#روایت_بشاگرد 3⃣
▫️چند روزی است که از #بشاگرد آمدهایم.
▫️اما از یک جایی نوشتن برایم سخت شد. زبانم بند آمد و قلمم خشکید. آنجایی که ما میهمان خمینی شهریها بودیم و شهید آوردند.
مردم تابوت را روی شانه گرفتند و تا مقبره شهدای گمنامِ بالای کوه بالا بردند.
▫️اما من چطور میتوانستم آن لحظات را روایت کنم و احساسم را بگویم؟!
چطور میتوانستم آن جایی را که حاج علی میخواند و قلبم مثل تار میلرزید و چشمم مدام میبارید را روایت کنم؟!
چطور میتوانستم حالم را وقتی دختربچههای بشاگردی که #سلام_فرمانده میخواندند و حرارت صدایشان میخورد توی صورتم را منتقل کنم؟!
▫️یک لحظه تابوت رفت روی دست دختر خانمهای باحیا و #محجبه بشاگردی و من حتی توان اینکه عکس بگیرم را هم نداشتم.
چطور میتوانستم از حاج حسن بگویم که قبلا با او بحثم شده بود و حالا او بین جمعیت، آرام اشک میریخت و من دوستش داشتم.
سیدِ مومنی چشمهایش را بسته بود و بین جمعیت که انگار فرزندانش بودند ایستاده بود را چطور باید میگفتم؟!
▫️#شهید عند ربهم یرزقون بود و پای در باغِ دلِ ما گذاشته بود.
لایُدرَکُ و لایُوصَف بود.
حلوای تنتنانی بود...
✍ #محمد_صالحی
🌐 @talabenegasht
-----------------------
🌀🌀 خانه طلاب جوان در "ایتــا" و "بلــه" "روبیـکا"