eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.7هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درها برای کسانی گشوده می شوند که جسارت در زدن داشته باشند. جسارت داشته باش با امید،با عشق ،با محبت و با تلاش در بزن حتما درها گشوده خواهند شد به سوی روشنایی صبح سه شنبه بخیر❤ https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
بهترین نصیحت زندگیمون دو پائولو کوئیلو بهمون میکنه: "آدم های تمام شده را دیگر از نو شروع نکنید، نه آن هامثل قبل خواهند بود؛ و نه تو..! و نه حتی رابطه هایتان..!" https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🥀🌻🥀 در زندگی مشترک مسئولیت‎ها را تقسیم کنید. 👈اگر از همان ابتدای زندگی مشترک مسئولیت‎ها و وظایفتان را تعیین و تقسیم نکنید، تا پایان عمر باید با آشفتگی، انتظارات برآورده نشده و تنش زندگی کنید. 👈خیلی مهم است که از همان ابتدای زندگی مشترک، مشخص کنید که هر کدام از شما چه وظایفی در زندگی دارند، چطور باید به یکدیگر کمک کنند، درآمدهای خانم و آقا چطور در زندگی صرف یا پس انداز شود، مسئولیت رسیدگی به امور خانه چطور تقسیم شود و.... 👈تکلیفتان را با اینها مشخص کنید تا بعدها، احساس نکنید که یکی از شما بیش از حد مسئولیت به دوش گرفته و دیگری بیش از حد سرویس گیرنده است. این تقسیم مسئولیت، نه تنها در مقام حرف که در عمل هم باید رعایت شود.
ریشه به همسر را در خودتان پیدا کنید ◾️دو محور اصلی و بسیار مهم هر رابطه‌ای و به‌ خصوص در زندگی مشترک ، اعتماد و احترام است‌ و اگر هرکدام از این دو محور آسیب ببینند ممکن است رابطه کاملاً از بین برود. در حقیقت این دو، خط قرمز‌هایی هستند که هیچگاه نباید از آنها عبور کرد. به محض این که بی‌اعتمادی در رابطه‌ای به‌ وجود بیاید رابطه به سمت ویرانی می‌رود. شک به همسر از آن چیزهایی است که می‌تواند هم احترام و هم اعتماد را در زندگی زناشویی از بین ببرد و به‌ تدریج پناهگاه امن خانه و زندگی مشترک را به جهنمی تبدیل کند. هر‌کدام از ما دست کم یک بار در زندگی شک را تجربه کرده‌ایم ولی شک در هیچ کجا مثل زندگی مشترک و شک به همسر نمی‌تواند مخرب باشد. شک به همسر عشق را نابود می کند. •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈• https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
😍 باسلام خدمت همه بزرگواران ببین عزیزم راجب اینکه گفته بودین تو یه اتاق با مادر شوهر بودین وتازه چند ماهی که جدا شدی ودوباره همسرتون میخواد بره سمت اونا خونه بگیره به نظر من با همسرتون اصلا در این مورد لج نکنید چون هر چقدر شما بیشتر مخالفت کنید همسرتون اصرارش بیشتر میشه سمت اونا خونه بگیره یه خورده بی تفاوت باشین سخته میدونم من همه ی اینارو خودم لمس کردم ودقیقا میدونم شما چی میکشین تا هر چقدر که میتونین رابطه تون رو با سمت همسرتون خوب کنین شما سعی کنین باسیاست با اونا پیش همسرتون رفتار کنین وخوب باشین که همسرتون ببینه شما خوبین اونا دارن بدی می کنن به شما اگه صبر کنین مطمئن باشین این روزا هم میگذره زمان همه چی رو درست میکنه خواهر عزیزم سعی کن حتما حتما احترام مادر شوهرت وداشته باش که اگه باهاش خوب نباشی مطمئن باش که همسرت یه روزی همین هارو سرشما خالی میکنه... 🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
هدایت شده از Sara
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه! من برای آینده مون کلی برنامه دارم. قول میدم خوشبختت کنم! همینطور که نوید داشت از نقشه هاش و طلاقش میگفت تمام مدت من سرم پایین بود و فقط گوش میدادم.. حرفهاش که تموم شد،گفتم پس تکلیف دخترت چی میشه؟ _ولی سارا...ادامه داستان 👇👇😱 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه! من برای آیند
قسمت پانزدهم پریدم وسط حرف نوید و گفتم: نوید درسته ما عاشق هم شدیم، ولی این عشق اشتباهه.. من نمیتونم با خودخواهی ،زندگی یه نفر دیگه رو خراب کنم. پریا وقتی بزرگ بشه، منو عامل اصلی و مقصر جدایی پدر و مادرش میدونه... نوید تو رو خدا به این چیزایی که میگم فکر کن. ما دوتا واسه همدیگه نیستیم! شایدم خواست خدا بوده که منم طعم شیرین عشق و بعدش تلخی جدایی و حسرت رو بچشم! نمیدونم ، ولی هرچی که بود دیگه تموم شد! یعنی باید تمومش کنیم. این به نفع هر دومونه ،حتی به نفع پریا و مادرش! وقتی این حرفها رو به نوید میزدم ، به این فکر میکردم که شایدم دارم تاوان شکستن دل عمو مجید رو میدم! می دونستم باید همینجا به این عشق پایان بدم چون بن بست بود و برای هیچکدوم ما سودی نداشت و پایانش مثل روز روشن بود! اما هر چی من می گفتم ، نوید دلیل های خودش رو داشت و هیچ جوره نمیخواست قبول کنه که بی فایده است و ازدواج ما شدنی نیست! همه اش سعی میکرد با وعده وعید و راهکارای خودش منو از تصمیمم منصرف کنه! برای خودمم سخت بود و تلخ !، نمی تونستم به همین راحتی خودمو راضی کنم! ولی باید هر طور شده بود نوید رو از خودم میروندم. باید کاری میکردم تا مهرم از دلش بیرون بره! وسط این حرفها صدای نگار هم تو گوشم می پیچید که میگفت پروین برگشته سر خونه اش و راضی به طلاق نیست! نمی خواد زندگیش از هم بپاشه! میدونستم اگه به نوید جواب رد بدم،بالاخره به خاطر دخترش هم که شده برمیگرده سر زندگیش . ولی آخه چجوری باید متقاعدش میکردم! ظاهرا نوید عزمش رو برای جدایی از پروین جزم کرده بود و گوشش اصلا بدهکار نبود! یهو یه فکری به ذهنم رسید ! 'همونطور که به دروغ به عمومجید گفته بودم میخوام با علی ازدواج کنم، باید یه بار دیگه دروغم رو تکرار کنم و خیال نوید رو راحت کنم'. رو کردم سمت نوید و گفتم: راستش نوید میخوام یه چیزی رو بهت بگم! نوید با دلواپسی گفت:بگو... کمی مکث کردم و بعدش گفتم: واقعیتش اینه که امشب قراره برام خواستگار بیاد و جواب منم بهش مثبت ِ ِ نوید که اصلا‌ توقع شنیدن این حرف رو نداشت، شوکِ شد! عصبی چند باری دست به صورتش و موهاش کشید صورتش قرمز شده بود ، انگار غیرمنتظره ترین خبر زندگیشو شنیده بود! گفت:سارا تو رو خدا دروغ نگو انقد عذابم نده! من میدونم که داری الکی میگی! بگو که دروغه... گفتم: نه بخدا ، دروغ نیست.یکی از همسایه های بابابزرگم هست از روستای پدری... نوید که حسابی کلافه و سردرگم شده بود دیگه نمیدونست چی بگه و فقط با بُهت نگام میکرد! چند دقیقه ای سکوت بینمون حاکم شد… استرس داشتم، نمیتونستم بفهمم تو فکر نوید چی میگذره! منتظر هر عکس العملی از نوید بودم! دلم بدجور به شور افتاده بود تو دلم دعا میکردم که خدایی نکرده نوید کار احمقانه ای نکنه! شایدم باز از گفتن این حرف پشیمون شده بودم! اصلا نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته، فقط دوست داشتم زودتر اون لحظات بگذره... نوید سرش رو توی دستاش گرفته بود و به زمین خیره شده بود. بعد از سکوتی بلند مدت بالاخره سرش رو بالا آورد و سکوت رو شکست و در حالی که اشک تو چشماش حلقه زده بود با بغض گفت: سارای خوبم برات آرزوی خوشبختی میکنم.اینو بدون که همیشه در خاطرم خواهی بود... اینو گفت و از روی نیمکت پارک بلند شد و از جلوی چشمام ، آروم آروم دور شد و به سمت بیرون پارک رفت. اون لحظات و اون دقایق صدای شکستن قلب هامونو شنیدم. مخصوصا صدای قلب نوید رو... اون روز بدترین و تلخ ترین روز زندگیم بود... نوید با قلبی شکسته از من جدا شد و رفت رفتن و دور شدن نوید برای منم سخت و اندوه بار بود ولی چاره ای نبود و باید به این جدایی تن میدادیم حال اون روز منم دست کمی از نوید نداشت با این تفاوت که شاید من کمی منطقی تر به مسئله نگاه میکردم و سعی کرده بودم بر احساساتم غلبه کنم! با این وجود وقتی نوید رفت ، ناخودآگاه جاری شدن اشکها روی گونه هامو حس کردم! نوید رفت ولی انگار قسمتی از وجودمو کَند و با خودش برد! اون لحظه معنی واقعی فراغ و جدایی رو با تمام وجود حس کردم ... ادامه دارد... پایان قسمت پانزدهم 🌱🔅🌱 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
. بوسه ام را می گذارم پشت در💋 قهرکردی , قهرکردم , سر به سر😔 تو بیا , در را تماما باز کن❣ هر چه میخواهی برایم ناز کن😍 من غرورم را شکستم , داشتی ؟😓 آمدم , حالا تو با من آشتی ؟🙏😊 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه! من برای آیند
قسمت شانزدهم بعد از اون وداع تلخ با نوید، ناراحت و کلافه برگشتم خونه به محض ورود، دیدم مامان خیلی عصبانیه! پرسیدم چی شده؟ مامان چشم غره ای رفت و با عصبانیت گفت:آخه من از دست تو چیکار کنم دختر!؟ بابای علی و احمد و آقا رضا دارن میان اینجا… حالا چی بهشون بگیم!؟ من که حالم خراب بود، با حرف مامان حالم بدتر شد. نمیدونستم چی باید بگم! با ناله گفتم:ای وای من ! ای خداااا آخه من چه گناهی کردم که بامن اینجوری میکنی! دیگه خسته شدم! دیگه بسه! دیگه طاقتم تموم شده! اشک از چشمام سرازیر شد و بغض درونم یه بار دیگه ترکید! بیچاره مامان که از اوضاع من بی خبر بود، دستپاچه شد و گفت:چی شد دختر؟ چرا اینجوری میکنی؟ من که چیزی نگفتم مامان جان… خیلی خب بزار حالا بیان، یه چیزی میگیم دیگه… این همه ناراحتی نداره ... رفتم تو اتاقم در رو بستم و روی تخت دراز کشیدم. حوصله هیچی و هیچکس رو نداشتم به اتفاقات گذشته فکر میکردم و همه آنچه که برام اتفاق افتاده بود مثل یه فیلم سینمایی جلو و عقب میکردم! چند ساعتی گذشت و با شنیدن صدای زنگ خونه متوجه شدم که مهمون ها اومدن! من ترجیح دادم تو اتاقم بمونم و اصلا بیرون نرم!. بعد از احوالپرسی ها و صحبت های معمولی عباس آقا ، پدر علی شروع به صحبت کرد و موضوع من و علی رو پیش کشید. از شرایط و اتفاقات خودشون گفت و همچنین از علاقه شدید علی به من. حسابی از اخلاق و محاسن علی گفت و در آخر قول داد که همه جوره پشت پسرش هست تا علی بتونه بهترین زندگی رو برا من درست کنه! حرفهای عباس آقا که تموم شد، رو کرد به بابام گفت: مرتضی خان نظر شما چیه !؟ بابا کمی این دست و اون دست کرد و گفت: والا عباس آقا چی بگم ! من که شما رو خیلی ساله میشناسم و مطمئنم پسری که سر سفره شما بزرگ شده و شما تربیتش کرده باشین،همه جور سالم و قابل اعتماده ولی تصمیم نهایی با خود ساراست! هر چی سارا بگه، ما هم به نظرش احترام میزاریم. باید اجازه بدین ببینم دخترم چی میگه! احمد از فرصت استفاده کرد و سریع گفت:پس تا شما دهنی شیرین کنید ،من برم از عروس خانم بله رو بگیرم و بیام! بعد هم خنده کنان اومد سمت اتاق من… من که تا اون لحظه از لای در داشتم تو پذیرایی رو نگاه میکردم و به قولی گوش وایستاده بودم، سریع رفتم روی میز اتاقم نشستم… احمد در زد و وارد اتاق شد. آهسته خندید و گفت؛فکر نکن نفهمیدم فال گوش ایستاده بودی ااا… من که اصلا حوصله نداشتم، ترجیح دادم چیزی نگم. _ خب دختر دایی جان! جواب بله رو زودی بده برم که رفیقم منتظرِ و دل تو دلش نیست… مونده بودم چی بگم، کلافه و عصبی بودم و احمد هم این وسط شوخیش گرفته بود. + خب راستش من زمان میخوام. _ عه مگه خودت نگفته بودی که جوابت به علی مثبتِ !؟ نگو که پشیمون شدی!؟ + آره گفته بودم، ولی خب من هیچ شناختی از دوست شما ندارم. _اینکه کاری نداره، از دایی اجازه میگیرم چند باری با هم بریم بیرون و حرفاتون رو بزنید. سارا به خدا علی خیلی پسر خوبیه خیلی هم دوستت داره! من تضمین میکنم که باهاش خوشبخت میشی.قول میدم! درسته از لحاظ مالی چیزی نداره ولی اخلاقش حرف نداره! پشتکارش هم عالیه… علی پسر سالم و چشم ودل پاکیه انقد دس دس نکن عزیز من ... با وجود علی، از ازدواج اجباری با مجید خلاص میشدم از طرفی هم می دونستم که با ازدواج من ، نوید هم برمیگرده سر زندگیش… سخت بود، ولی باید تصمیم میگرفتم. احمد از علاقه علی زیاد برام گفته بود ولی اون شب حرفای عباس آقا هم باعث شد بیشتر به ازدواج فکر کنم.… اون شب جواب قطعی ندادم و موقتا وقت خواستم تا فکرامو کنم... ،،،،،،، چند وقتی از اون جریان گذشت و شهریور ماه طبق هر سال رفتیم روستا. از چشم تو چشم شدن با پدر بزرگم خجالت می کشیدم. میترسم بخاطر مجید ازم دلخور باشه… ولی خلاف آنچه فکر می کردم پدربزرگم برخورد خیلی خوب باهام داشت! وقتی صحبت خواستگارها و ازدواج افتاد ،گفت:دخترم انتخاب همسر، انتخاب کفش و لباس نیست که هروقت دلت رو زد بندازیش دور یا عوضش کنی! حرف یه عمر زندگیه، باید با کسی ازدواج کنی که دلش پیشت باشه و دل تو هم با اون باشه، که اگر غیر از این باشه _باختی! خیلی خوشحال بودم که پدربزرگم از دستم ناراحت نبود. خاله ام پرسید؛ سارا خانم حالا بگو بینم دلت با علی هست یا نه!؟ سرم رو انداختم پایین و گفتم نمیدونم… خاله رفت از تو کمدش یه کاغذ آورد _ داد به من وگفت: فکر کنم علی اینو برا تو نوشته! با تعجب گفتم:نامه!؟ برا من!؟ _بله، برای شما...بفرما... نامه رو گرفتم و شروع به خوندن کردم عجب نامه عاشقانه ای بود خاله درست میگفت!علی با تمام احساسش اون نامه رو برا من نوشته بود! با خوندن نامه که گویا علی پارسال برای من نوشته بود و زیر پایه صندلی که من همیشه روش می نشستم، گذاشته بود، مطمئن شدم که علی هم از قبل حواسش به من بوده و خاطر منو میخواد ! ... ادامه دارد... پایان قسمت شانزدهم
درمهمانی ها کودک خود را به نمایش نگذارید : این شعرو بخون خاله بشنوه ، برقص همه ببینن، این سوره قرآنو برای عمو بخون و... 🍃اینها به کودک فشار و استرس وارد میکند و علاوه برآن تشویقهای زیاد ازحد دیگران کودک را" محتاج توجه وتشویق" بار می اورد 🍃معمولا دراینگونه مواقع تشویق های دیگران بالاتر از کاری است که کودک انجام میدهد. این باعث میشود کودک در مسیر رشد متوقف شود چون میبیند با کوچکترین کارخود بالا ترین حد تشویق را دریافت کرده است 🍃تشویق بیش از حد باعث "خود شیفتگی" کودکان میشود و آنها را منزوی و تنها و تافته جدا بافته کرده و درآینده در روابط اجتماعیشان مشکل ایجاد میکند این کودکان هیچکس را درحد و اندازه خودشان نمیبینند. ✿.•.❀.•.❁.•. ✿.•.❀.•.❁.•.❀.•.✿ https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
تا تو یار منی بریارِ دگر هیچ نبندم دل را... https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
💟 ما معمولا چیزهایی که همسرمون ازمون میکنه را هیچوقت فراموش نمی کنیم و به خوبی یادمون میاد،ولی شده تا حالا از چیزی که بهتون داده و شما ازش نکردید یادتون بیاد. ⛔️با خودتون میگید بوده با خودتون میگید «زنمه و وظیفشه خونه را تمیز کنه» با خودتون میگید «شوهرمه و وظیفشه که خرجی خونه رو بده» با خودتون میگید «تولدم بوده و حالا شق القمر نکرده که کادو خریده» حتی اگر همه چیزهایی که شما میگید درست باشه که نیست باز هم رابطه شما را با بهتر میکنه،سلامت روان خودتون را بالا نگه میداره و اصلا حال و هوای زندگیتون رنگ و بوی دیگه ای به خودش میگیره •┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈ https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ زندگى شبیه به یه دایره ست که تووش هم شادی میبینی هم غم هم روزهاى سخت میبینی و هم روزهاى خوب اگه الان توو روزای سختش هستی دلیل نمیشه روزای خوبی در کار نباشن صبور باش دوست عزیزم ...‌. 🎀 🌸 🎀 ✨ @delbrak1✨ روزتون قشنگ❣
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃 تجربه تلخ یک نوعروس زندگیمون خوب بود تا وقتیکه خاله همسرم وارد اتاقمون شد...از اون شب... 🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃 تجربه تلخ یک نوعروس زندگیمون خوب بود تا وقتیکه خاله همسرم وارد اتاقمون شد...از اون شب...
تازه ازدواج کرده بودم و زندگی خوبی داشتم.... همسرم علی مرد خوب و باایمانی بود..زندگیمون زبانزد فامیل بود...زندگیمون عاشقانه بود تا شبی که همه ی فامیل همسرم رو به صرف یک دورهمی فامیلی دعوت کردیم خونمون... اونجا متوجه نگاه های پر از حسادت خاله ی همسرم که یک دختر همسن من داشت، شدم.. تااینکه یکساعت بعد به بهانه ی اینکه نوه شو بخوابونه رفت داخل اتاقمون و از اون شب رفتار علی و زندگیم تغییر کرد.... علی کم کم رفتارش تغییر کرد و پرخاشگر شد...میگفت زهرا وقتی میبینمت دوست دارم بیام کنارت ولی یه چی مانع میشه... با دوستم که خیلی مذهبی بود در میون گذاشتم...گفت داخل اتاقتون مرتب قرآن بخون و ذکر بگو...اسپند دود کن...و اتاق خوابتو عوض کنید... وای باورتون نمیشه همینکه این کارو کردیم دوباره همه چی مثل روز اول شد... منکه هرچی گشتم دعایی داخل اتاق خواب پیدا نکردم ولی دیگه پامو داخل اتاق نگذاشتم فقط بعنوان اتاق مهمان استفاده میشه... گفتم بگم شاید به درد کسی خورد... 🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 .. وقتی که چند ساعت یاچند روزه که همسرتون رو ندیدین و حالا میخواین تشنش کنید واسه دیدنتون ☺️ این متن رو براش ارسال کن 👇 اسم و فامیله کاملش و بنویسید😉 کجایی که من بی قرارتم و مشتاق دیدارت؟ کجایی که دلم له له میزنه واسه دیدنت و گرفتن دستات و اون لبخندای شیرینت؟ کجاست اونی که تو سخت ترین شرایطم اومد سراغم و از زندگیم سر در آورد و منو از نو شروع کرد؟ کجاست اونی که (اسم خودتون) احیا کرد و بهش امید زندگی داد؟ کاش کنارم بود تا ببینه چشام از برق دیدنش دنیارو به وجد میاره. کاش باشه تا ببینه میخوام چطور مثل پروانه دورش بگردم و خودم تنها فداش شم.😌 ✍ بعد از این جملات بشینید و نتیجش و ببینید ، با توجه به خصوصیات خودتون و همسرتون از ایده ها بهره ببرید زندگیتون همچون 🍯 🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅 🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه! من برای آینده مون کلی برنامه دارم. قول میدم خوشبختت کنم! همینطور که نوید داشت از نقشه هاش و طلاقش میگفت تمام مدت من سرم پایین بود و فقط گوش میدادم.. حرفهاش که تموم شد،گفتم پس تکلیف دخترت چی میشه؟ _ولی سارا...ادامه داستان 👇👇😱 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه! من برای آیند
قسمت هفدهم (پایانی) وقتی مطمئن شدم که علی هم از قبل خاطر منو میخواسته، به پیشنهاد احمد چند باری علی رو دیدم و باهاش صحبت کردم… علی واقعا پسر با محبت و چشم پاکی بود. دو ماه از آخرین باری که نوید رو دیده بودم، گذشته بود. ولی هنوز نتونسته بودم فراموشش کنم! میدونستم که برای فراموش کردنش به زمان نیاز دارم. تصمیم گرفتم تا وقتی که کاملا نوید رو از قلب و ذهنم پاک نکردم به علی جواب قطعی ندم! از طرفی علی و خانواده اش هم دست بردار نبودن! یه شب عباس آقا اومد خونه پدربزرگم و اجازه خواست فرداش بیان برا نشون گذاشتن… پدر و مادرم هم که سکوت منو دیدن و از طرفی به حساب حرفی که به مجید زده بودم، فکر کردن منم دلم پیش علی هست، جوابشون به خانواده علی مثبت بود! تا به خودم اومدم دیدم مادر علی انگشتر نشون رو دستم کرده! فقط تونستم از علی بخوام چند ماه برای مَحرم شدنمون صبر کنه… وقتی برگشتیم تهران تمام سعی و تلاشم رو کردم که دیگه به نوید فکر نکنم. حتی با نگار که خیلی دوستش داشتم ، رابطه ام رو کمتر کردم تا یه وقت در مورد نوید ازش چیزی نشنوم … یه روز از بابا شنیدم سوله ای که نوید توش کار میکرده مسکونی بوده و با شکایت همسایه ها، نوید اونجا رو تخلیه کرده و مالک میخواد جاش آپارتمان بسازه. با شنیدن این خبر فهمیدم که نوید برای همیشه از اونجا رفته... چند ماه بعد با علی سر سفره عقد نشستم. موقع خوندن خطبه عقد کلی استرس و اضطراب داشتم. در دلم غوغایی بود! همش با خودم میگفتم نکنه دارم راه رو اشتباه میرم. نکنه نتونم نوید رو فراموش کنم و هزار جور فکر و خیال دیگه ... اما وقتی برای اولین بار علی دستم رو تو دستش گرفت تا حلقه رو تو دستم کُنه، انگار با گرمای دستش هر چی عشق و محبت تو وجودش داشت رو بهم تزریق کرد.انگار که دیگه هیچ خبری از دلهره و استرس قبل نبود! انصافا علی عاشقانه دوستم داشت و هر چی عشق و علاقه داشت به پام می ریخت و هر روز زخم عشقی که از نوید تو قلبم بود کم رنگ تر میشد. چند وقت بعد از عقد ما عمو مجید خونه اش رو فروخت و مغازه ای رو که داشت جمع کرد و رفت شهرستان مشغول به کار شد! به مامان گفته بود چون از شهر تا روستا راهی نیست و زود به زود میتونم به پدر مادرم سر بزنم، برای همیشه از تهران میرم… ولی خب همه میدونستیم که عمومجید چرا از تهران رفت! هشت ماه از عقدمون گذشته بود. علی نزدیک خونه پدرم یه خونه اجاره کرد و در حد وسع و توانش برام بهترین عروسی رو گرفت. برای خوشحال کردنم هر کاری که از دستش بر می اومد انجام داد. شب عروسی بعد از مراسمی که تو تالار داشتیم، رفتیم جلو خونه بابام برای خداحافظی … جوون ها شروع به رقصیدن کردن و داماد رو هم با خودشون همراه کردن! کنار ماشین عروس ایستاده بودم . خواهر و مادرم کنارم بودن. مشغول صحبت بودیم و می خندیدیم، سرم رو بلند کردم تا رقصیدن بامزه ی علی رو ببینم. ناگهان در کمال ناباوری نوید رو دیدم که رو به روی خونه،جلوی همون ابزارفروشی که قبلا میومد، ایستاده بود! به تیر برق جلوی مغازه تکیه زده بود و داشت رقص و پایکوبی علی و جوونای فامیل رو نگاه میکرد! سریع نگاهم رو ازش گرفتم. برای لحظاتی دچار تردید شدم! شاید اشتباه دیدم، آخه نوید این وقت شب اینجا چیکار میکنه!!! به هر سختی ای که بود و از لابه لای جمعیت دوباره به اون سمت خیابون نگاه کردم، بله درست دیده بودم. نوید بود… و همچنان نگاهش به علی بود… نمیدونم تو فکرش چی بود و چرا اون شب اومده بود اونجا و اینکه اصلا از کجا فهمیده بود که اون شب عروسی ماست! هر چه که بود خداروشکر به خیر گذشت و ما بعد از خداحافظی رفتیم خونه خودمون! علی اونقدر عاشق بود که تونست بعد از ازدواجمون منو هم عاشق خودش کنه… روزها و ماهها و سالها مثل برق و باد گذشت و حالا حدود بیست و دو سال از اون ایام گذشته! و حالا من در کنار علی و دسته گلهایی که خدای مهربون به ما عطا کرده، احساس خوشبختی میکنم. عمو مجید تا دوسال بعد هم ازدواج نکرد اما بالاخره با اصرار خانواده اش با دختر خاله اش ازدواج کرد و الان یه دختر و یه پسر داره و توی همون شهرستان زندگی میکنه. دو سال پیش خیلی اتفاقی نگار رو توی بانک دیدم! کلی با هم حرف زدیم ، نگار گفت، بعد از عقد من متوجه میشه که من همون دختری بودم که نوید عاشقش بوده! اونطور که فهمیدم نوید و پروین زندگی شون رو از نوشروع کردن و پروین هم دست از بچه بازیهای سابقش برداشته بود! پریا دختر نوید هم ازدواج کرده و بارداره و نوید چند ماه دیگه قراره بابابزرگ بشه! با شنیدن این خبرها از زبان نگار خیلی خوشحال شدم و براشون آرزوی سلامتی و تندرستی کردم. همیشه خداروشکر میکنم که کمکم کرد تادر راه درست قدم بردارم و خوشبخت بشم… خدایا برای همه چیز ازت ممنونم 🙏🌸🙏 سر دفتر عالم معانی عشق است هر بیت، قصیده جوانی عشق است ای آنکه نداری خبر از عالم عشق این نکته بدان که زندگانی عشق است. 🎀@delbrak1🎀
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 پیام هاے درست در چت ڪردن : چیڪارڪنم حالا ڪاریه ڪه شده دیگه! = میدونم اشتباه بدے رو مرتڪب شدم و بهتره سڪوت ڪنم ، خودت بارها این اشتباه رو انجام دادے = اره میدونم این اشتباه هیچ ربطے به گذشته ے تو نداره و احساس میڪنم توجیه میڪنم و بابت این قضیه عذر میخوام ، فعلا حوصله صحبت و توضیح روندارم = من متوجه اشتباهم هستم پس فعلا براے جبران ڪردن بهم زمان بده.. ، خوب ڪردم اینڪارو ڪردم! حالا ڪه چے؟ = نمیدونم چرا این اشتباه رو انجام دادم واقعا متاسفم و عذرمیخوام ازت ، هر طور راحتے فڪرڪن! = لطفا این اشتباهم رو پاے ڪل شخصیتم نزار بهت ثابت میڪنم اینطورے نبوده 🎀@delbrak1 🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 مادر بزرگم یه بار بهم گفت: آدمی رو پیدا کن که بخاطر داشتنت احساس غرور کنه و احساس ترس برای از دست دادنت. قدرتو و بدونه و بهت احترام بزاره و بی منت دوست داشته باشه ...♥️ 🎀@delbrak1🎀
🌱🍃🥰🌸💖 بانو جان.. تو یک زنی... زیبا باش ... لباس خوب بپوش ورزش کن مواظب بدن و اندامت باش هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد همیشه بوی عطر بده مطالعه کن و آگاهی ات را بالا ببر. خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در يک خلوتِ دل انگیز مهمان کن برای خودت گاهی هديه ای بخر وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری احساس سربلندی می کنى آنوقت ديگر از تنهايی به ديگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی يادت باشد... برای یک زن عزت نفس غوغا ميکند.♥️ 🎀@delbrak1🎀
به همسرتان دروغ نگوئید ❤️ دروغ گویی باعث می‌شود احترام در رابطه از بین برود. زمانی که یک دروغ از یک فرد در رابطه دیده شود، تمام حرف‌های دیگرش نیز زیر خط شک می‌رود. بهتر است آگاه باشید که در رابطه باید به خاطر داشته باشید که دروغگوئی یکی از مهم‌ترین خط قرمزهای تمام روابط زناشوئی است و شکستن آن، به معنی سوق یافتن به نابودی یک رابطه محترمانه و پایدار می‌باشد. اهمیت صداقت در رابطه شاید بیشتر از آن چیزی است که فکر می‌کنید. 🎀@delbrak1🎀
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 توی هیئت عاشق شدم 🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 توی هیئت عاشق شدم 🎀@delbrak1🎀
دختر هستم ۱۷ ساله راستش می خواستم کمی درد و دل کنم. من همیشه به دین و احکام پایبند هستم ، همیشه درگاه خداوند برام بهتر از هر اغوش دیگه ای هست. همه از سر به زیر بودنم تعریف میکنن و به نوعی سرم قسم میخورن. راستش یک ساله موضوعی منو خیلی ازار میده همه چی از شب هفتم محرم پارسال شروع شد که من به دسته عزاداری نگاه میکردم که حواسم نبود و پشت سرم پسری رو دیدم حدودا ۲۲ ساله که همه چی تمام بود از هر لحاظ پسر خوبی بود و من همون لحظه دلم ریخت تا حالا هیچ پسری حتی چهره های معروف نتونسته بود منو اینطوری به وجد بیاره و دختری نبودم که بفهمم عشق در یک نگاه چیه ، همیشه سرم به درس و کتابه و رسیدن به شغل معلمی ولی من عااااشق شده بودم . نمی دونم چه حکمتی بود که من هر کجا نگاه می کردم هر جا می رفتم ایشون رو می دیدم یعنی شده سر بالا می کردم ایشون رو می دیدم . اون شب من اصلا نتونستم بخوابم با چند رکعت نماز از امام حسین (ع) خواستم که این پسر مال من بشه. گفتم شاید تحت تأثیر هوای نفس قرار گرفتم مگه میشه یه اقا پسری که نه میشناسم نه می دونم کیه اینقدر منو دچار خودش کنه . از محرم پارسال تا به امروز این اقا پسر رو خیلی دیدم وقتی خرید می کنم وقتی بیرون هستم و با هر بار دیدن داغون میشم این همه دعا کردم راستش این اولین بار بود از ته دلم از امام حسین حاجت دلم رو می خواستم . راستش هیچ کس از دل من خبر نداره قسم می خورم این احساسی که من دارم هیچ وقت گذرا نبوده خیلی با خودم طی کردم که فراموش کنم ولی نمیشه من راحت می تونستم با شماره دادن با اون اقا پسر در ارتباط باشم ولی رابطه با جنس مخالف خط قرمزمه . یه شب وقتی دیدمشون حلقه ای تو دستشون بود و احساس می کنم ازدواج کردن ولی قلبم قبول نمیکنه تا حالا هیچ وقت اینجوری نبودم . از خدا خواستم فراموشش کنم اما هر شب خوابشو میبینم چهره اش هیچ وقت از یادم نمیره . با دیدن این اقا پسر میفهمم که دنیا باز قشنگی های خودشو داره میگن هیچ عشق مثل عشق اول ادم تو زندگیش نمیشه و من اینو تجربه کردم . این اقا پسر خیلی خوب و مذهبی هستند و من مطمئن هستم امسال محرم در مراسم حضور دارن نمی دونم برم یا نه ولی وقتی می بینمشون قلبم انگار میخواد از جا کنده بشه . همیشه مراقب دلتون پاکتون باشین . امیدوارم بتونم فراموششون کنم ببخشید طولانی شد . لطفا واسم دعا کنید 🙏 🎀 @delbrak1🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 آویزون گریزون گریزون آویزون.. یعنی هرچی آویزون همسرت بشی اونو از خودت گریزون میکنی و هرچی گریزون یا دست نیافتنی باشی اون آویزون تو میشه میانه رفتار کن😁 🎀@delbrak1🎀
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 من یک عروس هستم ...صحبتم با عروسهای خانواده است 🎀 @delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 من یک عروس هستم ...صحبتم با عروسهای خانواده است 🎀 @delbrak1🎀
اصلا فاز این عروس هایی که اجازه نمیدن همسرشون به خانواده شون سر بزنه رو درک نمیکنم مگه خانواده و پدر و مادر دشمن فرزندشون هستن من خودم ی عروسم حالا فکر نکنید خانواده شوهرم رویایی برخورد میکنن و روابطمون بدون عیب و نقص هست گاهی ایقد مادرشوهرم حرصم میده که تا چند روز حالم بده ولی خب مطمعن هستم که همسرم و بچه هام رو خیلی دوست داره و موفقیت ما خوشحالش میکنه... من شاغل هستم و خانواده دار ی جورایی سوگلی خانواده ولی مثل کوزت کارهای خونه مادر شوهرمم رو انجام میدم و بیشتر از مادرم بهش کمک میکنم. خداشاهده هیچ وقت نه خودم و نه جاری هام کاری نکردیم ارتباطشون کم بشه روز به روزم بهتر میشه من واقعا همسرم رو دوست دارم و مادرشوهرم رو با زبون تندش پذیرفتم. بلاخره منم روزی مزد صبرم رو میگیرم😍 برعکس ی خواهر دارم ذره بین گذاشته رو رفتار مادرشوهرش ایقد حاشیه و مشکل دارن 🎀 @delbrak1🎀
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 توسل به حضرت ام البنین ... مجرب🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ختم سوره یاسین؛ به این صورت که فرد، از شب جمعه مابین نماز مغرب و عشا تا هشت شب، به تعداد فرزندان حضرت ام‌البنین و حضرت زهرا سلام الله علیهم، به تلاوت سوره یس اهتمام ورزد. به این نحو که از شب جمعه آغاز کند و اولین شب، به نیابت از حضرت عباس سوره یاسین را خوانده و به روح مطهر حضرت ام ‎البنین هدیه کند و مابین نماز مغرب و عشاء، زیارت حضرت ام‌البنین را خوانده و سپس به تعداد ۱۳۵ صلوات هدیه به روح حضرت ام‌البنین (ذکر مخصوص تسبیح ام البنین) کند. در شب دوم که شب شنبه می‌شود، به نیابت از عبدالله دیگر فرزند حضرت ام‌البنین، شب سوم به نیابت از عثمان فرزند سوم، شب چهارم به نیابت از جعفر فرزند چهارم، شب پنجم به نیابت از حضرت زینب، شب ششم حضرت ام کلثوم، شب هفتم به نیابت از امام حسن (ع) و شب هشتم که مجددا شب جمعه می‌شود، به نیابت از امام حسین (ع) اعمال را تکرار کند. سپس با ذکر مصائب حضرت ابا عبدالله به حضرت ام‌البنین متوسل شده و از ایشان طلب حاجت کند که ان شاءالله برآورده می‌گردد 🎀 @delbrak1 🎀