eitaa logo
خانه سبز🌿
463 دنبال‌کننده
2هزار عکس
236 ویدیو
15 فایل
❁﷽❁ 🍃فروش انواع محصولات ارگانیک و طبیعی با قیمت مناسب به صورت عمده و خرده. 🚚ارسال از کرمان 🌿آیدی مدیر کانال جهت ثبت سفارش: @sarbaz_zahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . . به سالن رفتم. زهرا گوشه ای نشسته بود و با قلم و کاغذ مشغول نوشتن پندهایی بود که از قرآن یاد گرفته بود. کنارش نشستم. دامن سرخم را روی پاهایم کشیدم. صدای النگو هایش موقع نوشتن که تکان می‌خورند. ذوقی دخترانه در من پدیدار می‌کرد. گفتم: نظرت چیست؟؟ ابراهیم برای من بکیر می‌شود؟ قرآن را بست و بوسید و روی میز گذاشت و گفت: معلوم است.هیچکس نمی‌تواند شبیه دیگری باشد چه با عمد و چه با سهو تو نیز از هیچکس نخواه که خودش نباشد. ان گاه ماجرا برای خودت تلخ خواهد شد. گفتم : اخر ابراهیم بسیار شریف است مهربان است. رفتارش غیور است. همه ی ملاک ها و ویژگی های یک مرد مطلوب را در خود دارد اما تنها یک مشکل وجود دارد. من اورا آنگونه که باید دوست داشته باشم. ندارم... زهرا لبخند زد وگفت : خداوند بعد از جاری شدن صیغه محرمیت در بین شما مودت و رحمت را می آفریند. گفتم : اما اشتباه بزرگی است که به امید مودت و رحمت با کسی ازدواج کنم که هیچ علاقه ای به اوندارم. زهرا گفت : اری اشتباه است. پس دلش را بشکان ان وقت غیر تو که شکست عشقی خورده ای ابراهیم نیز به جمع ناکامان خواهد پیوست. و بعد ایستاد که برود. گفتم: راست می‌گویی دلیل نمیشود که من به آرزویم نرسیده ام. ابراهیم نیز نرسد. زهرا از شدت شوق دست هایش را بهم کوبید و کف میزد و بشکن زنان دور اتاق میچرخید و می‌رقصید. صدای خنده ها و شادی های ما سراسر خانه را پر کرده بود. . اَمانه، اَمانه برخیز... صبح شده بود. زهرا مرا برای صلاة صبح بیدار کردی؟؟ گفت : هنوز تا اذان ساعتی مانده است. برخیز مرجل آمده. با شنیدن نام مرجل یک راست بلند شدم و به سمت سالن حرکت کردم. مرجل را در اغوش کشیدم. چشم های سیاهش که مانند گودال عمیق بوداز زیر پوشیه نیز حفره اش مشخص میشد. پوشیه برنداشت تا از قیافه دورگه اش زهرا نترسد. به زهرا گفتم: خواهر می‌شود مارا تنها بگذاری؟؟ خندید و گفت : بروید به اتاقت من در سالن کار دارم و بعد سینی پر از توت خشک شده را مقابلش گذاشت و گفت:یلا من و مرجل هردو به اتاق رفتیم. مرجل پوشیه اش را برداشت با کمال ناباوری دیدم که موهای سپیدش به رنگ قرمز شده است. خندیدم و گفتم: موهایت را حنا زده ای. گفت : زندگی در میان انسان ها برایم سخت است. باید خودم را شبیهشان کنم. بازهم خندیدم و گفتم : ما انسانی نداریم که موهای قرمزی این چنین مادر زاد داشته باشد. نویسنده :میم_پ . . @mahoramp آیدی نویسنده