هدایت شده از Sara
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما.....
کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم.
همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد..
کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد
کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید.😢😱😭😭😭ادامه داستان 👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
.
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم د
#پل
#قسمت3
. وقتی کیارش از تو دستشویی اومد بیرون رفت تو آشپزخونه . نمیدونم شاید دیدن چهره ی عادی کیارش یک دفعه همتا رو جری کردکه رفت طرف در و کفشاشوپوشید و درو باز کرد که داد کیارش رفت رو هوا
-: گفتم بیا تو .
همتا: من میخوام برم مدرسه
کیارش: تو بیخود میکنی. مگه دست توئه که هر روز دلت بخواد بری هر روز نخوای نری؟
همتا: من میرم.
کیارش رفت طرف درو درو قفل کرد و با تحکم گفت برو گم شو تو اتاقت. همتا در حالیکه بغضش
ترکیده بود فریاد زد اگر نذاری برم خودمو از پنجره پرت میکنم بیرون و میرم نمیتونی جلومو بگیری.
کیارش چند لحظه به همتا نگاه کرد و بعد کلید و گذاشت تو قفل و رفت تو اتاقش . همتا چند لحظه مکث کرد و بعد مثل پرنده ای که از قفس آزاد شده آنچنان از در رفت بیرون و دوید طرف خیابون که تا من به خیابون برسم از دیدرسم دور شده بود. داشتم اطرافمو نگاه میکردم که دیدم کیارش در حالیکه داره میره طرف ماشینش گفت بیا برسونمت. سوار ماشین کیارش شدم و راه افتادیم. دلم میخواست بدونم چرا کیارش یک دفعه رضایت داد که همتا به مدرسه برگرده و همین سوالو ازش کردم. کیارش خندید و گفت همتابیخود میکرد نره مدرسه. من مبهوت موندم. از دیدن چهره ی من کیارش خندید و گفت:
دخترخوب آدمها اینطوری هستن وقتی یه چیزی رو دارن قدرشو نمیدونن باید حتما اون چیز ازشون گرفته بشه. مثل همین نفسی که میکشی. تا حالا چند بار نفسهاتو شمردی و یا حتی فکر کردی که نفس کشیدن مهمه؟ قول میدم اصلا بهش فکر هم نکردی حالا همین تو اگر یکی بیاد دست بذاره رو گلوت و بخواد خفه ات کنه تازه میفهمی نفس یعنی چی درسته؟
من که تو فکر حرفهاش بودم جواب ندادم. خوب همتا هم باید آزادی مدرسه رفتن و اون آینده ازش گرفته میشد و دورنمایی که دوست نداره داشته باشه بهش داده میشد تا بفهمه مدرسه رفتن اجبار نیست بلکه تعهدیه که آدم در قبال ساختن آینده اش داره. حالا اگر بعد از دیپلمش دلش نخواست ادامه تحصیل بده اون با خودشه ولی تا قبل از اون این ماییم که باید راه و چاه و نشونش بدیم. من فقط چیزی رو که داشت ازش گرفتم تا برای دوباره به دست آوردنش تلاش کنه میخواستم بترسه که ترسید وقتی گفت خودشو از پنجره پرت میکنه پایین فهمیدم این همتا دیگه نه تنها از مدرسه غیبت نمیکنه بلکه شاگرد درس خونی هم میشه.
همینطور که حرف میزد به لبهاش نگاه میکردم اول داشتم به حرفهاش گوش میکرد ولی وقتی گفت آدما اینطورن که قدر چیزی که دارن نمیدونن یاد خودم افتادم فکر کردم اگر کسی خاله رو از من بگیره یا کاوه یا همتا حتی فکرش هم دیوونه ام میکرد وقتی فکر کردم که یکی کیارش و ازم بگیره قلبم تیر کشید برای یک لحظه حسی بهم دست داد که گفتم الانه که خفه بشم. انگار تازه کیارش و میدیدم . چشمای سیاه و درشتشو. لبهای قلوه ایشو. صورت گندمیشو. دلم داشت براش پر میکشید این حسی بود که تا اون روز تجربه اش نکرده بودم… انقدر تو این حس غرق بودم که وقی کیارش رسید دم در مدرسمون من هنوز داشتم نگاهش میکردم.
کیارش: هی خانوم کجایی؟ رسیدیم.
یک دفعه به خودم اومدم.
_: وای ببخشید حواسم نبود.
کیارش خنده ای کرد که دلم براش ضعف رفت.
کیارش: خداحافظ
-: خداحافظ.
ازاون روز انگار یه چیزی تو قلبم اضافه شده بود چون حس میکردم قلبم گنجایش نداره حس میکردم هر آن ممکنه قلبم بترکه . هر جا کیارش بود هم دلم میخواست اونجا باشم هم دلم میخواست فرار کنم و برم جایی که کسی نباشه نمیدونستم اسم این حسو چی بذارم. من فقط یه دوست صمیمی داشتم اونم اسمش بهانه بود ولی نمیتونستم حسمو بهش بگم بهانه و من تا اون روز فقط در فکر درس و مدرسه و آینده و این چیزها بودم ..
🎀 @delbrak1🎀
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
این تجربه شخصی من هست
واقعی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
چند سالی بود که من محبت و شوق زیارت اباعبدالله ( علیه السلام ) را داشتم و دعا می کردم که خدا نصیب کند ، ولی خیلی أسرار به دعا نداشتم به قولی به کمال نرسیده بود.
دوستی داشتم که ایرانی نبود کافر بودو خداوند رحمت بی نهایتش را شامل حالش کرده بود و مسلمان شده بود و شیعه . و سال قبل رفته بود کربلا و از زیارتش برای ما می گفت ، و من از أین که فیض زیارت کربلا نصیب ایشون شده و چرا نصیب من نمی شود خیلی حسرت می کشیدم . تا أین که محرم رسید و شبهای محرم خوشبختانه در کشوری که من بودم مراسم به خوبی برگزار می شد . أین محرم دل من خیلی شکسته بود به حدی که در گریه های روضه به شدت منقلب می شدم و ندا می کردم که : آقا جان می دانم ناقابلم ... ولی شما مرا به کرمت مهمان کن .
هنوز ده روز از عاشورا نگذشته بود که خواب مادرم ( خدا بیامرزدشون) را دیدم ، آمدن دست من را گرفتن بردند به دو حرم که نزدیک هم بودند و خادمین حرم لباس بلند و کلاه مخصوصی به سر داشتند .
خلاصه صبح که برای همسرم خواب را تعریف کردم گفتند حرم حضرت عباس علیه السلام و حضرت اباعبدالله علیه السلام بود .
و هنوز محرم صفر تمام نشده بود که من از یک کشور دور با فرسنگها فاصله عازم مشهد مقدس و از آنجا کربلای معلا شدم و به قدری مقدمات أین سفر سریع و آسان انجام شد که قابل باور نبود .
و من أین تجربه رو بدست آوردم که تا شوق وصال واقعی در ما نباشد به مقصد نمی رسیم .
و زیارت کربلا برای من لحظه به لحظه آش درس بود ..
🎀@delbrak1🎀
شوهرم بعد ده سال میخواد زن دوم بگیره چون....
🌸🍃
سلام جانم ممنون از کانال بی نهایت خوبتون
ممنون میشم مشکل منم بزارید تا نظر اعضا رو بدونم چون دیگه نمیدونم چیکار کنم
من و همسرم ۱۰ ساله ازدواج کردیم ولی متاسفانه بعد تلاش های بسیار و دکتر رفتن فهمیدیم ک من نازام و اینکه همه راه ها امتحان کردیم و رحم من نمیتونه بچه بپذیره خلاصه
الان بعد ۱۰ سال ک عاشقانه همو دوست داریم همسرم میخواد زن دوم بگیره به خاطر بچه
البته میگ هم من باشم و هم زن دومش میگه فقط به خاطر بچس و البته خانمی رو هم انتخاب کرده و پسندیده....
ما روزای سختی رو تو این سال ها داشتیم مستاجری و کار سخت و من قالی میبافتم و...
الان تازه یه ساله خونمون ساختیم و تلکمیل شده وسیله هامو عوض کردم و کار شوهرم رو به راه شده و ماشین خریدیم....
ولی با این حال چطور بمونم و شوهرمو با کسی تقسیم کنم یا اینکه چطور طلاق بگیرم؟؟؟خیلی سخته...
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
شوهرم بعد ده سال میخواد زن دوم بگیره چون.... 🌸🍃 سلام جانم ممنون از کانال بی نهایت خوبتون ممنون میشم
عزیز برید بچه از پرورشگاه بگیرید هم ثواب میکنید هم طعم بچه داری رو میچشید
و هر دوتاتون با هم بمونید
شوهرت هر چی بگه به تو بیشتر محبت کنه نمیتونه نمیشه دوتا زن رو مث هم دوست داشت کنار هم داشت و شما با وجود یه زن دیگه نمیتونی زندگی کنی
اگه شوهرت قانع نشد طلاقت بگیر بهتر از اینکه کنار زن دیگه زندگی کنی نظرمن اینه
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
شوهرم بعد ده سال میخواد زن دوم بگیره چون.... 🌸🍃 سلام جانم ممنون از کانال بی نهایت خوبتون ممنون میشم
#پاسخ_اعضای_خوبمون ❤️
سلام عزیز دلم خوبی
برای خانمی که ۱۰ سال ازدواج کرده و بچه دار نمیشه عزیزم این دکترا مواد شون همش،شمیایی من اصلن این دکترا برای بچه دار شدن قبول ندارم یه اقوام دار شوهرم اینقدر رفت دکتر تا خسته شد ۵ ماه رفت طب سنتی گیرش اومد بعد زندایی من ۱۰ سال بچه گیرش نمیومد اومد دارو عطاری گرفت خورد بعد ۳ ماه گیرش اومد ۱۰ سال هرچی رفت دکتر گیرش نیومد من خودم همون دارو عطاری که زندایم خورد گرفتم خوردم منم گیرم اومد
اسم دارو عطاری این
برز کاهو
تخم شملی
میل
این دارو برو عصاری بگیر شبانه روز دم کن بخور من همرا این دارو عسل میکردم تو سرنگ میزدم تو رحمم این دارو دوماه برای من جواب دادا برو بگیر بخور تا خدا بخواد دامنت سبز بشه...😍
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
🎀 @delbrak1 🎀
#سوال_اعضای_خوبمون 😍
سلام منم س ۳۶همسرم ۳۸ساله مشکل من باهمسرم خیلی خانواده دوست واسه من بچهاوقت نمیزاره سرهرچیزی قهرمیکرداویل زندگی من ۲۰سال ازدواج کردم اوایل من منت کشی میکردم بخاطرزندگیم باخانوادم رفت وامدنمیکرددعواراه مینداتت ولی من باخانوادش رفت وامدمیکنم خیانت ازش دیدم درحدپیام.ناراحتی میکردم .سریک خیانت ۵سال پیش قهرکردم رفتم خونه پدرم مهرگذاشتم اجرابعد۲ماه بخاطربچهام برگشتم .شوهرم گفت اگه میخوای که من دیگه قهرنکنم بایدمهرت ببخشی منم قبول نکردم الان ۳سال توخونه بامن حرف نمیزنه رابطه جنسی داریم ولی حرفی که میخوادبزنه به بچهامیگه من بشنوم خیلی عذاب میکشم راستی من قبل اینکه مهرم بزارم اجرا۶ماه قبلش توخونه قهربودبدون کلام.هرچی درخواست کنم خریدخونه کم نمیزاره ولی کارت پول توخونه نمیزاره بایدخودش خریدکنه خرید لباس بچهام خودش منودخالت نمیده اذیت میشم تورابخدااگه میتونین منوراهنمایی کنین ممنون میشم من بخاطربچهام تواین زندگی موندم الان توارایشگاه مشغول به کارم خودم سرگرم کردم..
🎀 @delbrak1 🎀
🌸🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃
خانم کانالمون از یک بخشش و کارخیر میگه
وقت زایمان جاریش..چقدر غم انگیز😔
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃🍃 خانم کانالمون از یک بخشش و کارخیر میگه وقت زایمان جاریش..چقدر غم انگیز😔 🎀 @delbrak1 🎀
همیشه معتقدم از هردست بدی از همون دستم میگیری....ماه آخر بارداری جاریم بود و هر لحظه ممکن بود که زایمان کنه...هیچکس رو نداشت...
از بچگی یتیم شده بود...
باهم توی یک ساختمون بودیم..ساختمون دوطبقه برای خودمون بود...بنام من بود..
کلا تمام اموال همسرم برای منه...
تااینکه یه روز جاریم تماس گرفت و گفت درد دارم...
خودمو با عجله بهش رسوندم..بردمش بیمارستان...
توی بخش زایشگاه گوشیش رو بمن تحویل دادند...
نیم ساعت بعد با دیدن پیامی که روی گوشیش اومد دلم هری ریخت پایین...
شماره ناشناس نوشته بود دخترعمو بهت تسلیت میگم غم آخرت باشه...
دنیا روی سرم خراب شد آخه جاریم جز شوهرش که برادرشوهرم بود هیشکی رو نداشت....
فورا زنگ شوهرم زدم دیدم گریه میکنه..
متاسفانه روز زایمانش همسرش آسمانی شد...تصادف کرده بود...
خیلی سخته که موقع تولد بچه ت شوهرت نباشه😔
روز تولد پسرش و فوت شوهرش یکی شد...
خلاصه براش مادری کردم...توی اون شرایط سخت خدا نصیب هیچکس نکنه😔
طبقه بالای خونمون رو کلا به خودش دادیم...دلم نیومد که بی سرپناه بشه...آخه برادرشوهرمم هیچی نداشت...
هرچیزی برای خودمم میخریدم برای اون و پسرشم میخریدم...
خدا بعد از اون هزاربرابرش رو بهم رسوند..زندگیمون پر از برکت شد...همسرم مغازه خرید یه خونه دیگه خریدیم...
الان پسرش مثل پسر خودم میمونه...
وقتی میتونیم خوبی کنیم چرا بد باشیم....😊😊😊
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
تایم جذاب😍
#نگم_براتون
🍀بیاین از عالی بودن یا شیرین کاری؛ خراب کاری ؛ سوتی دادن ؛ آشپزی،خودتون و همسرتون بگین 💓
هر حرف و چیزی که اتفاق افتاده تعریف کنین زود باشین دیگه💣
قلبهای بلاااا 😍
شوتینگ کنین برام
📲📱👇👇
@saraadmin1
❌❌
دوستان جدیدمون خیلی خیلی خوش اومدین😍
کنارمون بمونین ،از تجربه های همدیگه استفاده کنیم😍🙏🙏
پیامی برای امروز :🌸
و آدم کیمیاگر است!
او می تواند روحی لطیف و نورانی را
از دلِ کوه های سرسخت ِ زندگی
استخراج کند....🌸🍃
صبحتون قشنگ😍
🎀 @delbrak1 🎀
🍃🍃🍃
من 27سالمه و اقامون32. راستش هفت ساله ازدواج کردیم. من 6سال خانوم غری بودم! 😐 #لجبازی میکردم و الکی گیر میدادم!...🌱🌸
بنده خدا اقامون افسرده شده بود. الان هفت ماهه داریم طعم واقعی زندگی رو میچشیم. خیلی از کانالتون یاد گرفتم😊
دیروز شوهرم از سرکار اومد، دیدم اخماش تو همه😒 قبلا گیر میدادم و دعوا میشد. اما دیروز، بلند با هزار ادا گفتم:
🌸 در وا شد و گل اومد ,,, علی اقا خوش اومد. 🌸
وای! شوهرم از این رو به اون رو شد. محکم بغلم کرد. گفت: ای جان! کی سرودی اینو؟😂 تا فرداش حسابی شارژ بود و خوش اخلاق.
خلاصه میخوام بگم تا اخم میکنن، شما اخم نکن. بعضی وقتا خسته میشن. ما باید ارامش بهشون بدیم. با ارزوی خوشبختی واسه همه اجیام. 😍
🎀 @delbrak1 🎀
ده راهکار برای جذب انرژی مثبت
1- روز خود را با دعا، نیایش و شکرگذاری شروع کن
2- همان طور با دیگران رفتار کن که دلت می خواهد با تو رفتار شود
3- در هر وضعیتی سعی کن بیشتر جنبه های مثبت را ببینی
4- از کنترل کردن همه چیز دست بردار
5- زندگی پر از صلح و صفا را تجسم کن
6- نگران آینده نباش، تنها برنامه ریزی کن و به خدا توکل کن
7- از دلخوری دست بردار
8- اوقاتی را در طبیعت سپری کن
9- در مقابل دیگران جبهه نگیر
10- آرامش را در وجودت احساس کن
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
🎀 @delbrak1 🎀
+ نورِمنی ؛
باشدراینچشمِمن . . . )!🌱☀️ ›
-صبحتدبش ..😌💞
---------------------------
🎀 @delbrak1 🎀
#حساب_کتاب
دااااد نزن ...
👈خانم جان، با شما هستم ... داد نزن!
🦋 زن مظهرجمال خداست و مرد مظهرجلال.
و باطن مردان از زن خشن، و باطن زنان از مرد ضعیف، بیزار است.
وقتی جای مرد و زن، در خانه عوض شده، و زن مظهر قدرت خانه میشود؛ تنفر و پشیمانی جای عشق و عاطفه را میگیرد!
نرمش و سکوت، حتی در زمانی که حق با شماست، شأن زنانه و روح لطیف شما را، حفظ خواهد کرد.
از امروز، حواست به تُنِ صدایت بیشتر باشد ...
موفق باشی دوست من ✋
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
🎀@delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🌸🌸🍃🍃🍃🍃 معجزه امام حسین(ع)... 🎀@delbrak1🎀
سال 91 توی محرم خیلی دلم شکست گریه کردم گفتم آقا میشه عاشورا منم کربلا باشم همینجوری این حرف را زدم بعدم میگفتم من ....
من و کربلا اونم عاشورا خلاصه سال 92یه هفته موند به محرم به همسرم گفتم کاش هفته دیگه بین الحرمین بودیم اونم خندید گفت به بنر حضرت عباس و امام حسین میزنم توی خونه توهم این وسط کن بین الحرمین و گفت چه حرفایی میزنی نمیدونم چی شد فردا که شد چندجا دفتر های زیارتی استان و شهرستانها زنگ زدم همشون میگفتن نه بابا برای هفته دیگه نه ما نداریم
یه جا یه آقا گفت خانم بیلط مشهد هم گیرت نمیاد میخوایی عاشورا کربلا باشی خلاصه تا یه دفتر توی شهرستان گرفتم گفت ما که نداریم به این آژانس زنگ بزن زنگ زد گفت چند نفرید گفتم دو نفر گفت پریروز یه خانواده 3 نفری انصراف دادن همین الان پاسوردت بردار بیار
خدا شاهده 300 تومان بیشتر توی حسابم نبود زنگ دوستم زدم 2 میلیون داری قرضم بدی گفت آره سرکار بودم سریع رفتم خونه پاسوردا را برداشتم بدون اینکه به همسرم بگم و رفتم ثبت نام کردم بعد روز دوم محرم گفتم راستی امسال عاشورا کربلایم باورش نمیشد که بیلط ها نشون دادم داد میزد چه جوری از کجا خلاصه ظهر عاشورا وسط بین الحرمین بود باورت نمیشه چه حس و حال خوبی بود قابل توصیف نیست انشالله قسمت همه باشه من این رو یه مجعزه واقعا میدونم
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از 🏡🍔 هُنرِ خانه داری 🍹
پوشاک شیک و پیک❤️
یه کانال براتون آوردم پر از لباسای خوشگل، متنوع👘👚👕👗 و از همه مهم تر ارزون قیمت
مطمئن باش از اینجا ارزون تر پیدا نمیکنی👌
ارسالامونم که رایگانه🇮🇷✈️📬💌
همکاری داریم با پورسانت😍😍
ثبت سفارش وهمکاری👇https://eitaa.com/saraadmin1
لینک کانالمون❤️
https://eitaa.com/joinchat/2761359667Cd485941303
درجواب دوستت دارم، خدا لعنت ڪند
هرڪہ یادت دادہ این ممنون و مرسے گفتنت 😉😒
────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮────
🎀 @delbrak1 🎀
#پل
#قسمت4
به تنها چیزی که فکر نمیکردیم و در موردش حتی با شوخی صحبت هم نمیکردیم پسر بود . روزها و روزها میگذشت و وقتی من دیدم کیارش دائم حواسش پی درس منو همتاست تمام سعیمو میکردم که بهترین نمرات رو بگیرم. شاید اون روزها تنها راهی که به نظرم میرسید که خودمو یه جوری تو چشم کیارش عزیز کنم همین بود. دو سال گذشت و موقع کنکور بود من بدون اینکه به کسی بگم رشته ی پزشکی رو انتخاب کردم رشته ای که کیارش میخوند. روزی 19 ساعت درس خوندم همه فکر میکردن من حقوق و انتخاب کردم چون از بچگی دوست داشتم که وکیل بشم هر چند که دانشگاه آزاد همون رشته حقوق رو شرکت کردم ولی برای سراسری پزشکی شرکت کردم. فکر میکردم اگر همون رشته ای رو بخونم که کیارش میخونه بهش نزدیک تر میشم. یه مشت کتابهای علوم انسانی رو ریخته بودم تو اتاق وکتابهای تجربی رو قایم کرده بودم تو کمد حتی همتا هم نمیدونست من پزشکی شرکت کردم فکر کردم اگر قبول بشم که همه سورپرایزمیشن اگر هم قبول نشم کسی چیزی نداره بگه چون اصلا خبر نداشتن . شب و روز درس میخوندم تمام همتمو گذاشته بودم روی پزشکی حتی برای یک بار هم برای دانشگاه آزاد درس نخوندم. روزی که کنکور داشتم تا صبح از اضطراب نخوابیدم به همه گفته بودم میرم خونه ی دوستم درس بخونم چون روز امتحان بچه های پزشکی با بقیه فرق میکرد و من نمیتونستم بگم کنکور دارم. وقتی از خواب بلند شدم دیدم کیارش روی مبل تو هال نشسته معلوم بود تا صبح نخوابیده
-: سلام ، صبح بخیر
کیارش: سلام صبح شما هم بخیر خانوم.
رفتم تو آشپزخونه و سریع صبحانه رو آماده کردم و کیارش و صدا کردم
کیارش: جانم؟
-: بیا صبحونه بخور
کیارش: ای به چشم
نشستیم و صبحونه رو سریع خورد . کیارش به حرکات عجولانه من نگاه میکرد.
کیارش: نترس دیرت نمیشه
به من من افتادم
-: من عجله ندارم فقط قول دادم صبح زود برم.
کیارش: خودم میرسونمت
-: نه نه، خونه ی بهانه همین کوچه پایینیه خودم میرم.
کیارش: باشه خانومی فقط مراقب خودت باش و سعی کن اضطراب و از خودت دور کنی کنکور اون غولی که فکر کردی نیست.
-: باشه.
سریع لباسهامو پوشیدن وقتی داشتم از در میومدم بیرون کیارش دستمو گرفت، برای لحظه ای حس کردم تمام تنم داغ شد برای بار اول غیر از عیدها پیشونی منو بوسید و بدون اینکه حرفی بزنه درو برام باز کرد و گفت :
-: خداحافظ.
بدون اینکه بتونم جواب خداحافظیشو بدم از در اومدم بیرون و تا خود سر خیابون دویدم. نمیدونستم این تن گر گرفته این تپش قلب مال اضطراب کنکوره یا دستها و لبهای داغ کیارش.
برعکس اون چیزی که فکر میکردم امتحانمو خیلی خوب دادم. ساعت 30/1 بود که رسیدم خونه. داشتم ناهار میخوردم که کیارش و کاوه با هم رسیدن. یادم رفت بگم کاوه معماری میخوند، دانشگاهش با کیارش یه جا بود فقط دانشکده شون فرق میکردم روزهایی که با هم کلاس داشتن با هم میرفتن و میومدن منو همتا هم چند باری رفته بودیم دانشگاهشون و من شبایی که روزش میرفتم دانشگاه کیارش خوابم نمیبرد انقدر دختر قشنگ دور و بر کیارش بود که فکر نمیکنم اصلا متوجه حضور من شده باشه. منم به اندازه خودم قشنگی داشتم ولی قشنگی من یه قشنگی ساده بود. چشمای درشت مشکی با بینی معمولی نه دشت نه قلمی با لبهای قلوه ای و صورت گندمی اجزای صورتم قشنگ بود ولی ترکیب صورتم یک صورت معمولی رو تشکیل میداد که نمیشد بهش بگی زیبا یه قشنگی متوسط تنها چیزی که تو صورتم واقعا گیرا بود معصومیت چشمام بود که همه بهم گفته بودن چشمات مثل چشم بچه ها معصومه ولی من به خاطر همین معصومیت هم که شده فکر میکردم کیارش فکر میکنه من بچه ام و بهم توجه نمیکنه.
🎀 @delbrak1 🎀
#سیاستهای_همسرداری
"دعوا با همسر؛ این موارد را جدی نگیرید!"
5⃣ رفتارهای عجیبی از همسرتان میبینید:
در زندگی مشترک، طبیعی هست که بعضی از رفتارهای شریک زندگیتان از نظر شما عجیب باشد. شما جای او نیستید و دنیا را از زاویه دید خودتان میبینید. درست است که زندگی مشترکی را آغاز کردهاید اما دلیل نمیشود که نگاهتان به زندگی نیز یک شکل باشد. اصلا همین تفاوتهاست که موجب رشد شما میشود. بنابراین بهتر است که این تفاوتها را بپذیرید و نسبت به آنها عکسالعمل منفی نشان دهید. این مشکل شریک زندگی شما نیست، شما تا آخر عمرتان هم نمیتوانید نه همسرتان و نه هر فرد دیگری را به طور کامل بشناسید.
💑 همسرشناسی 💑
🎀 @delbrak1 🎀
#هردو_بخوانیم
⭕️"کـوری عاطفـی چیسـت؟!!!"
👈 کوری عاطفی یعنی اینکه؛ زن و مرد در زندگی زناشویی حرفی برای گفتن ندارند و هرکدام از آنها در عین اینکه در خانه هستند اما هرکدام در اتاق خودشان و یا مشغول کار خودشان هستند....
👈 اما به محض رسیدن به دوست و قوم خویش زبان باز میکنند و کلی حرف نگفته دارند؛ حتی در بارهی همسرشان....!
👈 اگر به این مرحله رسیدید؛ دچار کوری عاطفی شدید و خیلی زود باید به فکر چاره باشید.
👈اگر چاره ای نکردید وارد مرحله طلاق عاطفی میشوید که فقط دارید زندگی رو سر میکنید مراقب زندگیتون باشید !👌
💑 همسرشناسی
🎀 @delbrak1 🎀
💬 وقتی شوهرم خرید میکنه مدام هزینههایی که کرده رو تکرار میکنه، و میگه:
میدونی اینا چند شده؟ میدونی چقدر گرون شده؟ یعنی همش منت میذاره!
🔻این موضوع رو با مادرم درمیون گذاشتم. مامانم بهم گفت: وقتی شوهرت زیاد منت میذاره، «تو بزن تو پَرش»..!
یکی دوبار که این کار رو کردی دیگه منت نمیذاره.
به نظر شما این راه درسته ⁉️
☑️ حقیقت اینه که اگه تو پر مرد بزنی اونم تو سرت میزنه. نمیشه که تو پر مرد زد.
⁉️شاید بپرسی پس چیکار باید بکنم؟
🔰دفعه بعد که شوهرت میگه:
چیزا گرونه،
میدونی چند شده؟
دیگه نمیتونم بخرم!
💡به شوهرت بگو:
🔸هر چی میخواد گرون باشه، من به تو ایمان دارم. إن شاءالله تو زنده باشی و سایهت بالای سرم!
🔺اگه نداشتیم کمتر میخوریم؛ برای اینجور چیزا اینقدر خودتو ناراحت نکن؛ برم یه چایی☕️ واسهت بیارم.
❣❣❣❣❣❣
♥️ | اینجور جوابا چون #اقتدار مرد رو تقویت میکنه، شدیداً بهش احساس خوبی میده و احتمال منت گذاری شو کم میکنه.
#مکالمه #راهکار
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ترفند مادرشوهرپسند😊
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈•
🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح را
شادی را🌸🍃
و رنگها را
به زندگی دعوت کن
که میگذرد مثلِ باد
این بهارِ عمر...
صبح بخیر زندگی🌸🍃
🎀 @delbrak1 🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
اگر دعایی بلدید ..
🌿🌿🌿
سلام
من یه مشکلی دارم ممنون میشم در کانالت بذاری تا دوستان اگه کسی ذکری یا دعایی میدونه بهم بگه
ما در روستا هستیم و دوسال پیش پدرم شروع به ساخت طبقه ی بالا خونمون و دو تا مغازه ی جلوی خونمون کردن
از همون اول ما به مشکل خوردیم تا چند ماه پدرم دنبال مجوز ساخت بودند خیلی سختی کشیدم تا بلاخره مجوز گرفتیم
بعد از گرفتن مجوز دوباره برای ساختن مغازه ها هرکسی یه بهانه ای اورد و نمیومد و کار پیش نمی رفت.
چند ماه پیش هم پدرم از ارتفاع افتاد چند تا مهره های کمرش اسیب دید کلی دنبال دوا و دکتر بودیم
به هیچ طریقی کارمون پیش نمیره...دائم داره یه مشکلی برامون اتفاق می افته
مادرم بعضی وقتا گریه مکنه میگه تا چهار، پنج سال دیگه هم اینا ساخته نمیشه
در روستامون خیلی ها بعد از ما شروع به ساخت کردن الان تموم شده ولی ما نه
اگه کسی ذکر، دعا، ختم چیزی میدونه برای پیش رفتن کار بهم بگه لطفا 🙏🏻🙏🏻
ممنون
🎀 @delbrak1 🎀