#روایت_بشاگرد 1⃣
"اردوی تبلیغی خانه طلاب جوان به منطقه بشاگرد"
🌿 #بشاگرد آن طرف میناب است بین هرمزگان و بلوچستان، تقریبا نزدیک خلیج فارس
🌿 کوهستانی است و جادهاش الان تا سردشت و #خمینی_شهر و حتی درنگ مدو خوب است
حالا به قول روح الله تا دو راهی گوین هم با اینکه خاکی است اما خوب است. اما از دو راهی گوین دیگر جاده بس که خراب است کیلومتری نیست زمانی است، چقدر طول میکشد مهم است نه چند کیلومتر است. این جاده را باید ببینی تا بفهمی از میناب که تابلو خورده بوده بیابان تا بشاگرد و خمینی شهر که الان راحت می آیی چه کار بزرگی اتفاق افتاده. و جاده از میناب تا بشاگرد چه مصیبتی بوده. کارت درست مسؤول #جمهوری_اسلامی #حاج_عبدالله_والی و همه کسان دیگری که اینجا زحمت کشیدید.
🌿 اگر مردم عزیز منطقه و آسایش آنها نبود میگفتم ای کاش این دوراهی گوین به گرهون را درست نکنند تا نمونه جاده های بشاگرد باشد و همه بیایند و ببینند چه کار عظیمی اتفاق افتاده.
🌿 اگر بچهای شب تب کند تازه میفهمی چقدر این جاده حیاتی است.
🌿 اگر مثل حسین آقا باشی که کشاورز است و ۹ ماه جان کنده و میخواهد سیرش را بفروشد میفهمی چقدر جاده حیاتی است.
و خیلی اگرهای دیگر.
✍ نویسنده: حجتالاسلام #مهدی_عباسی "از اعضای خانه طلاب جوان قم"
#روایت_بشاگرد
#جهاد_تبیین
#رشد_دینداری
🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
خانه طلاب جوان
#روایت_بشاگرد 1⃣ "اردوی تبلیغی خانه طلاب جوان به منطقه بشاگرد" 🌿 #بشاگرد آن طرف میناب است بین هرمزگ
#روایت_بشاگرد 2⃣
"اردوی تبلیغی خانه طلاب جوان به منطقه بشاگرد"
💠 انزلوا هاهنا محط رحالنا
▪️در راه که میآمدیم، حال عجیبی داشتم. فضای منطقه مرا گرفته بود. نخلها اذیتم میکردند. با تپهها تپش قلب میگرفتم. تصویرها از مقابل چشمانم میآمدند تار میشدند و میرفتند. گاهی انگار کاروانی ببینم.
▪️رسیدیم. اطراق کردیم. گروه گروه آمدند. کپرها را آماده کردند. جارو زدند. تمیز کردند. کپرها برپا شد. علفهای هرز را کندند. ریختند و آتش زدند.
▪️نشسته بودم و نظاره گر. تپش قلبم زیاد میشد. پوست تنم مور مور. دخترکان از مقابل چشمانم رد میشدند. سلام میکردند. میخندیدند و میرفتند.
زنی نوزاد به آغوش آمد و رد شد.
▪️میخندیدم ولی عمق دلم میسوخت. بوی سوختن علفها میآمد. تصویرها بیشتر میشد. دشمن قصد حمله از پشت سر داشت. علفها را سوزاندند.
▪️صدا میآمد. صدای شمشیر. صدای همهمه. صدای قهقهه. تنم میلرزید.
خدایا چه اتفاقی دارد میافتد؟
▪️هنوز همه چیز امن و امان است. کاروان تازه فرود میآید. دخترک سه ساله برای بابایش ناز میکند. نوزاد در بغل مادرش آرام میخوابد. هنوز برادر هست. عمو هست.همسر هست. پا به رکاب هست.
▪️و من تصور میکنم، وقتی که دخترک روی همین خارها میدود.
نوزاد شیرخواره را که من الأذن الی الأذن...
برادر نیست...
عمو نیست...
همسر نیست...
پا به رکاب نیست...
▪️همه را سوار کرد...
رقیه را... رباب را...
و خودش چشم به راه...
عباس...
کجایی برادرم؟
▪️و اشک هایم سرازیر میشود.
و #کاروان_حسین در کربلا فرود میآید.
🖇 تجربه نگاری شب اول محرم
🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/2731802626C6597703c2f
#روایت_بشاگرد 1⃣
سلام بر بشاگرد
بشاگرد مظلوم و قهرمان...
بشاگرد غیور و جامانده...
✍ #محمد_صالحی
@talabenegasht
🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰
#روایت_بشاگرد 2⃣
چند ساعت، توی شب بارانی منتظرمان شده بود تا بهش برسیم. وقتی هم که رسیدیم گفت از اینجا به بعد ره به ترکستان است و به صلاح نیست حرکت کنیم.
نصفه شبی راه خانه دهیار را گرفتیم. بیدارش کردیم و خودمان خوابیدیم!.
دهیار را میشناختم. رفیق #حاجی_والی بوده و حالا باغ داری میکند.
قبلا به من گفته بود هر وقت آمدید روستای ما خودتان بروید سروقت باغ و هرچقدر خواستید بخورید و ببرید.
🇮🇷 بله اینجا ایران ماست...
✍ #محمد_صالحی
@talabenegasht
🌀🌀 خانه طلاب جوان 🔰🔰
#روایت_بشاگرد 3⃣
▫️چند روزی است که از #بشاگرد آمدهایم.
▫️اما از یک جایی نوشتن برایم سخت شد. زبانم بند آمد و قلمم خشکید. آنجایی که ما میهمان خمینی شهریها بودیم و شهید آوردند.
مردم تابوت را روی شانه گرفتند و تا مقبره شهدای گمنامِ بالای کوه بالا بردند.
▫️اما من چطور میتوانستم آن لحظات را روایت کنم و احساسم را بگویم؟!
چطور میتوانستم آن جایی را که حاج علی میخواند و قلبم مثل تار میلرزید و چشمم مدام میبارید را روایت کنم؟!
چطور میتوانستم حالم را وقتی دختربچههای بشاگردی که #سلام_فرمانده میخواندند و حرارت صدایشان میخورد توی صورتم را منتقل کنم؟!
▫️یک لحظه تابوت رفت روی دست دختر خانمهای باحیا و #محجبه بشاگردی و من حتی توان اینکه عکس بگیرم را هم نداشتم.
چطور میتوانستم از حاج حسن بگویم که قبلا با او بحثم شده بود و حالا او بین جمعیت، آرام اشک میریخت و من دوستش داشتم.
سیدِ مومنی چشمهایش را بسته بود و بین جمعیت که انگار فرزندانش بودند ایستاده بود را چطور باید میگفتم؟!
▫️#شهید عند ربهم یرزقون بود و پای در باغِ دلِ ما گذاشته بود.
لایُدرَکُ و لایُوصَف بود.
حلوای تنتنانی بود...
✍ #محمد_صالحی
🌐 @talabenegasht
-----------------------
🌀🌀 خانه طلاب جوان در "ایتــا" و "بلــه" "روبیـکا"