eitaa logo
خانه سبز🌿
463 دنبال‌کننده
2هزار عکس
236 ویدیو
15 فایل
❁﷽❁ 🍃فروش انواع محصولات ارگانیک و طبیعی با قیمت مناسب به صورت عمده و خرده. 🚚ارسال از کرمان 🌿آیدی مدیر کانال جهت ثبت سفارش: @sarbaz_zahra313
مشاهده در ایتا
دانلود
براےآزداےقدس‌بایدبازےهاےسیاسۍ راکہ‌بوےِسازش‌مۍدهدراڪنارگذاشت…! @amaneh_roman
...🌻 🌸حجت الاسلام عالی: تقاضا میکنم هفته‌ای یک دفعه موعظه‌ای بشنوید ، موعظه قساوت دل را از بین می برد و دل را زنده میکند. ☘️ امیرالمومنین فرمودند در شنیدن اثری هست که در دانستن نیست . اگر میدونی هم باز بشین گوش بده...🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌∞♥∞ 🌱ذکر توصیه ی امام‌زمان‌؏‌ج + برای‌حل‌مشکلآت--🌙--
11.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
+ ان‌شاء‌الله در بیت‌المقدس نماز خواهید خواند🇵🇸✌️🏻! ... |
🌸 شهید مطهری : اگر حسین بن علی(علیه السلام) ، امروز بود می فرمود : اگر می خواهی برای من عزاداری کنی ، شعار امروز تو باید فلسطین باشد ! شمر 1300 سال پیش مرد ! شمر امروز را بشناس !!
یا الهی به گداهایِ حسین، یه نیم نگاهی ...
خانه سبز🌿
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . #ستین . ابراهیم در قصر فریاد کشید و گفت : زه
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . . گردنبند روی زمین افتاد و دیگر هیچ چیزی از تار و پوش باقی نماند و مهره وسطش شکست. هیچ دلم نسوخت بلکه خشحال شدم که آخرین یادگاری بکیر نیز تار و مار شد و هیچ جایگاهی در زندگی ام ندارد. گوشه دامنم را گرفتم و آن را پر از سیب های قرمز کردم و به سختی ار روی شاخه درخت پایین پریدم. سیب های قرمز را درون حوض میان حیاط ریختیم و تا شسته شدن آن ها هی شعر خواندیم و از ته دل قهقه زدیم. . صبح با نسیم خنکی از پنجره اتاق وارد شد. ملافه شیری رنگ را کنار زدم و برخواستم. صورتم را با آب مزین شده در گلاب شستم و مشغول تماشای زهرا شدم که گوشه ای نشسته بود و با زعفران دم کرده و گلاب روی تکه کاغذی چیزی می‌نوشت. پرسیدم چه مینویسی؟! گفت : مولایمان امام محمد باقر علیه السلام گفته اند : اگر این دعای مبارک را روی کاغذ به همراه گلاب و زعفران بنویسیم آن گاه از شر تمامی جن و پلیدی ها و مصیبت ها در امان خواهیم ماند. نزدیک شدم و دعا را خواندم. یک جمله بیشتر نبود (الهم صل علی محمد و آل محمد) گفتم: این فقط یک درود و سلام است. زهرا نگاهم کرد و گفت : آری اما عظیم ترین ذکر ها و دعاها است. چیزی نگفتم و از اتاق خارج شدم. امروز روز مهمی بود. قرار بر این بود در چنین روزی که طفل بکیر 2 هفته از تولدش می‌گذرد ما نیز به همراه ابراهیم و زهرا از این قصر نفرین شده برویم. اما هیچ. کجا برای ما امن تر از اینجا نبود. به اتاق خادمه ها رفتم و در کنارشان صبحانه تختم مرغ آب‌پز و گوجه و نان خوردم. پله هارا بالا رفتم تا به خادمه ها بگویم. وسایل را جمع کنن که همه باهم برویم و بعد به سمت قصر احمریه رفتم تا ابراهیم را ملاقات کنم. ابرهیم با لباس یشمی سبز در بلندای قصر خود ایستاده بود وبه باغ نگاه می‌کرد و شربت اناب می‌نوشید. سلامی کردم و به بلندای قصر نزدیک او رفتم. ابراهیم نگاهم کرد و گفت : آماده ای برای سفر؟! گفتم : آری و بسیار شوق دارم برای دیدن مولایمان ابراهیم لبخند زد و از من دور شد و رفت تا کاروان را آماده کند. من نیز رفتم تا برای بار آخر درخت سیب را تماشا کنم و از تمامی خادمه ها خداحافظی کنم. در میان راه بکیر را دیدم که فرزندش را در آغوش گرفته بود و به سمت درخت سیب میرفت. من بی توجه به بکیر به سمت درخت رفتم و دستم را روی تنه درخت کشیدم. بکیر بی آنکه نگاهم کند گفت : دلم میخواست که این فرزند از آن تو باشد و تو والده گری اش را کنی. و من با افتخار بگویم که او همسر من است نظر کرده بهترین خلق خدا. نگاهش کردم و گفتم : با چه رویی دوباره تصمیم بر این داری که من ساده مغز را گول بزنی تا عمری دیگر در سرایت بگذرانم. بکیر جلو آمد و فرزندش را به سمت من گرفت و گفت : بگیرش میخواهم تورا با او در کنار هم تماشا کنم. بچه را پس زدم و گفتم : هیهات و بعد راهم را کج کردم. بکیر گفت : اگر میخواهی حقیقت را بدانی بنشین تا برایت بگویم. نویسنده :میم_پ . . @mahoramp آیدی نویسنده
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . . نشستم و تنم را به تنه سفت و سخت درخت تکیه دادم و به النگو هایم نگاه کردم. بکیر خادمه ای را صدا زد. پسرش را به دست او داد و بعد نزدیک من شد و گفت : همان شب که از نینوا بازگشتم. در خواب فردی را دیدم که خود را حسین بن علی علیه السلام معرفی کرد و دستور بر این داد تا تورا پناه دهم. یعنی نامت را در خواب به من گفت. و تورا مرید خودش خواند. او در خواب به من گفت : نشان به آن نشانی که وقتی از در اتاقت بیرون روی سیبی قرمزی را میبینی که به ضرب شمشیری منقطع بر روی خاک غتلیده است. آن سیب که راسش جدا شده نماد من و ذبح من در کربلا است. من نیز وقتی از خواب برخواستم. سراسیمه به جلوی درب اتاق رفتم و از بلندی به پایین نگاه کردم و دیدم سیب قرمزی درون خاک غلتیده است. با سرعت به سمت زندان رفتم تا تورا بیابم و به عمارت مخفی ام ببرم. تمام ماجرا همین است. که در همان ایام مهرت به دلم نشست اما چون یک فرد رافضی که از قضا و در تناقض بهترین خلق خدا بود. در خواب تورا به من سپرده است. دل خوش نداشتم که به همسری برگزینمت. گاهی سودای این را داشتم که دستت را بگیرم و از عالم و آدم هردو باهم به دور شویم. گاهی نفرت به جایش مینشست و میخواستم که سر به تنت نباشد. اما حورا وقتی این را فهمید که به گونه ای عجیبی دلباخته تو شدم. سعی و همت بر این داشت تا تورا نزد من منفور کند. امانه نگاهم کن. نگاهش کردم. محاسنش غرق در اشک شده بود. ابرویش که با ضرب شمشیر از وسط نصف شده بود. به او هیبتی عجیبی میداد. دستش را روی دستم گذاشت و گفت : راستش را بگو آن طفل که با خود داشتی محصول چه کسی بود؟؟ اشک از. چشم هایم لغزید با نفرت نگاهش کردم و گفتم: عبود همان حرامی خدا نشناس گفتم : تو راست نمی‌گویی تو فرزند همان پدری و جز کذب از دهانت خارج نمی‌شود. بکیر نیز ایستاد و دستانش را دور کمرم حلقه کرد و گفت : حلالم کن. با اکراه دستش را پس زدم و گفتم: کذاب و بعد با سرعت از کنارش رد شدم و به سمت کاروان رفتم تا هرچه سریع تر این مکان بی مکان را ترک کنم. سوار بر شتر شدم. ابراهیم نیز سوار بر اسب جلوی ما بود. زهرا نیز بر روی شتر مجاورم نشسته بود. بقیه بار و اساس هم همگی روی شتر ها بسته شده بودند. چند سرباز هم برای محافظت از ما دوره مان کرده بودند. از در قصر خارج شدیم. بکیر نگاهم میکرد در آخرین لحظه که نگاهش کردم. اشک چون سیلاب از چشمانش می‌بارید دستش را روی قلبش گذاشت و با سرعت زیادی از محل دور شد. می‌دانستم همه این ها ادایی بیش نیست و او قصد این را دارد که مرا در قصر ماندگار کند. نویسنده :میم_پ . . @mahoramp آیدی نویسنده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آمریکا حامی امام خمینی بود❗️😳 آمریکا هواپیما امام رو اسکورت میکرد⁉️ آیا امام خمینی تحت حمایت آمریکا بود⁉️ آیا آمریکا انقلاب را به پیروزی رساند⁉️ آیا آمریکا خودش امام رو برگردوند⁉️ پاسخ کامل در کلیپ⇧
•°~🖇♥️ رو خودتون جوࢪی کاࢪکنید که اگࢪ یه گنـــاهم کࢪدید ، گࢪیتون بگیره... -🦋
🌻آیت الله تهرانے(ره): 🌸پدرم‌از عبدالکریم‌کفاش پرسیده بود چرا امام زمان(عج) به دیدن تو مےآید؟ 🌱سیدعبدالکریم گفت: حضرت به من فرمود: چون تو را کنارزده‌ای من‌به دیدارت‌ مےآیم.