🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت23 💎 تمام صورت بهانه رو بوسید . بهانه سرشو آورده بود عقب و چشماشو بسته بود. معلوم بود غرق
#پل
#قسمت24
💎 و چون رشته ی تحصیلیم ادبیاته عزیزم طبیعیه که دفتر کارم هم اونجا باشه.
-: فکر کردم پزشکی میخونید.
شکیبا: نه، متاسفانه من مثل شما انقدر باهوش نبودم که پزشکی قبول بشم و خوشبختانه رشته ای قبول شدم که عاشقشم.
ازش خوشم اومده بود.
-: عجله داری برای رفتن؟
شکیبا: اصلا فقط نمیخوام مزاحم شما باشم.
-: مزاحم نیستی و اگر قراره با هم کار کنیم دیگه به من نگو شما.
شکیبا: چشم خانوم افروز.
-: بدترش کردی که.
شکیبا زد زیر خنده.
شکیبا: چشم. هر چی شما بگی.
-: چی شد که شدی مسوول گاهنامه ؟
شکیبا: شاید علاقه و یا شاید لطف کسانی که میخواستن این گاهنامه رو راه اندازی کنن. گاهنامه ادبی بود و چون من زمانی که کارشناسی میخوندم تو دانشگاه خودمون با دوستانم چنین گاهنامه ای رو راه اندازی کرده بودیم طبق تجربه ام ازم دعوت کردن.حالا تصمیم داریم گسترشش بدیم که تمام رشته ها بتونن استفاده کنند…
اون روز تا ساعت 2 با هم حرف زدیم و نهایت شکیبا منو رسوند خونه. هم مودب بود هم خیلی خاکی در عین حال اینکه خیلی ظریف بود ولی مثل مردها محکم بود و من از این حالت تو دخترها میترسیدم وقتی داشت منو پیاده میکرد یک دفعه گفت
شکیبا: من اصولا تو زندگی کسی مداخله نمیکنم حتی سوال هم نمیکنم ولی اگر کاری از دستم بر میاد که مشکلتو حل کنم بهم بگو.
هاج و واج موندم.
شکیبا زد تو دنده و خندید و گفت:
شکیبا: چشمات فریاد میزنه. خداحافظ.
زیر لب گفتم خداحافظ.
شب خونه حسابی شلوغ بود باز همه مرافعه داشتیم که برای خرید بهانه من برم که اینبار دیگه زیر بار نرفتم. دلیلم هم موجه بود سرم شلوغه. فرداش به اجبار با کیارش راهی دانشگاه شدم. بعد از ظهر که به کیارش گفتم نمیام خونه تعجب کرد وقتی جریان گاهنامه رو بهش گفتم با من تا دم در دانشکده ی ادبیات اومد. داشتم از کیارش خداحافظی میکردم که شکیبا از در اومد بیرون.
شکیبا: سلام خانوم.
-: سلام. معرفی میکنم پسر خاله و هم رشته ی من کیارش.شکیبا صبوری مسوول گاهنامه.
شکیبا: خوش وقتم.
کیارش: منم همینطور. خوب تارا خانوم تو چطوری برمیگردی؟
-: مثل هر روزی که تونیستی.
کیارش: آخه هوا اون موقع تاریکه.
شکیبا: اگر اشکالی نداره من تارا جونو میرسونم.
-: خودم میرم ممنون.
شکیبا: نه عزیزم به هر حال من به زحمت انداختمت باید هم یه جوری زحمتتو کم کنم مگر اینکه همراهی با منو دوست نداشته باشی
-: این چه حرفیه. باشه با هم میریم.
کیارش: خوب خیالم راحت شد. خداحافظتون.
شکیبا: خدانگهدار
-: خداحافظ.
اون روز تا ساعت 5 کار کردیم و شکیبا منو با کار گاهنامه و بچه ها آشنا کرد با وجود شکیبا اصلا احساس غریبی نمیکردم وقتی داشتیم برمیگشتیم باز مثل روز قبل شکیبا بی مقدمه گفت
شکیبا: خوب پس مشکلت اینه
-: مشکلم؟ چه مشکلی؟
شکیبا: کیارش.
دلم میخواست انکار کنم ولی نمیتونستم سرمو انداختم پایین.
شکیبا: اینطور که معلومه کیارش خیلی دوستت داره مشکل چیه؟
نمیدونم چرا و چه جوری اما برای بار اول تو زندگیم به یک نفر اعتماد کردم و همه چیز و برای شکیبا گفتم. حتی حس هایی که خیلی وقتها با خودم هم مرور نمیکردم. شکیبا خیلی ناراحت شده بود ولی حرفی نمیزد لحظه ای که داشت منو پیاده میکرد گفت:
شکیبا: نمیگم دوست خوبیم یا حتی آدم خوبی ولی دوست دارم منو دوست خودت بدونی و بدون هر چیزی که بشه اگر به من نیاز داشته باشی تمام تلاشمو میکنم که در کنارت باشم.
بوسیدمش و خداحافظی کردیم تا وارد خونه بشم شکیبا ایستاد و منو تماشا کرد
دوستی منو شکیبا خیلی سریع رشد کرد خیلی به هم نزدیک شدیم البته من چیز زیادی ازش نمیدونستم فقط در این حد که تک فرزنده وترم آخر کارشناسی ارشد.....
🎀 @delbrak1 🎀
حاضرین همگی ؟
پارت بعدی رو بزارم؟؟؟؟؟
بیاین حاضریتونو اعلام کنین😄😍
هدایت شده از Sara
اول نیت کن بعد ۳صلوات بفرس حالا بزن
روی اسم مبارک، جواد الائمه (ع)
♻️﷽♻️
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
بیش از 100 هزار نفر متوسل شدن و خیلی ها حاجت گرفتن شما هم متوسل بشید ان شا الله شما هم حاجت روا خواهید شد🤲🌺
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#پل #قسمت24 💎 و چون رشته ی تحصیلیم ادبیاته عزیزم طبیعیه که دفتر کارم هم اونجا باشه. -: فکر کردم پزش
#پل
#قسمت_25
💎 ادبیات فارسیه و اینکه مدرس دانشگاهه. ولی اینکه چرا تنها زندگی میکنه با اینکه پدرو مادر به اون خوبی داره چیزی بود که نه برام توضیح داد نه جرات میکردم بپرسم اون روزا شکیبا هم درگیر مسئله ی کیوان بود ولی انقدر سفت و محکم برخورد میکرد که گاهی من از حسی که داشتم و ضعفی که نشون میدادم بدم میومد. بلاخره روزهای امتحان سر اومد و همه آماده میشدیم برای امتحان روز آخر من امتحانمو دادم و اومدم بیرون سر پیچ دانشگاه شکیبا رو دیدم داشتیم صحبت میکردیم که کیارش و بهانه جلومون سبز شدن.
-: سلام
بهانه: سلام
من بهانه و شکیبا رو به هم معرفی کردم. بهانه خیلی سریع از شکیبا فاصله گرفت ولی کیارش ایستاد به حرف زدن. شکیبا که دید بهانه داره به خودش میپیچه خیلی سریع خداحافظی کرد و رفت طرف ماشین تا منم برم.
-: چرا انقدر زود خداحافظی کردی ؟
شکیبا: پاهام خسته شده بود.
من که میدونستم به خاطر حساسیت بهانه شکیبا سوار ماشین شده تعجب کردم که شکیبا چرا از منم پنهان میکنه که دلیلش چی بوده.
-: فکر کردم به خاطر حساسیت بهانه زودتر خداحافظی کردی.
شکیبا خندید
شکیبا: ببین اگر بهانه روی من یا امثال من حساسیت داره دلیل نمیشه روی دختر خاله ی شوهرش هم حساسیت داشته باشه بهت نگفتم چون دوست ندارم چنین چیزی تو ذهنت باشه با وجود اینکه کیارش و بهانه قراره پیش شما زندگی کنن این مسئله تو رو آزار خواهد داد. پس شلوغش نکن و فکر نکن چون بهانه روی من حساسه پس روی هر دختری حساسه باشه؟
فکری که یک ماه بود تو ذهنم بود رو برای بار اول به یکی گفتم.
-: شکیبا من تو اون خونه نمیمونم که شاهد حساسیت یا عدم حساسیت بهانه باشم
اصلا تعجب نکرد.
شکیبا: خوب؟
-: من شاید بتونم برای یک ساعت دو ساعت فیلم بازی کنم ولی اگر بخوام با کیارش و بهانه یه جا زندگی کنم آب میشم، داغون میشم. همتا هم قراره آخر تابستون ازدواج کنه و مسلما همه میخوان یه جا زندگی کنن خونه انقدر بزرگ هست که اگر هر کدوم یه قسمتشو بردارن بازم خونه خالی میمونه ولی من نمیتونم میون این جمع زندگی کنم.
شکیبا: میخوای چیکار کنی؟
-: من از اونا جدا میشم درسمو میخونم و کار میکنم.
شکیبا خندید
شکیبا: چرا مثل بچه ها حرف میزنی تارا؟ مگه کار پیدا کردن واسه دختری مثل تو ساده است؟
-: مگه تو سه جا کار نمیکنی؟
شکیبا: شرایط من با تو فرق داره من تقریبا درسم تموم شده و بر پایه ی علمم کار پیدا میکنم ولی تو الان بر چه اساسی میخوای بری دنبال کار؟
-: نمیتونی کمکم کنی؟
شکیبا یک کم فکر کرد و گفت : باید در موردش صحبت کنیم کاری که تو میخوای بکنی کاری نیست که به سادگی قابل انجام باشه یادت نره ما تو ایرانیم و تو یه دختری.
-: چیش مشکله؟
شکیبا: بریم خونه من؟
منم که کاری نداشتم رفتیم اونجا بار اول بود میرفتم خونه ی شکیبا. تعجب کردم فکر میکردم یه خونه ی مجردی ساده تر از این حرفهاست از سه طرف سالنش چند تا پله میخورد میرفت بالا یک طرف میخورد به یه هال کوچیک و بعد آشپزخونه از یک طرف هم میرفت تو یک هال کوچیک بعد سه تا اتاق خواباش و یه تیکه اش و سنتی درست کرده بود که در شیشه ای داشت یعنی از تو هال تو اون قسمت و میدیدی ولی چون پرنده ها توش پرواز میکردن در گذاشته بود پر فنچ و مرغ عشق و گلدون بود رفتم رو تختی که تو اون قسمت گذاشته بود نشستم خونه خیلی دنج بود ولی بوی تنهایی میداد نمیدونم چرا با دیدن خونه دلم برای شکیبا سوخت حس میکردم هیچ لذتی از این خونه و زیبایی نمیبره.بعد از اینکه یک کم استراحت کردیم شکیبا شروع کرد حرف زدن.
شکیبا: ببین تارا. شاید من خیلی کارها کرده باشم که به نظر ساده بیاد ولی مطمئن باش مشکلات خاص خودشو داره ...
🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از 🏡🍔 هُنرِ خانه داری 🍹
پوشاک شیک و پیک❤️
یه کانال براتون آوردم پر از لباسای خوشگل، متنوع👘👚👕👗 و از همه مهم تر ارزون قیمت
مطمئن باش از اینجا ارزون تر پیدا نمیکنی👌
ارسالامونم که رایگانه🇮🇷✈️📬💌
همکاری داریم با پورسانت😍😍
ثبت سفارش وهمکاری👇https://eitaa.com/saraadmin1
لینک کانالمون❤️
https://eitaa.com/joinchat/2761359667Cd485941303
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
اول نیت کن بعد ۳صلوات بفرس حالا بزن
روی اسم مبارک، جواد الائمه (ع)
♻️﷽♻️
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
🕋 یا جواد الائمه علیه السلام 🏰
بیش از 100 هزار نفر متوسل شدن و خیلی ها حاجت گرفتن شما هم متوسل بشید ان شا الله شما هم حاجت روا خواهید شد🤲🌺
🧿💙
تو زندگی متاهلی نقل و نبات پخش نمیکنن ...
چند وقتیه گله میکنن از مجردی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🧿💙 تو زندگی متاهلی نقل و نبات پخش نمیکنن ... چند وقتیه گله میکنن از مجردی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🎀 @delbrak1 🎀
سلام عزیزم خسته نباشی
عرض سلام دارم خدمت خواهرای گلم🌹
چند وقته دخترای گلمون خیلی غصهی مجرد بودنشون رو میخورن
به خدا تو زندگی متهلی نقل و نبات پخش نمیکنن😉
مگر این که خیلی خوش شانس باشید و بخت باهاتون یار باشه که یه زندگی بدون دغدغه و پر از عشق داشته باشین 😁که انشالله همینطور باشه
میدونم زیر بار حرف مردم هستین
ولی اگر ازدواج هم بکنید همین مردم یه جور دیگه حرف میزنن 😒
خودتون دارید میبینید که بیشتر خانوما دارن از خیانت و این جور چیزا میگن ...
به خدا تو خونه پدر و مادر بی منت نون خوردن خیلی بهتر از غصه خوردن تو خونه شوهره
من به شخصه خدارو شکر بهم خیانت نشده
شوهرم اهل نماز و روزه هست
ولی چشمتون روز بد نبینه بسیار کینه ای و مغروره از طرفی هم تو دوران مجردی به سرش یه ضربه شدید خورده باعث شده تبدیل بشه به یه آدم عصبی اوایل تو دوران نامزدی خیلی خوب بود ولی دقیقا از فردای عروسی از این رو به اون رو شد ...شنیدید که میگن چه پسر چه دختر مثل هندونه سر بسته میمونه تا بعد ازدواج نمیشه شناختشون حتی اگر طرف برادر خودت باشه......
یه خلاصه ای از زندگیم بگم شاید تجربه باشه برا دخترای ناز کانال
من الان بیست و هشت سالمه همسرم سی و شش ساله
دوتا دختر ماه دارم ۸ساله و سه ساله
من هفده سالم بود ازدواج کردم
کلا دختر شوهری بودم عشق شوهر داشتم😂
میگفتم کور و کچل باشه فقط شوهر باشه دوست داشتم دیگه نخندین😅
خلاصه خانواده من سطح متوسط بود ولی چون پدرو مادرم آدم های خوش برخورد و خون گرمی بودن مخصوصا که سادات هم هستیم خیلی برامون احترام قائل بودن همه....کلی خواستگار داشتم 😊یه دختر قد بلند و خوش هیکل تعریف از خود نباشه بقیه میگن😌
اتفاقا چند تا از خواستگار هام رو همین پدر شور جان برای من میپروند چون میرفتن از ایشون تحقیق کنن ایشون هم نمیدونم چی میگفت دیگه نمی اومدن پی جواب😁
تا این سر و کله ی خودشون پیدا شد و گفتن هیچکس نفهمه بین خودمون همه چیو تموم کنیم بعد به فامیل و اطرافیان بگیم ....
آقای داماد هم فرد بسیار خوشتیب و با تحصیلات ...منم از حول حلیم افتادم تو دیگ 😜
سریع جواب مثبت و دادم ☺️
خداییش تو دوران نامزدی خیلی بهم خوش گذشت تو طول عمرم این نه ماه نامزدی مثل یه فیلم قشنگ برام گذشت😢یادش به خیر
موند تا بعد عروسی یه دفعه منو از خونه پدر محروم کرد دو هفته یکبار فقط به صرف شام میبرد هنوزم همینطوره
با خواهرم هشت ساله رابطه نداریم خونه بابام میبینمش
به خدا اگر اونا تقصیر کار باشن اصلا گلایه نمیکنم
ولی شوهرم خیلی با همه تند و بد برخورد میکنه،بزرگتر کوچکتر حالیش نیست..... تا حالا چند بار پدرم به خاطر من اومده عذرخواهی کرده در حالی که بی گناه بوده خیلی دلم براش کبابه 😭
ولی شوهرم آدم بشو نیست هیچ کدوم از مراسم هایی که خونه پدرم هست نمیزاره برم چون میخواد مردم و برای خانوادم بخندونه
نمیدونم مشکلش چیه بعضی وقتها فکر میکنم نکنه با ما پدر کشته گی دارن شوهره من داره انتقام میگیره.....
به قرآن توی خونم قسم میخورم
تا حالا نشده یکبار حتی به بچه های فامیلاشون بی احترامی کنم
البتهجواب هم گرفتم اونا هم به من احترام میزارن کل طایفش به سر من قسم میخورن
انقد دلم میشکنه وقتی برای مادرش روز مادر میبرم یه بار یادش نمیافته بگه تو هم مادر داری میخوای فقط بری ببینیش
یا روز پدر یا شب یلدا یا عیدیا یا یا ...
دیگه خسته شدم اصلا منو نمیبینه
اجازه ندارم تنها بیرون برم ....باورتون میشه من بعد یازده سال هنوز کیف پول ندارم چون اعتقادی به خرجی دادن نداره میگه هر چی میخوای خودم میخرم حتی لباس زیر هم خودش میگیره ....خیلی هم خسیسه برای هزارتومن حقوقش هم برنامه ریزی میکنه .....تو این چند سال چند تا زمین خریده به کمک طلا و وام .....حتی به نام من هم زده ولی به چه درد میخوره وقتی دلم خوش نیست یا استقلال مالی ندارم .....تازگیا دختر بزرگم بهم میگه مامان خیلی بی عرضه ای یه هزار تومنی نداری چی بگم من به بچه آخه.....
خودم تو کار آرایشگری خیلی حرفه ای هستم استعدادم خیلی خوبه تو این رشته ولی نمیزاره..... نشستنی هم میگه من خیلی دوستت دارم
مگه به این هم میگن دوست داشتن عذاب کشیدن یکی رو دیدن 😔
تورو خدا یکم عاقلانه به موقعیتتون نگاه کنید
انقد دلم میخواد برگردم به دوران مجردی حیف که قدرشو ندونستم 😔
بیاید بی خیال زندگی متهلی بشید از زندگی الانتون لذت ببرید 😋
هر کسی یه سرنوشتی داره
دیر یا زود ازدواج میکنید فقط عجولانه تصمیم نگیرید با چشم باز همه جوانب رو بسنجید
راستی ما تو فامیلامون دختر که سنش میره بالا شانسش برای ازدواج بیشتره هم این که عاقل تر و پخته تر میشه😍
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🧿💙 تو زندگی متاهلی نقل و نبات پخش نمیکنن ... چند وقتیه گله میکنن از مجردی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🎀 @delbrak1 🎀
هم اینکه یه ضرب المثل گذاشتن که دختر هر چی بیشتر بمونه رو بخت میشینه 🤩
البته ما به ترکی میگیم قشنگ تره ☺️
از همین جا با دلی شکسته براتون آرزوی خوشبختی میکنم انشاءالله همتون عاقبت به خیر بشین😘😘😘🌹🌹
آخیش دلم سبک شدا🤧
🎀 @delbrak1 🎀
ترفند ضدعفونی کردن ماشین لباسشویی
🔹1فنجان سرکه
🔹1فنجان سفید کننده
🔹1فنجان جوش شیرین
👈مواد رامخلوط و داخل ماشین بریزید و 5دقیقه ماشین را روشن کنید
🎀 @delbrak1 🎀