eitaa logo
💝خانواده بهشتی👨‍👩‍👧‍👧
1.3هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
3.8هزار ویدیو
111 فایل
مهارت های زندگی در سه محور هستند: 1️⃣.فردی 2️⃣.خانوادگی 3️⃣.اجتماعی 💢🔆💢 مدیر : @h_abdollahi ارتباط با مشاور @pasokhgo313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆👆👆 وقتی خانمی با تحقیق و مطالعه مسلمان می شود این گونه از دینش و حجابش دفاع عقلانی می کند. ایشان در پاسخ به سوال جوانی ایرانی که می گوید در قرآن آیه ای بر حجاب وجود ندارد و اصلا فلسفه حجاب چیست می گوید ... 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ تصویر سازی گاندو از مدیریت جنبش‌های فمنیستی و ضدخانواده تحت پوشش فعالین حقوق زن، زیر نظر سرویس جاسوسی انگلیس! ✖️کی گفته خانواده حرمت داره؟ ✖️کی گفته مادر مقدسه؟ ✖️هر کدومتون حداقل 15 متر پارچه بهتون آویزونه! ✖️انگلی که توی شکمتون هست رو خلاصش کنید! 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
این یک داستان واقعی😱 است. همسرم قبل از ازدواج با من عاشق دخترخاله اش بود و قسمت هم نشده بودند. دخترخاله زودتر ازدواج کرده بود و همسرم هم پس از معرفی توسط یک آشنا، با من ازدواج کرد. عادت داشت که بعد از سرکارش و تعطیلی مغازه، با رفقای باب و ناباب جمع شوند و الواتی کنند و من هر شب تا نیمه شب منتظر او بودم. گاهی شام خورده بود و گاهی نه و من فقط سکوت میکردم.😐 وضع مالیمون بد نبود و دو طبقه خانه داشتیم. طبقه بالا اتاق خوابها و حمام و طبقه پائین آشپزخانه و پذیرائی .. تولد همسرم بود و از دو طرف مهمان داشتیم. وسط مهمانی بود که متوجه شدم همسرم نیست و کمی طول کشید. رفتم طبقه ی بالا که ببینم چرا نیست و اگه کاری هست انجام بدم و ... بالا رفتم و در اتاق خوابمان را باز کردم و صحنه ای دیدم که امیدوارم هیچ زن متاهلی😔 نبیند. همسرم و دخترخاله اش. چیزی نگفتم و .. بعد از مدتی که از ازدواج ما گذشت،دخترخاله همسر بدلیل نداشتن تفاهم، از همسرش جدا شده بود و حالا شده بود یک زن آزاد !!! تمام توفانی😑 که در درونم برپا شده بود را کنترل کردم و سریع پائین آمدم. بفاصله ی کمی همسرم و دخترخاله پائین آمدند و مثل موش تا آخر مهمانی هردو با ترس😰 و لرز در گوشه ای نشسته بودند. مهمانی تمام شد و من با کنترل بسیار خیلی عادی جشن را ادامه دادم و انگار نه انگار. حالا بقیه داستان از قول آقا: اصلا فکر نمیکردم در آن شلوغی مهمانی همسرم به بالا بیاید و مچ ما را بگیرد. شرایط خیلی بدی بود.با دخترخاله ام با فاصله آمدیم پائین تا جلب توجه نکنیم. هرآن منتظر برپائی طوفان عظیمی از جانب همسرم بودم. اما انگار نه انگار که این زن چه دیده. جشن را با روی خوش🙂 ادامه داد و با مهربانی بمن هدیه داد و بقیه هدیه دادند و کم کم مهمانهای دورتر که میرفتند و پدر مادرهایمان فقط مانده بودند، هرآن منتظر بودم تا همسرم دیده هایش را بیان کند. دخترخاله که سریع بعد شام و کیک رفت و همسرم خیلی عادی با او برخورد کرد. هرچه تنهاتر میشدیم ترسم 😨بیشتر میشد اما خانمم انگار نه انگار !!! پدر و مادرم رفتند و قبل آنها هم پدر و مادر و برادر همسرم. از بدرقه که برگشتم دیدم همسرم مشغول جمع و جور کردن پذیرائی و جمع کردن بشقابهای پیش دستی و ... بود. کمی کمکش کردم و باز منتظر طوفان بودم. خیر خبری نبود رفتم خوابیدم ... مگر خوابم میبرد همسرم آمد و بعد چند دقیقه خوابش برد اما من تا صبح دنده به دنده میشدم. فردا صبح، شنبه بود و سرکار رفتم. همسرم هم طبق معمول صبحانه ام را آماده کرده بود و بزور دو لقمه ای با چای قورت دادم و دیدم قابلمه ای از غذای شب گذشته برایم گذاشته بود و گفت که دیگه مجبور نشی ناهار بری بیرون و من تشکری کردم و بیرون زدم. دوستانم وقت ناهار از دستپخت همسرم خوردند و چقدر تعریف کردند و من حس خوش و ناخوش بدی با هم داشتم. آخر شب کمی زودتر از پیش رفقا برگشتم و دیدم مثل همیشه همسرم منتظر من هست تا باهم شام بخوریم. سفره رنگین تر بود و بازهم فردا قابلمه غذا و ... من منتظر دعوا بودم و او انگار نه انگار که ... شب باز کمی از شب قبل زودتر برگشتم و ... همسرم روزبروز محبتش😊 را بیشتر میکرد و من اسارت بدی را تحمل میکردم ... منتظر بودم تا دعوا را شروع کند و من بتوانم برخش بکشم که اورا از اول دوست نداشتم و عاشق دخترخاله ام بودم و هستم و ... ولی انگار نه انگار ... رویم نمیشد چندان نگاهش کنم ولی کم کم شجاعت پیدا کردم و یک شب سیر نگاهش کردم و تازه زیبائیهای همسرم را دیدم ... شبیه دخترخاله نبود اما زن بود با همه زیبائیهای زنانه اش ... اما من مغرور، مرد بودم ! مگر میشد اسیرم کند؟در برابر خیانت من،نه تنها برویم نیاورده بود بلکه سعی میکرد هرچه بیشتر محبت کند. شبهازودتر و زودتر بخانه می آمدم و متلک های دوستان را بجان میخریدم و میگفتم : آره بابا من مرغم. یک شب که دیگه بریده بودم رو به همسرم کردم و گفتم : تو پدر منو درآوردی! تو اعصابمو خرد کردی! تو ...پس چرا دعوا نمیکنی؟ چرا سرزنشم نمیکنی؟ بجاش بهم محبت میکنی که چی؟ همسرم سرش پائین بود و گفت که حتما کمبودی😔 از طرف من داشتی که بطرف دخترخاله ات کشیده شدی! من سعی کردم که کمبودهای گذشته را جبران کنم !همین! 😔 خرد شدم و شکستم ... من کجا بودم و او کجا... همسرم هیچ کمبودی نداشت... و برام هیچ جا کم نگذاشته بود ... فقط بزرگواریش بیشتر نمایان شد بعد از آن شب دیگر سراغ دخترخاله ام نرفته بودم و ازش خبری نداشتم ولی ناخودآگاه اورا با همسرم مقایسه کردم و طلاق گرفتن او را ... همسرم موفق شد از من مردی بسازد که همه جوره چاکر زنش هست و ازینکه بهش زن ذلیل بگن، ناراحت نمیشه و افتخار میکنه ذلیل همچین زن توانائیه که آبروی مردشو خرید. من اکنون دوباره عاشق شدم... عاشق زنم... اما این بار با چشم باز ... 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ 👆۱۶ روایت ناب در ۴ دقیقه(ارزش فرزند) 🎥 تبیین زیبای روایات ارزش فرزند و فرزندآوری ✅ حجت الاسلام دکتر علی ابوترابی 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
این یه فرشه 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
19.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥⭕️بلایی که اینفلوئنسرهای اینستاگرام بر سر دختر پسرا آوردند ... 💯دیدن این کلیپ آماری ممکن است برای افراد متعصب خطرناک باشد.! 🙏لطفا به دست مسئولین و خانواده ها برسونید تا از این خطر بزرگ آگاه بشن. 🎥استاد پورآقایی 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
موافقت عراق با ورود ۳۰ هزار زائر ایرانی برای اربعین 🔹«الکاظمی» نخست وزیر عراق با ورود ۳۰ هزار زائر ایرانی برای شرکت در مراسم اربعین فقط از طریق فرودگاه‌های بین‌المللی عراق موافقت کرد. @TasnimNews 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیرزن قفل در منزلش خراب بوده، هر روز از دیوار میرفته بالا ودرب حیاط باز میکرده. تعمیرکار آمده براش مجانی درست کنه ،،،، و فقط ازش خواسته برو بالا تا فیلم بگیرم بعد درستش میکنم آمریکا غلط کنه بعد از دیدن این فیلم به ایران چپ نگاه کنه 😜😁 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
🌸شهید حسن عشوری🌸 (محمد سریال گاندو) ۲۴ خرداد ۹۶ به شهادت رسید امنیت کشور را مدیون این شهدای گمنام هستیم. هدیه به همه شهدا مخصوصا این شهید بزرگوار فاتحه و صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 عبادت، به‌جز خدمت به خانواده نیست! 💠 مسیر اصلی تقرّب به خداوند متعال در بستر خانواده است؛ یعنی در تعامل با افراد تکراری‌ای که هر روز آنها را می‌بینی و شاید محبت‌کردن به آنها دیگر برایت سخت شده باشد. 💠 شنیده‌اید که می‌گویند: عبادت به‌جز خدمت به خلق نیست؟ درست‌ترش این است که بگویی: عبادت به‌جز خدمت به خانواده نیست! فکر کردی خیلی زرنگ هستی که با دیگران و کسانی که برایت تکراری نشده‌اند و هر روز با آنها در ارتباط نیستی، خوب رفتار می‌کنی و وجدان خودت را آسوده می‌کنی که اخلاقت خوب است اما با خانوادۀ خودت بداخلاق هستی؟ اصل خوش‌اخلاقی، اول در خانه است. 🔴 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت ششم یک ربع بازی با شرکت مامان و بابا تموم شد. هرچند مامان قبل از اونم با بچه ها بازی کرده بود اما حضور همزمان پدر و مادر شور و شعف چندین برابری رو برای بچه ها داره. مامان گفت: _خب بچه ها نوبتی هم باشه نوبت شامه. رو کرد به سعید: _آقا سعید، میثمو نگه دار برم وسایل شام رو آماده کنم. امروز از صبح خیلی گریه کرده. همه ش بغلم بوده. دستم حسابی درد گرفته. سعید سرشو آورد نزدیک گوش مریم و با لبخند و یواش گفت: _یادم باشه امشب دستای نازتو یه ماساژ مشتی بدم تا خوب بشه ان شاءالله. دستشو انداخت رو شونه ی مریم. کشیدش سمت خودش. گونه ی مریمو بوسید. مریم هم یه لبخند معناداری زد و گفت: _خبه خبه. خودش خوب میشه. بعد بلندتر خندید و ادامه داد: _حالا یه شب زود اومدی خونه. روزای دیگه که نیستی چطور میخوای درد دستمو خوب کنی؟ لبخند رو لب سعید حالت سردی گرفت. به فکر فرو رفت. "مریم راست میگه. الان یه ماهه خونه نیستم. دارم با خودم و زندگیم چه کار می کنم؟ مریم چی؟ بچه هام؟" مریم عادت نداشت بی مقدمه و خیلی مستقیم از سعید انتقاد کنه. میدونه که وقتی غیر مستقیم و آروم و با هنرمندی و شوخی و ظرافت در حد چند جمله ی کوتاه نقدشو عنوان میکنه، نتیجه بهتری داره. میدونه که همه خصوصاً آقایون از انتقاد بدون مقدمه بیزارند. مریم و سعید هیچ وقت جسورانه، نامحترمانه و بدتر از اون جلوی چشم بچه ها و دیگران از هم انتقاد نمی کنند. بچه ها باز مشغول بازی شدند. سعیدم میثم به بغل تو آشپزخونه کنار مریم وایساده بود. مریم وقتی متوجه شد جمله ای که گفته سعید رو به فکر فرو برده، برای اینکه فضای ذهنیشو تغییر بده گفت: _آقا سعید بیزحمت بگو علی سفره رو پهن کنه. بچه ها هم بیان وسایل رو ببرند. سعید بچه ها رو صدا زد: _ بچه ها. وقت شامه. کی سفره رو میندازه؟ کی وسایل شامو میاره؟ علی تندی جواب داد: _من سفره رو میندازم. بعد هم با فاطمه و محمد دویدن سمت آشپزخونه. انگار که مسابقه ای در کار باشه. با هماهنگی و رضایت قبلی و قلبی بچه ها، مامان و بابا یه قانونی گذاشتن. اگه بچه ها، خودجوش وظیفه شون رو انجام بدهند امتیاز مثبت میگیرند که یه جا ثبت میشه و تا به حد نصاب برسه مستحق جایزه میشه. البته با یادآوری و تذکر مامان و بابا دیگه امتیاز نمی گیرند. اگرم کسی وظیفه شو انجام نده امتیاز منفی میگیره یا یه مثبتش کسر میشه. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
‏عکس از Miss Abdullahi
شخصی به قصد تحقیر کردن، "🐜مورچه ای "را با انگشت فشار داد. مورچه خندید و گفت: ای انسان مغرور نباش! که تو در قبرت برای من وعده غذایی بیش نیستی. در اوج قدرت خودت را گم نکن... 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد: در بازار بودم، اندیشه مكروهی در ذهنم گذشت. سریع استغفار كردم و به راهم ادامه دادم.! قدری جلوتر شترهایی قطار وار از كنارم می‌گذشتند... ناگاه یكی از شترها لگدی انداخت كه اگر خود را كنار نمی‌كشیدم، خطرناك بود به مسجد رفتم و فكر می‌كردم همه چیز حساب دارد. این لگد شتر چه بود؟! در عالم معنا گفتند: شیخ رجبعلی! آن لگد نتیجه آن فكری بود كه كردی! گفتم: اما من كه خطایی‌انجام‌ندادم گفتند: لگد شتر هم كه به تو نخورد! اثر کارهای ما در عوالم جریان دارد، حتی یک تفکر منفی میتواند تاثیری منفی ایجاد کند... 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
بچه های بیش فعال لباس قرمز نپوشند. رنگ قرمز انرژی زا هست. مصرف کاکائو نوشابه پفک و تنقلات هم برای چنین کودکانی خوب نیست... 💯خانواده بهشتی💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ پدر شهید می گوید: من هم به خاطر خانومش گفته بودم بمونه، دو روز بعد بره ولی تو وصیت نامه‌اش جمله تکان‌دهنده‌ای نوشته بود؛ نوشته بود که اگر می‌ماندم و بچه‌ام دنیا می‌آمد، احتمال داشت دوست داشتن او مانع رفتنم شود. می‌تونست بمونه و بعد از تولد فرزندش بره ولی گفته بود من صدای کودکان شیعه سوریه را می شنونم و باید برم..! شادویادش گرامی 🌹 حرم سجاد_طاهرنیا 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
💚 ❣خانه مریم و سعید❣ قسمت هفتم سعید گوشه های زیر سفره ای رو صاف کرد. سفره رو کمی به بالا کشید. بعد به محمد گفت: _بیا بابا دستاتو بشوره. محمد که هنوز از بازی سیر نشده بود جواب داد: _بابا بیا منو بگیر. سعید هم بلند شد و دوید دنبال محمد. سعید با بچه ها خیلی پر هیجان بازی می کنه. درست مثل خود بچه ها. اعتقاد محکمی داره به اینکه چون که با کودک سر و کارت فتاد/ هم زبان کودکی باید گشاد. تو بازی با بچه ها خودشم بچه میشه. با قوانین اونا بازی می کنه. عین اونا با شور و هیجان و اشتیاق. این برای بچه ها هم خیلی خوشاینده. این باعث شده که حتی موقع نماز هم میثم که مدت کمیه تاتی تاتی میکنه و تازه راه افتاده. میاد و مهر بابا رو بر می داره به این امید که بابا با کلی شور و هیجان بذاره دنبالش و اون فرار کنه. چندین بار که سعید و مریم حواسشون نبوده که یه مهر اضافه بردارن و تو دستشون بگیرن، میثم اومده و مهرشون رو برداشته و الفرار. سعید چند بار به دنبال محمد دور سفره دوید و چرخید. محمد هم با خنده فرار می کرد. بالاخره بابا گرفتش و دوتا ماچ آبدارش کرد. آستین های محمد رو بالا زد و بهش گفت: _خیلی تند و سرعتی می رفتی. فکر کنم چون غذاتو کامل می خوری اینقدر پاهای قوی داری. محمد هم بادی به غبغب انداخت و گفت: _الانم میخوام غذامو کامل بخورم و قوی تر بشم. بابا که داشت دست های محمد رو می شست، محمد گفت: _بابا میای بعد از شام کشتی بگیریم؟ _بعد شام که وقت خوابه بابا. _نه. بابا سه تا کشتی بگیریم دیگه. _قبوله. ولی باید قول بدی بعدش زودی بری بخوابی. بابا محمد رو گذاشت زمین. محمد دوید سمت اتاق. می خواست حوله برداره و دست و صورتشو خشک کنه. بابا دست و صورت میثم رو هم شست. اومدند پای سفره. سعید و بچه ها بدون حضور مامان لب به غذا نمی زنند. حتی اگه خیلی گرسنه باشند. چند ماه قبل بود که بابا برای قصه ی قبل خواب، داستان یه شهید رو براشون تعریف کرد. اون شهید و بچه هاش هیچ موقع بدون حضور مامان خونه غذا رو شروع نمی کردند. سعید و بچه ها هم بعد از شنیدن روایت زندگی این شهید تصمیم گرفتند هیچ وقت بدون مامان غذا نخورند. همه منتظر اومدن مامان بودند. مریم از داخل آشپزخونه از بچه ها خواست که تلویزیون رو خاموش کنند. داشت یه سریال پخش می کرد. به اصطلاح خانوادگی بود و در واقع کاملاً ضد خانواده. تو هر صحنه ش داد و دعوا و جیغ و فریاد بازیگراش به هوا بود. داستان این که دو نفر عاشق یه خانم شده بودند. تو خواستگاری رقابت داشتند. مریم و سعید قید لذت آنی تماشای خیلی از سریال های تلویزیون رو می زنند. به خاطر آرامش بچه هاشون. به خاطر وارد نشدن اضطراب بی جهت به اونا. به خاطر گزاره های منفی بسیاری که خیلی از فیلم ها و سریال ها دارن. مثلاً سریال جومونگ چون صحنه های خشن و عاشقانه رو به تصویر می کشه. یا حتی مختارنامه چون صحنه های خشن زیادی داره. اگر ضرورتی داشته باشه، یا تکرارشو می بینند یا سی دیش رو تهیه می کنند یا از اینترنت دانلود می کنند و حتماً در زمانی که بچه ها خوابند اون فیلما رو می بینند. مریم و سعید عمیقاً باور دارند که دنیای لطیف کودکی و نوجوونی نباید با تماشای چنین فیلم هایی آلوده به خشونت، هیجان و تخیل نامعقول یا حتی ترس بشه. علی تلویزیون رو خاموش کرد. مامان هم اومد و نشست پای سفره. غذای همه رو کشید. اون شب نوبت فاطمه بود تا دعای سفره رو بخونه. دست هاشو بالا گرفت و خوند: _بسم الله الرحمن الرحیم. أَللّهُمَّ ارزُقنا رزقاً حلالاً طَیِّباً واسِعاً، أَللّهُمَّ اجعَلنَا مِنَ الشّاکِرینَ یا کَریمُ. همه در حالی که دستاشون رو به حالت دعا گرفته بودند، با هم گفتند: _الهی آمین. و شروع کردند به خوردن غذا. در آرامشی مثال زدنی. میثم سعی می کرد خودش به تنهایی غذاشو بخوره. حسابی هم می ریخت روی لباسش. مامان و بابا هیچ واکنش یا حساسیتی نشون ندادند. بچه ها هم که آینه مامان و بابا هستند به همین صورت هیچ واکنشی به غذا خوردن پر دنگ و فنگ میثم نشون نمیدادند. محمد هم تقریباً همین وضع رو داشت. استاد غذا دادن به لباساشه. اما مریم و سعید از بازی کردن بچه ها با غذا هیچ ناراحت نمیشند و به خاطر کثیف شدن لباساشون بهشون تذکر نمیدند چرا که هنوز هفت سالشونم نیست. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
✌️امام علی(ع) هر که تلاش کند،💪 به آنچه می خواهد می رسد.☘😍 غررالحکم؛4:494 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
مفقود الاثر می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام". در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد. می گفت:" آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد". در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:" دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستی، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد". یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است". ــــــــــــــــــــــــ خاطره ای از شهید محمدرضا عسگری/ پرواز در قلاویزان،ص132 🌷 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
◈ ✍ 🌷آیت الله مجتهـــدی (ره): اگر فامیلی دارید ڪه وضـع مالی خـــوبی ندارد شـــــما هر وقت به میروید یک گونی برنج دو ڪیلو روغن و ... برایش ببرید. اینها است، نه اینڪه راحت بـــــــروی خانه اش بنشینی میوه‌ات را بخوری و اونم به قرض بندازی و بعد بگی الحـــمدلله صله رحم به جا آوردم این صله رحــــم ثـــــواب ندارد ڪباب دارد. 💯خانواده بهشتی💯 ³¹³_________________________________ @khanevade_beheshti313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا