eitaa logo
خانه سبز🌿
445 دنبال‌کننده
2هزار عکس
236 ویدیو
15 فایل
❁﷽❁ 🍃فروش انواع محصولات ارگانیک و طبیعی با قیمت مناسب به صورت عمده و خرده. 🚚ارسال از کرمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه سبز🌿
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . #اربعه_وخمسین . ابراهیم نیز در چشمانش اشک جمع
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . . پاهایم می‌لرزید. نمی‌دانستم چه میکنم. نفس در سینه ام حبس شده بود. ای رب مگر من جز بکیر چیزی از تو میخواستم؟؟ آخر خواسته ی زیادی است؟ چگونه به ملحدان و کافران و مرتدان هرچه که می‌خواهند می‌دهی؟! از مال و ثروت و سلامتی و فرزند گرفته تا عشق و خانه و کاشانه... دیگر تاب و تحمل این همه مصیبت را ندارم. مگر نمی‌گویند آرزو ها دلیل بر استعداد هستند؟! حال چرا من مستعد نیستم؟ چرا باید در این سن با طفلی در شکم خودم را از بلندای کاخ یک خلیفه نامدار عرب به پایین بیاندازم. . همه حتی حورا فریاد می‌کشید. چشم هایم کم سو شده بود. بکیر با زانو بر روی خاک ها نشسته بود و دستش را به سمت من دراز کرده بود و ملتمسانه با محاسنی پر از اشک میگفت : امانه مرا ببخش پایین بیا تورا به خدای محمد ص قسم میدهم. اما هیچ چیز برایم خوشایند تر از مرگ نبود. در میان انبوه جمعیتی از خدام و اهل حرم و سربازان چشمانم، خیره به چشمان آشنایی خورد. یکی دستار به سر داشت با قدی بلند. چشمانی نافذ و درشت. که بود چرا چهره اش را نشان نمی‌داد. خدای من رحم بر من چه سخت شده. عبود در میان جمعیت با آن دو چشم تیغ مانندش به من نگاه می‌کرد. افسوس و صد هزار افسوس که چرا آن شب دخل مرا نیاوره بود. امانه بیا از خر شیطان بیا پایین. مرتد شده ای؟! قتل نفس حرام است حرام. با خودم گفتم : پس بکیر دل من را شکاند حرام نبود؟! حورا تهمت زد حرام نبود؟! عبود مرا بیچاره کرد حرام نبود؟ اینکه در ماه های گذشته می‌خواستند به خاطر یک ظرف میوه مرا به دار بکشند حرام نبود؟؟ پس چرا حکم هر کاری هنگام مستی برای شما حلال می‌شود؟ حالا دو پایم آن طرف نرده بود. و بکیر بلند تر فریاد میکشید. چند سرباز در اتاق را میکوبیدند تا در بشکند و به نجات من بیایند. لبانم میسوخت اشک شور در ترک لبانم فرو میرفت و باعث سوزش آن ها میشد. اما عبود میخکوب من شده بود و از جایش تکان نمی‌خورد. پایم را از نرده جدا کردم که 18 بهار از عمرم را تمام کنم. خودم را رها کردم. اما بخت با من یار نبود. از پنجره طبقه ی بالا دو جفت پا به درون سینه ام خورد و مرا نقش بر زمین کرد. ابراهیم از پنجره آویزان شده بود و با پاهایش مرا به دورن هول داده بود. نویسنده :میم_پ . . @mahoramp آیدی نویسنده