eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.7هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
گوش هایت را به همه بسپار اما صدایت را به عده ای معدود همیشه سعی کن بیشتر از دیگران بدانی بیشتر از همه کار کنی و کمتر از دیگران توقع داشته باشی...   💞🍃@delbrak
وقتی میگی دوست دارم❣ دستمو هم بگیر❣ اعتباری نیست ❣ دیدی بال درآوُردم ❣ پرواز کردم😄😁💕❣💕 بعد دیگه(.....اسم خودتون)نداری ها😄 👆👆👆ایده های پیامکی برای آقایونی که ابراز علاقه نمیکنن🌹 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @delbrak💞
قسمت دوم عمو مجید پسر عموی مامان بود! از وقتی یادمه زیاد خونه ما می اومد ما هم عمو صداش میزدیم! ما تهران زندگی می کردیم و خانواده عمو مجید شهرستان بودن . یادمه سالها پیش عمو مجید خدمت سربازیش تهران بود و روزهای جمعه هرهفته می اومد خونه ما! بعد ها هم که سربازیش تموم شد،تو بازار مشغول کار شد و تو تهران موندگار شد نزدیک خونه ما یه خونه اجاره کرده بود و مامان بیشتر وقتها برای شام دعوتش میکرد خونه مون! بابام هم خیلی دوستش داشت! من و خواهر و برادرهام هم همینطور! عمو مجید آدم خنده رو و مهربونی بود. هروقت میومد خونه ما، برامون کلی خوراکی میخرید. یادمه چند سال پیش که بابام تو محل کارش از نردبون افتاد و پاش شکست عمو مجید خیلی هوامون رو داشت و همه کارای بابا رو انجام میداد... حالا چند سالی میشه که از اون ایام گذشته و عمو مجید هم کلی تو کارش پیشرفت کرده و یه خونه هم برای خودش خریده...! همینطور تو فکر حرف عمو بودم که مامان صدام زد و گفت:سارا، بیا تو مامان جان، هوا سرده مریض میشی... رفتم تو خونه و از مامان پرسیدم:عمو مجید چیکار داشت؟ مامان گفت :هیچی، زنگ زده بود حالمون رو بپرسه! خندیدم و گفتم:حالا خوبه پریشب اینجا بوده! مامان که این حرف من خیلی به مزاقش خوش نیومده بود با حالت کنایه و طرف دارانه ای گفت: لابد تو مغازه بیکار بوده حوصله اش سر رفته زنگ زده اینجا احوالی بپرسه !باید قبلش از شما اجازه میگرفت!؟ من که از این جواب مامان جا خورده بودم گفتم: نه والا، اصلا به من چه...! ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، از اون روز یک هفته ای گذشت. تو اتاق مشغول درس خوندن بودم،،، مامان صدام زد که برم کمکش شام روحاضر کنم.صدای زنگ اومد. محمد، داداش کوچیکم با خوشحالی دوید سمت در و گفت:آخ جون حتما عمو مجیده...! از مامان پرسیدم:مگه قراره عمو مجید بیاد!؟ _ آره زنگ زدم گفتم برای شام بیاد اینجا...! بعد از دقایقی ،محمد با یه جعبه شیرینی در دست برگشت ، پشت سرش هم عمو مجید! سلام و احوالپرسی کرد... مامان گفت: آقا مجید چرا زحمت کشیدی شیرینی برا چی گرفتی؟ عمو مجید با لبخند و چهره همیشگیش گفت: همینجوری ، ناقابله ،گفتم دور هم بخوریم! سلام کردم و گفتم:پس من برم چای بریزم با شیرینی بخوریم. عمو مجید گفت:بله،چایی که شما بریزی خوردن داره...! ،،،،،،،،، ،،،،،،، ،،،،،،، ،،،،،،،، ،،،،،،، بعد از شام و جمع کردن سفره رفتم تو اتاق که بقیه درسم رو بخونم.غرق درس خوندن بودم که عمو در زد و گفت : سارا خانم اجازه هست!؟ گفتم ؛ بله عمو ..بفرمایین .. عمو مجید وارد اتاق شد ، یه نگاه سطحی به اتاقم انداخت و گفت: چطوری خانم مهندس! خندیدم وگفتم:خانم معلم ! _ فردا امتحان داری؟ + آره بعد از اینکه یه چرخی تو اتاقم زد روی صندلی کوچک کنار میزم نشست و یه کتاب از رو میز برداشت و شروع کرد به ورق زدن! یه نگاهی به من انداخت و دوباره کتاب رو ورق زد! احساس کردم یه چیزی میخواد بگه!لبخندی زدم و گفتم:عمو کاری داشتین چیزی میخوایین بگین!؟ نگاهش رو از کتاب گرفت ! رو کرد به من و گفت: راستش آره! مدتیه که میخوام باهات حرف بزنم، ولی فرصتش پیش نمیاد! _ خب بگید، در مورد چی هست؟ +می دونی... راستش گفتنش برام سخته! یعنی نمی دونم چجوری باید بگم؟ یا از کجا شروع کنم!؟ با ذوق و شوق گفتم:عمو نکنه عاشق شدی!؟ جان من بگو دیگه ، درست حدس زدم..؟؟ بگو عمو خودم برات میرم خاستگاری! باورم نمیشد ، عمو مجید شوخ من !خیس عرق شده بود، سرش رو انداخته بود پایین و حرفی نمیزد! خندیدم و با ذوق گفتم:عمو بگو دیگه... حدسم درست بود!؟ طرف کیه!؟ عمو مجید همونطور که سرش پایین بود گفت:راستش آره ! چند وقته! دوباره با خوشحالی گفتم : خوب ! چه جالب ! راحت باشین ، بگین به من -بین خودمون میمونه! عمو مجید گفت : واقعیتش اینه که یه دختر خنگول هست که من دو ساله عاشقش شدم! هرکاری می کنم بهش بفهمونم که عاشقشم و دوسش دارم اون نمیفهمه...! _ عه ، عمو آخه آدم به کسی که عاشقش شده میگه خنگول؟؟؟ + چیکار کنم خب!؟ تو جای من باشی چیکار میکنی؟؟؟ _ خب اینکه کاری نداره،میرم رک و راست میگم من عاشقت شدم! عمو مجید گفت : واقعا اگه جای من بودی این کارو میکردی!؟ گفتم : آره ...چرا که نه ...! عمو مجید گفت؛ آخه خیلی سخته! گفتم آره ولی بالاخره از بلاتکلیفی که بهتره! عمو مجید که انگار منتظر این حرف من بود سری تکون داد با حالت تاًسفی گفت : آخ آخ ...بلاتکلیفی...! بعدش دوباره سرش رو انداخت پایین و بعد از مکثی گفت: سارا ! میخوام یه چیزی بهت بگم ...! ادامه دارد... پایان قسمت دوم ✍سمیه @delbrak💞
‌ چِه 'دِلبـᰔـرانهِ' دَر 'قَلبـــم' حُکمرانی میکُنی عِشق جان❤️💍 ‌ ‌ @delbrak💞
شبتون بخیر عزیزان😍❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبحتون پُر از عطر خدا🌸 روزتـون معطر به بوی مهربانی😊 الهی دلتـون شـاد🤲 لبتون خندان 😁 قلبتون مملو از آرامش 💗 سلام‌✋😍 @delbrak💞
قسمت سوم من که حسابی کنجکاو شده بودم و مشتاق بودم تا حرف دل عمو مجید رو بشنوم گفتم: بفرمایین عمو ،سراپاگوشم! عمو مجید سرش رو آورد بالا یه نگاه تو چشمام کرد و با استرس خاصی گفت: "سارا، من عاشقت شدم!" اولش فکر کردم عمو مجید مثل همیشه داره شوخی میکنه وسر به سرم میذاره...! خندیدم و گفتم؛ عاشق من !؟ حتما شوخی میکنید! عمو مجید ساکت شد و دیگه حرفی نزد! این حالت عمومجید طبیعی نبود ! وقتی خوب نگاهش کردم دیدم اثری از شوخی توی چهره اش نیست! یهویی شوکِ شدم! انگار یه پارچ آب یخ ریختن رو سرم ! عین مجسمه بدون حرکت فقط نگاهش میکردم! چند ثانیه ای توی سکوت گذشت... عمو مجید سرش رو بلند کرد و آروم گفت:سارا جان تو کامل منو میشناسی! از اخلاق و رفتارم گرفته تا کار و زندگیم! من دو سال پیش فهمیدم مهرت افتاده تو دلم و هیچ جوره نتونستم فکرت رو از سرم بیرون کنم! راستش میخواستم صبر کنم تا دیپلم بگیری بعدا موضوع رو مطرح کنم، ولی خب نشد، نتونستم! یعنی تحملم دیگه تموم شد.دوست داشتم خیالم رو از داشتنت راحت کنم...! سارا خواهش میکنم خوب فکرات رو بکن! اصلا برای جواب دادن عجله نکن! اگه قبول کنی من همه جوره حمایتت میکنم! تا هرجا دوست داشتی درستو ادامه بده، خودم همه چی برات تهیه میکنم! مطمئن باش نمیزارم هیچ کمبودی تو زندگیت احساس کنی! قول میدم خوشبختت کنم! راستش من قبلا با مامانت صحبت کردم و ازش اجازه گرفتم که با خودت حرف بزنم و اگه اجازه دادی بگم پدر و مادرم هم از روستا بیان! من که اصلا حرفهای عمو مجید باورم نمی شد، عینِ برق گرفته ها خشکم زده بود! حتی نمی تونستم آب دهنم رو قورت بدم! هر کاری میکردم زبونم نمی چرخید که حتی کلمه‌ای جواب بدم! بهت زده و بدون هیچ حرفی ، فقط به حرفای عمو مجید گوش میکردم ! حرفاش که تموم شد بلند شد و آروم از اتاق رفت بیرون ! با داغی اشکی که روی گونه ی یخ زده ام سرخورد به خودم اومدم...! باورم نمیشد! عمو مجید از من خواستگاری کرده بود!؟ گریه ام شدت گرفت! همش میگفتم کاش همه‌ی اینا خواب باشه! همونجا رو زمین دراز کشیدم! در سرم غوغایی شده بود! فکر میکردم خواب دیدم ! هزاران فکر از سرم گذشت ! اصلا باورش برام غیرممکن بود ! با خودم میگفتم شاید عمومجید خواسته امتحانم کنه ! شاید منظورش چیز دیگه ای بوده ! شاید...! اون شب مات و مبهوت توی اتاقم حبس شده بودم و تا نزدیکیای صبح خوابم نبرد! هزاران فکر و خیال از سرم گذشت! صبح با صدای مادرم که مرتب صدام میزد به سختی از خواب بیدار شدم! اصلا دوست نداشتم از اتاقم برم بیرون! دوباره به فکر کابوسی که شب قبل گذرونده بودم ، افتادم! بازم یک ساعتی تو فکر و خیال بودم! آخه چطوری عمومجید روش شد اون حرفا رو به من بزنه!؟ درسته که عموی واقعی ام نیست! ولی من همیشه اونو مثل عموم میدونستم! دوستش داشتم اما مثل برادر زاده ای که عموش رو دوست داره...! با بی حوصله گی لباس پوشیدم و کیفم رو حاضر کردم! خجالت میکشیدم با پدر و مادرم چشم تو چشم بشم ! حس یه آدم خطا کار رو داشتم! خودمو سرزنش میکردم که چرا اینقدر با پسرعموی مامانم خودمونی رفتار کردم که اینطوری بشه...! مامان اومد تو اتاق و نگاهی بهم کرد! فوری سرم رو پایین انداختم! اومد کنارم نشست وگفت:چته مامان جان! چی شده؟ انگار حالت خوب نیست! در حالی که حسابی کلافه و عصبانی بودم به مامان گفتم؛ شما میدونستی و به من هیچی نگفته بودی!؟ مامان گفت: همین چند روز پیش مجید باهام صحبت کرد و خواست از بابات اجازه بگیرم که خودش باهات حرف بزنه! من و بابات هم میخواستیم ببینیم اول نظر خودت چیه؟ همه چی به نظر تو بستگی داره! تا خودت نخوای هیچ اتفاقی نمی افته! سرم رو گذاشتم روی پای مامانم و زدم زیر گریه... ! با گریه گفتم آخه چرا باید عمومجید به خودش همچین اجازه‌ای بده! مامان اون حق نداره! نمیتونه! نمیشه!... مامانم بنده خدا گیج شده بود! گفت: چی میگی دخترم! چرا اینجوری میکنی!؟ هرکی ندونه فکر میکنه ما میخوایم به زور شوهرت بدیم...! پاشو عزیزم ، پاشو برو دست و صورتت رو بشور ، الان اکرم میاد دنبالت ، مدرسه ات دیر میشه! با اکرم از دوران ابتدایی دوست بودیم. باهم ندار بودیم و درد دلهامون پیش هم بود.تو مسیر مدرسه یه پارک بود که معمولا گاهی از داخل پارک رد میشدیم! تو راه برگشت مدرسه بی اختیار روی یکی از نیمکت های پارک نشستم! اکرم پرسید:چی شده!؟ سارا امروز انگار اصلا حالت خوب نیست! گفتم:هیچی امتحان رو خراب کردم! _به من که دیگه نمیتونی دروغ بگی! تو از صبح که از خونتون اومدی بیرون ناراحت بودی. چیزی شده؟؟؟ +دیشب عمومجیدم اومده بود خونه مون... _ خب!؟ زدم زیر گریه و گفتم:بیشعور ازم خواستگاری کرد! باورت میشه اکرم!؟ اکرم یه مشت محکم به پشتم زد و گفت:... ادامه دارد ... پایان قسمت سوم @delbrak💞
📚 💎قوانین قهرکردن در رابطه ی زناشویی قهر كردن يك نوع خشم و عصبانيت موذيانه است كه ميتواند به روابط آسيب جدی بزند. قوانين قهر كردن: 1) حق نداریم به خانواده های هم توهین کنیم. 2) حق نداریم مسائل و مشکلات کهنه رو مطرح کنیم. تو هر دعوا فقط راجع به همون موضوع بحث میکنیم. 3) شام و ناهار نپختن و شام و ناهار نخوردن نداریم. همه اعضا مثل حالت عادی باید برای غذا حاضر باشن. 4) سلام و خداحافظی در هر صورت لازمه. 5) هیچکس حق نداره جای خوابشو عوض کنه. 6) هر کس برای آشتی پیش قدم بشه اون یکی باید براش کادو بخره. 7) حق نداریم اشتباه طرف مقابلو تعمیم بدیم . مثلا عبارت تو همیشه.... ممنوعه. چون اینکار دعوا رو به اوج میرسونه. 8) باید به هم فرصت بدیم که هرکی راجع به دیدگاهش نسبت به موضوع دعوا پنج دقیقه صحبت کنه و طرف دیگه هم پنج دقیقه زمان برای پاسخگویی داره و بعد اگه حرفی باقی موند باید به فردا موکول بشه تا سر و ته بحث مشخص باشه. اگر افراد می توانستند ياد بگيرند كه آنچه برای من خوب است لزومی ندارد كه برای ديگران هم خوب باشد، آنگاه دنيای شاد و خوشايندتری می داشتيم..! ✍🏻 @delbrak💞
Alijenab.mp3
8.99M
عشق چشم بسته دلو بهت دادم❤️ 🔺 @delbrak💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی همگان به سرشود بی توبه سرنمیشود🌱😍@delbrak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎂🍰🎂🍰🎂🍰🎂🍰 براي تولد همسرتون يه جشن دونفره هم كافيه تا دلش شاد بشه..❤️لازم نيست حتما كيك بزرگ و تداركات فراوون باشه،همين ك بدونه دلتون به يادش بوده خودش كلي خوشحالش ميكنه❤️❤️❤️❤️ @delbrak💞
الان روابط زناشویی خیلی ناپایدار شده 😔😔 هم خانوما هم آقایون مشکلاتی دارن این مشکلات ریز رو میشه خیلی راحت حل کرد به شرطی که درست یاد بگیری اینجا بی پرده یاد میگیری 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/937427211Cd2f3834f1f ورود افراد زیر 18 سال ممنوع ⛔️
هدایت شده از تبلیغات ❣دلبرک❣
🔴 شوهرم خیلی و ، چشم خیلی ها 👀😤 ولی من ندارم 😌 چون یه بلائی سر شوهرم آوردم که و من شده 😜😋👇 https://eitaa.com/joinchat/937427211Cd2f3834f1f ⛔️ رازهایی که زنان به هر کسی نمیگن 🙈👆 یکاری میکنیم شوهرت درسته قورتت بده 😁 😍😍
❌ خانما کردن رو جدی بگیرید لازمه بدونید که پس اندازه پول به شدت در اعتماد به نفس و کاهش استرس خانم ها نقش مثبتی داره اغلب اقایون اهل خرج کردن هستن و کمتر پول نگه میدارن ❣ اینجاست که یه خانم مدبر باید وارد عمل بشه تا حد ممکن برای مبادا پول پس انداز کنه! دقت کنید این اسمش پنهان کاری نیست! فکر فردا کردنه ... •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @delbrak💞
✅اولین قانونی که شما و همسرتان در تلخ‌ترین لحظات زندگی مشترک‌تان باید به آن پایبند باشید، 👈❌ قانون « » است. ❌👉 نه شما و نه شریک زندگی‌تان، ⭕️حتی در بدترین لحظات و در اوج عصبانیت هم حق ندارید ‼️ به خانواده هم ‼️ و از به خانواده هم به عنوان راهی برای کنترل شریک زندگی یا انتقام گرفتن از او استفاده کنید. 👈⭕️اگر همسرتان با شما بد حرف زده، چرا باید همه حرف‌های ناخوشایندی که مادرش قبلا به شما زده بود را به رخش بکشید و در آخر هم بگویید «تو هم بچه همان مادری!»، مگر در همه روزهایی که شریک زندگی‌تان خوشایند‌ترین جملات را در مقابل‌تان به زبان می‌آورد به او یادآوری می‌کنید که خوب حرف زدن و مهربانی کردن را از چه کسی یاد گرفته است 👈❌پس به‌خاطر عصبانیت، حرفی را نزنید که حرمت‌ها را از بین ببرد و شکافی را میان شما ایجاد کند که بعدا از پس ترمیم کردنش برنیایید •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @delbrak💞
دلبرجانم از وقتی اومدی تو زندگیم کنارت غرق حال خوبم باتو لحظه هام بهم خوش میگذره... باتو همه چی یه جور دیگه قشنگه باتو بهترین حس زندگیمو دارم شدی با ارزش ترین تیکه پازلِ زندگیم من اگه صدبارم برگردم عقب باز دست میزارم رو تو و میگم من همینو میخام... توی تموم این دنیا تو تنها استثنای دوست داشتنیه منی... تو امروز منو تمومِ فردای منی مرسی بخاطر وجودت،بخاطرحضورت که تو قلبم همیشگیه... مرسی از اینکه هم رفیقمی هم عشقم مرسی ک نور روزهای تاریکِ زندگیم شدی من خدا را برای داشتنت،برای بودنت برای تمام خاطره هایی ک قراره تا آخر عمر تو ساختنشون شریک باشیم، هر لحظه شاکرم... باشد ک تا ابد با هم باشیم بمون برام تمام من..🌸♥😘💍 •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @delbrak💞
🌸 بیشتر مردان نمیدانند که حرف زدن و درد دل کردن برای بالا بردن سطوح اکسی توسین، در مقابله با استرس، به زن کمک میکند بدون درک این کشش زیستی، مرد به اشتباه گمان میکند که زن از او راه حل میخواهد. پس حرف زن را قطع میکند تا راه حل هایش را بگوید. مرد این کار را میکند چون حل کردن مساله یکی از روش های او برای بهبود حال خودش به هنگام فشارها و ناراحتی هاست. او میپندارد که این کار به زن کمک میکند. حل مساله سطوح تستوسترون مرد را بالا می برد ولی چندان تاثیری بر اکسی توسین زن ندارد. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @delbrak💞
↴⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ ‌ به مَردی دل ببند که از علاقش به خودت مطمئنی قانونِ رابطه ها این است: مَرد باید عاشق تر باشد مَرد است که باید برای داشتنت تلاش کند مَرد است که باید پُر باشد از نیاز به تو مَرد است که باید بجنگد... تو چرا نشسته ای کنجِ اتاق و زانوهایت را بغل گرفته ای و اشک می ریزی و روزهایت را آتش میزنی! چند سالت است مگر؟! این روزهایت، بهترین روزهایت هستند... حالاست که باید بخندی، حالاست که باید رها باشی و آزاد، حالاست که باید دخترانگی کنی... نه که همه را خط بزنی و بنشینی کنجِ اتاق و دیوارهایش را خراش دهی و زاربزنی برای نداشتنِ مَردی که حواسش هم به تو نیست..! •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• @delbrak💞
قسمت چهارم اکرم یه دونه محکم زد پشتم و گفت: بمیری سارا، دلم هزار راه رفت! گفتم حالا چی شده!؟ آخه دیونه این کجاش گریه داره!؟ +برو بابا ، تو اصلا نمیفهمی چی میگم! _چرا ! خیلی هم خوب می فهمم! دیشب آقامجید پسرعموی مامانت که هم پولدارِ و هم خوش تیپ! اومده خواستگاریت! خب این کجاش گریه داره !؟ با ناله گفتم:اکرم یه لحظه خودت رو بزار جای من...! من از بچگی با عمو مجید بزرگ شدم! عمو مجید برای من یه عموی مهربونه،یه برادر بزرگتر! من تو تموم این سالها حتی برا یه لحظه هم اونو به چشم پسر عموی مامانم ندیدم!این پیشنهادش و خواستگاری کردنش برام قابل هضم نیست!همش میگم کاش حرفهای دیشبش خواب بوده باشه...! از همه اینا که بگذریم، عمو مجید ۲۸ سالشه و ۱۲ سال از من بزرگتره...! دیونه من تازه هفده سالم شده! چرا نمیفهمی ! ما هنوز بچه ایم! مگه ازدواج الکیه!؟ اکرم که میخواست منو دلداری بده گفت: آره ، حق داری، الان که فکر میکنم واقعا حس بدیه! ولی خب دیگه اینقدر ناراحتی نداره که! برو همه این حرفهایی رو که به من زدی، به خودش بگو، مطمئنم درکت میکنه! +همه حرف هام رو به مامانم زدم تا به گوش عمو مجید برسونه...! ،،،،،،،،،،،،، عمو مجید باز هم مثل قبل، هفته‌ای یکی دو بار می اومد خونمون،ولی هروقت میومد من می رفتم تو اتاق و تا وقتی که نمی رفت بیرون نمیرفتم! دیگه خیلی دوست نداشتم باهاش روبرو بشم! روزها به تندی گذشت و به عید نوروز فرا رسید! خونه هر کدوم از فامیل میرفتیم، از بابام در مورد خواستگاری و ازدواج من و مجید پرس و جو میکردن! بابا هم میگفت:سارا هنوز بچه اس !حالا حالاها وقت داره برا ازدواج ، ولی خب ماشاالله آقا مجید دیگه وقتشه! باید به فکر یه دختر خوب براش باشیم! وقتی می شنیدم که قضیه خواستگاری مجید از من تو فامیل پیچیده،خیلی عصبانی میشدم،ولی وقتی جواب بابام رو میشنیدم کمی آروم می شدم! عمو مجید هر سال عید می رفت روستا پیش پدر و مادرش و خیالم راحت بود که مجبور نیستم برای فرار از نگاهش خودم رو تو اتاق حبس کنم. از اون به بعد دیگه کمتر میومد خونمون و من خیالم راحت بود که نمی بینمش! یه روز ظهر که از مدرسه برگشتم خونه، تا کلید انداختم و در رو باز کردم،دیدم عمو مجید تو حیاط نشسته، از دیدنش اونوقت روز توی حیاط تعجب کردم و به اجبار سلام کردم. _ سلام! سارا خانم فراری! خوبی! تشکری کردم و خواستم سریع برم تو خونه که جلوم ایستاد و گفت:سارا صبر کن، می خوام باهات حرف بزنم! با این حرفش،اضطراب و استرس بود که به دلم چنگ می زد! فصل بهار بود، ولی انگار چله زمستون شده بود! بدنم یخ کرده بود! لرزش بدنم رو احساس میکردم و خدا خدا میکردم عمو مجید متوجه نشه...! _ سارا مامانت گفت که اصلا انتظار نداشتی که من ازت خواستگاری کنم و میدونم که ناراحت شدی! ولی خب! دلِ دیگه! عاشق شدن که دست خود آدم نیست! دو ساله که تو شدی همه زندگیم! اصلا خودم هم نمیدونم از کی و کجا شروع شد! هردفعه میرم روستا ، پدر مادرم یکی رو معرفی میکنن که بریم خواستگاری ،ولی من دلم پیش تو گیر کرده! سارا من دوستت دارم !خیلی دوستت دارم! مِن مِن کنان و با صدای ضعیفی گفتم:عمو مجید... _ وااای سارا ...تو رو خدا اینقدر منو عمو صدا نزن! +باشه ، اصلا میگم پسر عمو ، خوبه!؟ لبخندی زد و گفت:خب ؟ سریع گفتم:من اصلا حالا حالاها نمی خوام ازدواج کنم، من می خوام درس بخونم برم دانشگاه! سرم رو انداختم پایین و گفتم:شما هم باید با کسی ازدواج کنید که حداقل بالای ۲۰ سالش باشه! نه من! _خب هر چندسالی که تو بگی صبر میکنم! هرچی من میگفتم، عمو مجید براش یه پیشنهاد یا راهکار داشت...! اون روز به هر سختی ای بود از دست سوالات عمو مجید فرار کردم و خودمو نجات دادم... از اون به بعد باز رفت و آمد عمومجید تو خونه مون بیشتر شد! با خودم میگفتم:لابد حرفام اثر کرده و بیخیال ازدواج با من شده! دیگه وقتی می اومد خونمون،کم و بیش توی جمع بودم و مثل قبل خودم رو تو اتاق حبس نمیکردم! ولی خب دیگه خیلی مراقب رفتارم بودم! اصلا به عمو مجید نگاه نمیکردم و باهاش حرف نمی زدم! ،،،،،،، اون سال بابا تصمیم گرفت خونه مون رو عوض کنه.اونجا رو فروخت وتو یه محله دیگه خونه خرید. یه خونه دو طبقه که طبقه اول مغازه بود و یه واحد کوچیک و یه حیاط جنوبی داشت و طبقه دوم بزرگتر بود.من که عادت به تو حیاط نشستن داشتم،خونه جدید رو نمی پسندیدم.چون طبقه پایین دست مستاجر بود و ما طبقه بالا می نشستیم.برای همین پشت بوم خونه شد جایگزین حیاط خونه قبلی! عصرها و شب ها میرفتم پشت بوم می نشستم و کتاب میخوندم. یه شب که داشتم از پشت بوم می اومدم پایین، از تو راه پله صدای بابام رو شنیدم که داشت به مامانم می گفت:خب اگه عمو و زن عموت بیان تهران من چجوری بهشون نه بگم...!؟ مامان گفت:حالا فردا دوباره با سارا حرف میزنم، شاید راضی شد! تا این حرف مامان رو شنیدم... ادامه دارد @delbrak💞
🌹 سلام خوبی؟ از دوستان میشه سوال کنی برا از بین بردن سوسک ریز چیکار کنم ؟ چون خونه قدیمی خیلی. زیاد شدن هرچی قلم سوسک میزنم فایده نداره چیکار کنم ریشه کن بشن 🍃🎈🍃🎈🍃🎈🍃🎈🍃 💖@delbrak💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شبتون بخیر عزیزان😍❤️
سلام صبحتون دل انگیز🍓💋✨ ‌‌@delbrak💞
❤️ سلام وقت بخیر برای اون خواهرمون که گفتن برای خلاصی از شر سوسک من این دارو تهیه کردم واقعا عالی بود. چون هر مارک و دارو سمی که بگید استفاده کردیم فایده نداشت از این بگیرن همه جای خونه بزارن خودشون بعد دوسه روز میبینن دیگه هیچی نیست ....🌹 در مورد سوسک ریز خونه بابام اینقد سوسک ریز داشت که فقط خدا تعدادشو میدونست😆😁هر جور سمی امتحان کردیم اصلا از بین نمیرفتن تا خمیر سوسک امحا یکی پیشنهاد  داد استفاده کردیم همه نابود شدن باید خمیر اندازه نخود همه گوشه ها بزنن اطراف یخچال ماشین لباسشویی کابینت داخل اتاق گوشه های هال و...نترسید سمی و خطرناک نیست ولی حدودا دو ماه طول میکشه از بین برن..بعد دو ماه مجددا دوباره بزنن تا هر چی از تخم در بیاد از بین بره ....🌹 به دوست عزیزی که برای سوسک ریزگفتن بگین خمیرسوسک عااااالیه خودم یه سالی بودخونه جدیدکه رفته بودیم درگیرسوسک بودیم خمیرسوسک زدم الان خداروشکرده ماه مبشه حتی یه سوسک هم ندیدم قیمتشم ارزون.. @delbrak💞