eitaa logo
خانه سبز🌿
445 دنبال‌کننده
2هزار عکس
236 ویدیو
15 فایل
❁﷽❁ 🍃فروش انواع محصولات ارگانیک و طبیعی با قیمت مناسب به صورت عمده و خرده. 🚚ارسال از کرمان
مشاهده در ایتا
دانلود
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . . عرق شرم از پیشانی ام ریخت. حورا پوز خندی زد و گفت : آری دیگر از گدا خانه برای خود عروس اورده اید یا سیدی این چنین بو و رنگ و لعابی نوبر است. آب دهانم را قورت دادم و از شدت اعصبانیت ناخن هایم را در دستم فشار دادم. بکیر دستور داد تا چند خدمه مرا تا به حمام همراهی کنند. . خودم را برانداز کردم. لباس یشمی قرمز به تن داشتم. موهایم را باز کرده بودم و از دو طرف بر روی شانه هایم ریخته بودم. چشم هایم سرمه کشیده بود و روی صورتم لعاب قرمز زیبا که طراوت از آن می‌جوشید. زیبا شده بودم و یقین داشتم بکیر اگر مرا اینگونه ببیند حتما قید حورا را برای همیشه می‌زند. اما چشم های ابی حورا و آن خم و شکن در موهایش و مژگان مشکی بلندش و درشتی چشمانش زیبایی مرا له می‌کرد. عرب جماعت از زنی با چشمان آهویی و پوست سفید و موهای بلند و پریشان خوششان می آید. و من بر خلاف تمامی این توصیفات بودم. ذهنم از شدت سوال منجفر میشد. که چرا بعد از آن همه مصیبت بکیر مرا به همسری خود برگزیده و قصد آن دارد که مرا هم جوار حورا کند. آه ای خدای من مرگ را برای من مقدر ساز که دیگر به چشم های خودم اعتنا و اعتمادی ندارم. و میترسم هر از گاهیی اتفاقی شوم لحظات خوش مرا نا خوش کند. درد عیجبی در کمرم پیچید اعتنایی نکردم و با خود گفتم : امشب همه چیز حل می‌شود نگران نباش امانه... . خلیفه هشام سیزده یا چهارده فرزند از همسران و کنیزان خود داشت. ده یا یازده پسر و سه دختر، به نام‌های مسلمه، یزید، محمد، معاویه، عبدالرحمان، ولید، سلیمان، قریش، سعید، عبدالملک، بکیر، عایشه، ام هشام، و ام ‌سلمه.... همگی آن ها به علاوه همسران خلیفه در ضیافت شام حضور داشتند. تمامی این خانواده از هوش و ذکاوت و بردباری و قناعت و شکوه و جمال وثروت نظیری نداشتند. من نیز به جمع آنان پیوستم و قرار بر این شد تا بعد از شام در مورد من و بکیر صحبت مفصلی در جمع خانواده گفته شود. بعد از اتمام غذا خدمت کاران تشت هایی را آورند و دستان تک تک مارا با آب در آن ها شستند و حوله به دست ما دادند تا سر و رویمان را بشوریم و بعد سفره را جمع کردند و رفتند. در همان محفل پر از اضطراب خلیفه شروع به صحبت کرد وگفت : به نام خداوند جبار قهار امشب گرد هم آمده ایم تاسخنی کوتاه و مفصل درمورد فردی بگوییم که قرار است جزئی از مروانی ها شود و از خاندان ما اصالت به بهره ببرد. تنم لرزید به دوش کشیدن نامی از طایفه عدنانی ها به گردنم احساس ناخوشایندی برایم داشت. جوان برنا و بزرگ من فرزند ارشد و عزیز من بکیر چندی پیش با دختری فتانه و ام الشر به مشکلی برخورد. اما خدای منان این مشکل را حل کرده و حالا این دختر آمده تا از ما و بکیر و حورا و اهالی حرم عذر بخواهد. آنقدر متعجب خشمگین شده بودم که میخواستم فریاد بکشم. اما خودداری میکردم تا بتوانم رفتار سنجیده ای در مقابل اهل حرم داشته باشم. نویسنده :میم_پ . . @mahoramp آیدی نویسنده