم که باید در همین ابتدای کار بگویم. رحمان اذن به سخن داد. ابراهیم گفت : انسان از یک قدمی خودش خبر ندارد و مرگ از رگ گردن به هرکسی نزدیک تر است. اگر روزی من از میانتان رفتم. امانه را به دستان شما امانت میگذارم. و اگر صاحب اولاد بودیم. اولادمان نیز. و اگر تا آن زمان مهر را اجرا نکرده بودم. این را بر گردن شما میگذارم. رحمان سری به علامت تایید تکان داد و گفت : عمرت دراز باد جوان. خیالت راحت باشد. دلم میخواست بگویم: شرط میکنم که بی ابراهیم زنده نمانم. اما حیف که بعضی از سخن هارا نمی‌توان در جمع زد. نویسنده :میم_پ . . @mahoramp آیدی نویسنده
17.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🚫توجه🚫🎥 اتمام حجت مردم با جمهورى اسلامى در ٢دقيقه 👇🏻👇🏻👇🏻 عاجزانه ازتون ميخوام چه در انتخابات شركت ميكنيد و چه نه! حتما اين كليپ رو ببينيد 📡🚫 اسنادى كه نشان مى دهد؛ رئيس جمهور از قبل انتخاب شده . براى دانلود كليپ هاى بيشتر به كانالمـــون يه ســرى بزنين دست پُــر مياين بيرون😉👇🏻 @seyedoona_eitaa @seyedoona_eitaa @seyedoona_eitaa لطفا نشر دهيد🎥💫
گر قلبِ جهان پُر شود از عشقِ مجازے این‌سینھ بے‌ڪینه فقط جاےِ‌حسین است♥️ @amaneh_roman
امام‌علے🙂•• هـرگـاه‌نیّـت‌هـا‌فـآسـد‌بـآشـد؛ بـࢪڪت‌ازمیـآن‌مۍرود☝️🏻❗️•• @amaneh_roman
دوری ما از خدا باعث میشه از آدمهایِ رویِ زمین توقع داشته باشیم ... حتی توقع آرامش !
❣نبی رحمت(ص) به افراد معلول خیره نشوید؛ زیرا باعث حزن و اندوه آن‌ها می‌شود. السفینه1107
‌〖اۍطلوع‌؏ـشق‌در‌امواجِ‌خاکـ˘˘🌿!‌〗 @amaneh_roman