🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃🍃 وقتی خدا بخواد 👇👇👇
سلام
دو تا بچه دارم یه دختر ویه پسر
عروسی دخترم بود پسرم کوچیک بود
شب عروسی دخترم یه خانم اومده بود
خودش معرفی کرد زن یکی از دوستای شوهرم بود من تا اون شب اون رو ندیده بودم
یه وقت دیدم یه دتر تقریبا۸ ساله همراش بود بنده خدا خیلی زشت بود
یه لحظه با خودم گفتم خدا یا کی این رو میگیره فکر کنم هیچ کس نره خواستگاریش بعدش هم همه چیز فراموشم شد
حدود ۱۰ سال بعد دنبال دختر خوبی میگشتم برا پسرم
تا اینکه بالاخره دختر مورد نظرمون رو پیدا کردیم
وقتی انتخاب شد و رفتیم برا عقد فهمیدم همون دختر بچه زشته بود
چه خشگل شده بود
خدا جواب داد خودت میگیریش😂😂😊
🎀@delbrak1🎀
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
دلتنگی ..
ازم پرسید با دلِ تنگ، چیکار باید کرد؟!
بهش گفتم:
باهاش حرف بزن... براش موزیک بذار...
ببرش بیرون قدم بزنین...حتی شده بذار بباره... گریه کنه...
شاید مثل بچه ها پا بکوبه زمین و بهانه گیری کنه...
اما کم کم یاد میگیره دنیا
بی رحم تر از اونیه که بخواد به سازت برقصه...
بعد از یه مدت خودش میفهمه
که باید با نبودها و جای خالی ها کنار بیاد...
میگیری چی میگم؟!
تو بگو با دلِ تنگ چیکار باید کرد؟!
🎀@delbrak1🎀
🍃🍃🍃🍃💕💕
.
#تکنیک_های_همسرداری
انتقادپذیر باشید تا همسرتان مجبور به تظاهر نشود!
به او فضا دهید تا بتواند به راحتی در رابطه با هر موضوعی که مربوط به شماست اظهار نظر کند، چه می خواهد در رابطه با ظاهرتان باشد چه خصوصیات اخلاقیتان، اگر در برابر نظراتش جبهه گیری کنید او همیشه ناچار است همه چیز را تایید و تحسین کند اما به دروغ!
🎀@delbrak1🎀
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
قدیم ترها رسم بود دختر که سیکل میگرفت شوهرش میدادن.....
#خورشید
شروع داستانی زیبا 😍👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 نمیدونستم اون لحظه چی بگم یا چجوری بگم عروستم. فقط اشکم ریخت و ارباب رفت. ا
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🌹
اینجا بود.
با تعجب نشست سرجاش گفت پدرم اینجا برای چی اومده؟ اومدن به اتاقک خدمتکار عمارت چه معنی میده؟ نمیدونستم باید میگفتم یا نه؟ گفتنش درست بود یا نه؟ شر به پا میشد اما گفتم... على مثل اسفند روی اتیش جلز ولز کرد. شاخ و شونه میکشید بره یقه به یقه با پدرش بشه، افتادم به پاش و گفتم علیخان هر کاری کنی دودش به چشم من بدبخت میره
حتی ممکنه سر به نیستم کنن کار بی فکر کردنت چیزی نداره جز بی ابرویی واسه من تو دلم گفتم حالا که پدرت دلداده خدابیامرز مادرم از اب در اومده و به هوای عشق مادرم میخواد منو داشته باشه مطمئن باش بخاطر خواسته خودش از دل تو و جسد منم رد میشه. ولی حقیقتا جرات نکردم این حرفارو به زبون بیارم و به علی بگم فقط ازش خواستم دست نگه داره تا بقول خودش ریشه اش محکم بشه. اونم گفت .
صبر میکنم تا ابستن که شدی بکوبم به دهن جماعتی و ببرمت هم اتاقم کنم. از ترس هدف پدرش نسبت بهم دیگه گم و گور نشد. بعد از زفافم دیگه با عروسش خلوت نکرد و واسه لحظه ای پاشو از حیاط عمارت بیرون نمیذاشت حتی دقیقه به دقیقه جویای حالم میشد و دورا دور دید میزد کجام تا مبادا پدرش بیخبر از اینکه عروسشم بهم دست درازی کنه. بهرحال ارباب بود و اهمیتی نداشت کی به دلش نشسته.
شاید ممکن بود طرف شوهر داشته باشه اما وقتی باب دل ارباب بود باید هم پیاله اش میشد. خلاصه که زمونه بدی بود حق اعتراضم نداشتی جز خفه خون گرفتن و بله و چشم گفتن. گاهی علی تا نیمههای شب بیدار بود و نگهبانی در اتاقمو میداد گاهیم تو حیاط قدم میزد تا صبح پاسبونی میداد تا خیالش راحت باشه
هر وقتم فرصت میکرد میومد نوکی بهم میزد و میرفت تاکید میکرد سروقت داروهامو بخورم که کار این طبیب رد خور نداره. زمزمه ها بالا گرفته بود که یک ماه گذشته اما زن علی ابستن
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🍃🌹 اینجا بود. با تعجب نشست سرجاش گفت پدرم اینجا برای چی اومده؟ اومدن به اتاقک خدم
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
نشده. حرف و حدیثا داشت به حقیقت در میومد که علی مرد نیست و مردونگی نداره. ولی کسی نمیگفت شاید عروس علی زنانگی نداره
از اونجایی که علی تا نیمه شب بیدار بود و بعد تو حیاط گزگ ،میکرد شایعهها یواش یواش رو هم
تلنبار شد که علی اجاقش کوره و این حرفا بیشتر به نفع عروس تازه وارد بود. این باعث شد زبونش دراز بشه به جون علی خانم بزرگم که ترسش گرفته بود و دائم به جون علی بهونه میگرفت که دست بجنبون که اگه حرف و حدیث بیرون عمارت درز کنه رسوایی مون دنیا روبرمیداره. ولی خوب علی عین خیالش نبود چون بچه رو از من میخواست و چشم امیدش بهم بود. همین امید علی از چشم بقیه دور مونده بود که همه درصدد این بودن خلوتی بسازن برای علی و عروسش که علیم خوب بلد بود شونه خالی کنه و عروسشو چشم انتظار یه هم اغوشی بذاره بجاش خلوتشو بامن پر کنه.
مدتی گذشت تا خانم فهمید حریف علی .نمیشه پیگیر طبیبی حاذق شد بلکه به همه ثابت کنه علی
عیب و ایرادی نداره و طولی نکشید طبیب از شهر اوردن تا عروس عمارتو معاینه کنه. بعد از معاینههای زیاد و جوشونده های خاله خانباجی طبیب اب پاکی رو ریخت رو دست اهالی عمارت. عروس عمارت توانایی آبستنی نداره جوری که خرج کردن پول و تلف کردن وقت اشتباهه محضه خانم که زورش گرفته بود از انتخاب زن نازا واسه علی منو تحقیر میکرد تا جاییکه امر میکرد عروسشو حمام کنم، لباس زیرشو بشورم یعنی شده بودم کلفت شخصی تا عروس آب تو دلش تکون نخوره و جایگاهش حفظ بشه.
بهرحال دیر و زود سرش هوو میومد و از چشم میوفتاد.
یادمه صبح زود دور از چشم همه داشتم پشت عمارت بالا میاوردم که بی بی مریم نمیدونم از کجا سررسید.
دقیقه ای با تعجب بهم نگاه کرد و گفت چت شده دختر چرا کله سحری قی میکنی؟
مثل زنای آبستن زیر چشمات گود افتاده و سیاهی چشمات برق میزنه.
بلا به دور باشه، خورشید نکنه حامله ای که هم خودتو هم منو بدبخت کرده باشی. چنگ زدم به صورتم گفتم زبونتو گاز بگیر بی بی تازه ماهانه شدم
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 نشده. حرف و حدیثا داشت به حقیقت در میومد که علی مرد نیست و مردونگی نداره. ولی
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
تازه ماهانه شدم. مگه با خوابیدن و بیدار شدن زیر ،لحاف کسی شکمش بالا میاد؟ بی بی باور نکرد چشماشو ریز کرد و گفت حاشا نکن ،خورشید رنگ رخساره خبر میدهد از سر
درون الان حاشا کنی دیر و زود شکمت میاد بالا و همه میفهمن
حالا خر بیار باقالی بار کن که بچه از کیه.
اولین حرفم بشه انگشت میره سمت ارباب و ارباب زاده اونوقت منم و تویی و کتکای نخورده و غر غرای خانم و شکم بالا اومده و اسمی که به بچه ات میدن خورشید اگه حامله ای از همین الان یه فکری بکن برای خودت بگو تا سقطش کنیم هنوز که چیزی معلوم نیست.
تاشب مثل مرغی سرکنده بال و پر زدم تا علی خبری ازم بگیره دیر وقت علیو دیدم تو حیاط قدم میزنه. در اتاقکمو نیمه باز گذاشتم و منتظر موندم بیاد.
به گمونم خودشم متوجه شد که سریع اومد پیشم
تا چشمش بهم افتاد گفت خورشید جانم بیداری؟ گفتم علی خان فکر کنم آبستنم.
لبای علی به خنده کش اومد اما اشکام ریخت. علی پیشونی مو بوسید گفت مبارکت باشه همسرم. همین روزا اون دخترک زبون نفهمو رد میکنم بره خونه پدرش تا بشی عروس عمارت. نه یه بچه، نه یه جین بچه بلکه دو جین بچه برام ردیف کنی مثل همیشه دلم با حرفاش قرص نشد که هیچ دل آشوب شدم.
علی زود رفت تا کسی شک نکنه تنها که شدم کلی فکر و خیال مغزمو درگیر کرد. اگه ارباب و زنش بو میبردن حامله ام بلایی به روزم میاوردن اون سرش ناپیدا نمیدونستم با دردی که به همین زودیا اشکار میشه چه کنم که فریادها و نعره های ارباب چهار ستون بدنم و به لرزه انداخت.
یه چارقد برداشتم پریدم بیرون علی وسط حیاط با خندههای کشدار اربابو نگاه میکرد. ارباب ولی با غضب علیو نگاه میکرد همون نگاههای پر از خشمش کشیده شد سمت پستوم. بلند گفت بگیرید این گیس بریده ی بی پدر مادرو
سرجام میخکوب شده بودم یکهو تیری به هوا رفت چیزی درونم تکون خورد. بی دلیل دستم
🎀@delbrak1🎀
•••صُبح،رو باٰ یه لٰبخند روی لبم شروع میکنم🦋
که بهونش خوشیه باتو بودنه😀🧿•••
#صبحت_بخیر_عشقم
C᭄
────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮────
🎀@delbrak1🎀
توصیه های یک مرد برای زنده نگه داشتن عشق پس از ازدواج:
باز با هم قرار های عاشقانه بذارید مث روزای اول
تغییرش نده ، اونجوری که هست عاشقش باش
بهترین چیزا و نکات قشنگش رو ببین
وقتی عصبانی هستی باهاش برخورد نکن
قرار نیست شادت کنه یا ناراحت ، قراره شادی ها و ناراحتی هاتون رو باهم به اشتراک بذارین
نه فقط وقت ، بلکه باید توجه و تمرکز و روحت رو بهش هدیه بدی
ده چیزی که نشانه ی احترام بهشه رو ازش بپرس و رعایتشون کن
هیچ آدمی کامل نیست ، اما سعی کن اشتباهاتت رو کم و کمتر کنی
و اگه اشتباهی کردی به عهده بگیر
اون چیزایی که باید بدونه از دغدغه هات رو بهش بگو
وقت هایی رو بهش بده برای استراحت و برای تجدید قوای روحیش و بذار تنها باشه و کاری که دوس داره رو بکنه
خودت باش جلوش ، اون قسمت های خوب و بدت رو نشون بده ، بذار اونی که هستی رو کامل ببینه
باهم بزرگ شین با هم تجربه کسب کنین باهم خطا کنین و با هم بسازین
زود ببخش و زود آشتی کن
نگران پول نباش ، پول وسیله س مهم شاد بودنه
همیشه توی دوراهی ها عشق رو انتخاب کن و چیزیو بهش ترجیح نده
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃 نامزدی از سر لج واجبازی 👇👇👇
منم با یکی از خاستگارام سر لج و لج بازی با نظر خانواده ام مخالفت کردم پسره
وضعش از لحاظ مالی بد نبود اما اخلاقش صفرِ صفر
هر چی خانواده ام میگفتن با این نمیشه زندگی کرد باید تو زندگی خون دل بخوری
از دست اخلاقش منم میگفتم نه من درستش میکنم
تا یه ماه به عروسی پیشرفتم اما دیدم هر چی میگذره بد اخلاق تر میشه
با اینکه وضع مالیشان بد نبود یه شب بهم گفت مادرت باید چند قصب زمین ویلا
سازی از روستا شب عروسی به عنوان هدیه به من بده 😳
و ماشینم داشت اما با این حال گفت باباتم باید به من ماشین بده عروسی هم پای عروسه
من دیقیقا اینجوری داشتم نگاش میکردم 😳😳😳 . منم قبول نکردم گفتم تو منو نمیخای دنبال یه چیز دیگه ای.
تا جایی که یه شب زنگ زد واسه یه مسئله کوچک کلی داد و هوار کرد و کلی جیغ سرم کشید
یادم نمیره اون شب چه جوری بدنم داشت میلرزید از ترس ، همون شب بود که با خودم گفتم چه اشتباه بزرگی کردم
اینو به عنوان خاستگار قبول کردم و به حرف پدر و مادرم گوش ندادم و همون شب همه چیز رو تموم کردم
الان فقط دادم خداروشکر میکنم که خدا کمکم کرد و کار به عقد و عروسی نکشید
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🌸🍃🍃🍃🍃 پسرم برای عروسم ماشین خریده😕 👇👇👇👇
سلام منم یه مادرشوهرم شاید اصلا پیاممو در کانال نذارین..ولی اعصابم خورده...
پسر۳۰سال بزرگ کن من عمریه گواهینامه دارم برام ماشین نخریده...سرسفره عقد سویچ ماشین به نامزدش که دخترعموش میشه و تازه گواهینامه گرفته داده...
دلم خیلی چرکین شده و آه کشیدم...
کاش هیچوقت پسر دار نمیشدم...
#ادمین:
ولی من درآینده اگر پسرم برای عروسم ماشین بخره کلی بهش افتخار میکنم😒...حتی اگر خودم نداشته باشم...😊
🎀@delbrak1🎀
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
قدیم ترها رسم بود دختر که سیکل میگرفت شوهرش میدادن.....
#خورشید
شروع داستانی زیبا 😍👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 تازه ماهانه شدم. مگه با خوابیدن و بیدار شدن زیر ،لحاف کسی شکمش بالا میاد؟ بی
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹
کشیده شد رو شکمم علی تفنگشو سمت آسمون گرفته بود و شلیک میکرد همزمانم میگفت وای بر احوال کسی که دستش به زنم بخوره خونش حلاله خورشید جانم ترس نداشته باش قدم بردار و آسوده بیا سمتم که ارباب زاده ام و اختیار دارم چند تا زن داشته باشم از امشب سه نفری تو اتاقم میخوابیم. طبق گفته های طبیب زنم ناز است پس حق دارم زن دیگه ای بگیرم.
اصلا باور کردنی نبود تو یه چشم بهم زدن چیشده بود که داشتم میدیدم
خانم داد زد علی چکار میکنی بی عقل؟ پدر زنت بفهمه چی به روز دخترش میاری که بین آبادیا جنگ میشه خون ناحق ریخته میشه اون دختر و بفرست تو همون ،پستوش هروقت خواستی صداش
بزن تو یکی از اتاقا.
اما تو اتاق شخصیت با زنت راش نده
علی با اخم نگاهی به مادرش انداخت و گفت کافیه هرچی به ساز شما رقصیدم.
زن عقدیمه، الانم آبستنه بهش سخت .نمیگیرم چون باید تو اتاقی بخوابه که لیاقتشو داره. خوب بخوره وخوب بخوابه تا بتونه بچه مو سالم بدنیا بیاره. حس کردم به خانم برخورد. با عصبانیت گفت کی حامله شده؟ از کجا معلوم بچه تو باشه؟ معلوم نیست واسه کیه داره بیخ ریش تو میبنده بدبخت.
علی انگشت اشاره شو برد بالا گفت دیگه اجازه نمیدم کسی به زنم اهانت کنه هرچی تا الان گفتین بهش و تحقیرش کردین کافیه از این ثانیه به بعد منم و زنم و عمارت کسی بخواد به زنم ناروا بگه تحمل نمیکنم. خون به پا میکنم حتی اگه اون ادم ارباب ده بغلی باشه و مثلا پدر زن زورکیم. فشار بهم بیاد دست زنم و میگیرم از اینجا میرم ارباب بزرگ خون میخورد ولی حرفی نمیزد فقط با نگاهی که اتیش ازش میبارید اندام به لرزه
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 کشیده شد رو شکمم علی تفنگشو سمت آسمون گرفته بود و شلیک میکرد همزمانم میگفت وای
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
افتاده مو نگاه میکرد منم که از ترس لال شده بودم فقط چشمام تکون میخورد.
علی رو به همه خدمتکارا گفت نمایش بسه، هرکی بره سرشو به آخور خودش جا کنه.هرچیم
دیدیدن و شنیدین از دهن کسی بشنوم بدا به روزگار خودش و خونواده اش.
حواستون به زبونتون باشه
علی بهم گفت خورشید بقچه تو جمع کن بیا جایی که باید باشی یک دفعه صدای جیغ کشیدن اومد و همه برگشتن سمت صدا کسی نبود جز عروس علی.
از حال رفته بود. از شرمندگی عرق کردم سرمو انداختم پایین گوشه چارقدم و لای انگشتام می لولیدم که علی اومد سمتم دستمو گرفت ،کشید اما تکون نخوردم با ناراحتی و عصبانیت تمام گفت، حالا که همه فهمیدن زنمی هر چی گفتم کمتر از چشم نمیشنونم ازت، وگرنه تنبیه میشی متوجه شدی؟
این روی علیو نمیتونستم باور کنم فقط گفتم چشم......
تا
خانم بزرگ که حالا پشت علی ایستاده بود گفت اگه میخوایی صبح اینجا خونی ریخته نشه این دخترو ول کن قول میدم بهترین جا و خوراکو بهش بدم فقط احتیاط کن شر به پا نشه دو تـ آبادیو به جون هم ننداز تا حمایتت کنم علی خیره شد به مادرش و رفت تو فکر. بعد گفت باشه ولی دیگه دلم نمیخواد عروسی که انتخاب کردینو تحمل کنم نمیخوام توی اتاقم و کنارش بخوابم میخوام که از این لحظه به بعد کنار زنم باشم تا روزی که زایمان کنه.
مادرش گفت هرچی تو بگی همون میشه .علی فقط یه امشبو دندون سر جیگر بذار تا قضیه رو بی سرصدا ختم بخیر .کنیم بعد هر کاری دلت خواست بکن
على قبول ،کرد کشید کنار تا ببینه مادرش چه میکنه
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 افتاده مو نگاه میکرد منم که از ترس لال شده بودم فقط چشمام تکون میخورد. علی
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
خانم با چشم و ابرو بهم اشاره کرد پشت سرش برم و منو برد یکی از اتاقای طبقه بالا.
یه اتاق بزرگ با یه تخت دونفره که به خوابم تختو ندیده بودم چه برسه بخوام روش بخوابم. برای همین برام جای حیرت داشت. یه گوشه ایستاده بودم که علی اومد و با خنده گفت چه میکنی خانم آینده عمارت؟ لب به دندون گرفتم و سر به زیر انداختم اومد جلو بغلم کرد توی هوا گردوند و روی زمین گذاشت گفت از این به بعد بشین و خانومی.کن نمیذارم اب تو دلت تکون بخوره بسه هر چی سختی کشیدیم حالا دور دور ماست.
به سمت تخت کشوند و گفت از فردا شب با هم توی همین تخت میخوابیم. کنارم نشست و در حالیکه طره ای از موهامو گرفته بود و بازی میکرد با تموم احساسش بهم نگاه کرد. خدایا خواب بودم؟ من که باورم نمیشد منو روی تخت خوابوند و گفت بالاخره از اون پستو کشیدمت بیرون. حالا سر روی به جای نرم بذار و اجازه بده منم با یه دل راحت بخوابم... انقدر کنارم نشست و موهامو نوازش کرد تا خوابم برد.
و
راست می گفت بعد سالها راحت خوابیدم و خواب خدابیامرز مادرمو دیدم که با لبخندی پر از بغض نگام میکرد اونم مثل من خوشحال بود و از شدت خوشحالی گریه می کرد. یکمرتبه از خواب پریدم و به عادت همه روز صبح دوون دوون رفتم پیش بی بی مریم تو مطبخ. اما همین که درو وا کردم بیبی با تعجب به سمتم .برگشت زیر لب سلامی کردم گفتم شرمنده بی بی، بخدا اصلا نفهمیدم کی خوابم برد همین الان بیدار شدم وقتی سکوتشو دیدم سر بالا اوردم که نگاه متعجبش سر جام میخکوبم کرد گفتم چی شده بی بی؟ دلخور گفت اینجا چه می کنی دختر؟
متعجب از این سوالش گفتم اومدم کلوچه بپزم دیگه. لبخند محوی زد و گفت برو دختر برو. الهی که سفید بخت بشی و دیگه رنگ و روی این آشپزخونه رو به خودت نبینی تو از امروز خانوم خونه ای و مثل خانوم بزرک و عروسش باید بشینی و دستور بدی از اونجایی که بچه ی اربابم تو شکم داری باید ادا اطوارت بیشتر از اون دوتا باشه...نگاهی به دور و ورش انداخت آروم و یواشکی گفت فقط خورشید هر چی که برات آوردنو اول بزار خودشون تست کنن بخورن، بعد تو بخور.
🎀@delbrak1🎀
#پاسخ_اعضای_خوبمون 😍
#منم خواستگاری طلبه دارم ولی.....
🌸🍃🌸
#پسرم برای عروسم ماشین خریده
صبر کن اول بخندم😂😂😂😂😂😂
عجب مادرشوهر نتون ببینی چشم دیدن عروست نداری😑🤦♀
آخه این چ حرکتیه حاج خانم
پسرت ماشین رو برا زندگی خودش خریده
شما خودت باید بگیری از پسرت توقع داری ماشین برات بگیره خدایا توبه😑
🌼🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
وا عزیزم زندگی خودته چ به خواهر و برادرت
اونا اصلا حقی ندارن که نظر بدن این زندگی خودت هسه و فقط هم خودت باید تصمیم بگیری که با چ کسی ازدواج کنی
اگه با کسی ک اونا میگن ازدواج کنی و بد باشه هیچ کدوم نمیان از تو منجلابی ک انداختنت بیرونت بیارن
پس خیلی محکم وایسا و بهشون بگو خودم باید باهاش زندگی کنم نه شماها
اونا وظیفشون حضورشون تو مراسم عقد و عروسی هسته و تمام
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
سلام منم یه مادرشوهرم شاید اصلا پیاممو در کانال نذارین..ولی اعصابم خورده... پسر۳۰سال بزرگ کن من عم
#پاسخ_اعضای_خوبمون 😍
سلام به همه دوستان عزیز، در جواب خانمی که گفتن پسرش برای عروسش ماشین خریده و ناراحت هستن از این موضوع میخوام بگم اگه من جای شما بودم افتخار میکردم وخیلی هم خوشحال میمیشودم وخدارو شکر میکردم و دعا میکردم خوشبخت بشن وهمیشه از این خرجا واسه همسرش بکنه ، هیچ وقت خرج دعوا دکتر نکنه هیچ وقت خرج خدای نکرده مواد مخدر واینجورچیزا نکنند همیشه خوش باشن و خوش بخت واین باید شمارو خوشحال کنه نه این که ناراحت ، از شما میخوام حسادت و ناراحتی را از خودتون دور کنید در غیر اینصورت به هر حال زندگی این جونارو خراب میکنید، ببخشید ، اینطوری فکر کنم از اون مادرشوهرای هستین که میخواین تو هرچیز دخالت کنید وخوشی اونها شمار و اذیت میکنه ، من دوتا عروس دارم همیشه با خوشهاشون خوشحال وخدارو شکر میکنم
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 خواست خدا بود 👇👇👇👇
بنده در سن بیست سالگی با همسرم عقد کردیم و تقریبا بعد از یک سال رفتیم زیر یک سقف...
همسر جان از اول عاشق فرزندآوری بود و میگفت که جلوگیری نداشته باشیم و بچه دار بشیم اما من اصلا موافق نبودم و گفتم حداقل یک سال از ازدواجمون بگذره بعد...
تا اینکه خدا خواسته بعداز هفت ماه از عروسیمون باردار شدم ،واقعا شوکه بودم یادمه وقتی جواب آزمایشمو گرفتم تا خونه فقط اشک میریختم، اما همسرجان بسسیار خوشحال بودن، خانواده هامونم چون نوه اولشون بود، خیلی خوشحال شدن...
پسرم آبان ۸۳ به دنیا اومد، چون شش ماه اول خیلی گریه میکرد و بعدش هم خیلی شیطون بود تا پنج سال اصلا به بچه فکر نکردم، ولی همسرجان طبق معمول عاشق بچه بود و همش میگفت باید بچه دار بشیم، حتی پسرم هم میگفت من تنهام و خواهر میخوام.
تا اینکه وقتی پسرم پنج سالش شد اقدام به بارداری کردیم اما خبری نشد. بعد از یک سال و نیم، بعد از کلی دکتر رفتن و دردسر کشیدن در سن ۲۹ سالگی باردار شدم.
بارداری دومم سخت تر از اولی بود بهرحاطر مشکلات جسمانی که داشتم، خلاصه پسر دومم دی ماه ۹۰ به دنیا اومد و داداشش رو از تنهایی درآورد.
چون برای بارداری دومم اذیت شدیم و دکترا گفته بودن دیگه بچه دار نمیشیم، همسرجان از دست بنده بسیار دلخور بودن که من گفتم زودتر بچه دار بشیم، دوتا بچه کمه و...
حتی اگر از همسایه ها یا اقوام بچه دار میشدن، جرات نداشتم بهش بگم یا اگر متوجه میشدن تا چند وقت نمیشد باهاش صحبت کرد.
چندسالی گذشت، یه شب خواب دیدم حضرت آقا به من میگن شما که امیرحسین و امیر عباس داری، چرا یه زینب نمیاری؟
از خواب پریدم وااقعا شوکه بودم اما خوابم رو حتی برای همسر تعریف نکردم و مثل یه راز نگه داشتم.
ما دیگه بچه دار نمیشدیم، چون چند سال بود که جلوگیری نمیکردیم اما از بارداری خبری نبود.
تا اینکه بهار ۹۸ وقتی ۳۸ سالم بود
فهمیدم باردارم، همسرجان، هم شوکه شده بود، هم خیلی خوشحال...
روز دوم که فهمیدم باردارم، شرایط خوبی نداشتم. درحدی که فکر میکردم این بچه موندنی نیست. نزدیک ده روز به همون صورت بودم تا کم کم بهتر شدم.
مدام خوابی که دیدم، جلوی چشمم میومد و با خودم میگفتم یعنی این بچه میمونه و من اسمشو زینب میذارم؟
چهار ماه سخت بارداریم که خدا میدونه چقدر سخت بود، گذشت و من رفتم سونو گرافی، به دکتر گفتم نصف شهر منتظرن ببینن بچه چیه، و واقعا همین بود کل فامیل بهم سرکوفت میزدن که تو این سن میخواستی چکار، حالا اگه دختر نشه چی...
خلاصه دکتر گفتن بچه دختره و من با ذوق گفتم مطمئنین؟ گفت بله صددرصد
منتظر به دنیا اومدن زینب خانوم بودیم و من به خاطر وضعیت جسمیم روزای سخت و شیرینی رو میگذروندم
زینب خانم ما آذر ۹۸ به دنیا اومد و خونه مون از شادی و شور و نشاط پر شده، الان تو خونه ما سکوت معنایی نداره و همیشه شلوغ و پرسروصداست.
زینب خانوم مثل یک شاه بانو پادشاهی میکنه و داداشاش مطیع امر ایشون هستند.
زندگی من پر از سختی و فراز ونشیب بود که اگر میخواستم بنویسم یه کتاب میشد اما نمیخواستم مزاحم خواهرای عزیزم باشم، میخوام به عنوان یه خواهر کوچکتر بهتون بگم واااقعا دوتا بچه کافی نیست
الان نود درصد اقوام ما دوتا بچه دارن و اکثرشون راضی نیستن.
ان شاءالله همه مون بتونیم سربازای لایقی برای امام زمان تربیت کنیم، دعا گوی تک تک شما عزیزان هستم، برای بنده و بچه هام دعا کنین🙏
🎀@delbrak1🎀
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿
۱۰ کاری که نباید در بحث انجام داد :
۱- فرار نکنید
۲- میون حرف هم نپرید
۳- به همدیگر توهین نکنید
۴- تهدید به رفتن از رابطه نکنید
۵- بچهها رو قاطی بحثهاتون نکنید
۶- اگر حرف بدی زد، شما حرف بدتری نزنید
۷- بیش از حد از ناراحت شدن طرف مقابل نترسید
۸- به جای اهمیت به حاشیه روی حل مسئله تمرکز کنید
۹- از در میون گذاشتن احساسات و نیازهاتون چشمپوشی نکنید
۱۰- با پیش کشیدن بحثهای قدیمی مشکل اصلی و فعلی را فراموش نکنید
🎀@delbrak1🎀
🕊🕊🕊🕊🍃🍃
"این جملات زنانه، مردان را عاشق میکنه😉 اَبَرمرد زندگی من:
یکی از نیازهای روحی مردانه که باید برآورده شود تا شما با چشمان خودتان ببینید یک مرد تا چه حد میتواند حمایتگر، مؤثر و دوستداشتنی باشد، این است که حس کند اَبَرمرد زندگی همسرش است.
بداند در نگاه شریک زندگیاش تکرار نشدنی است وشما بهعنوان همسر او اعتقاد دارید بهترین مرد دنیا در کنارتان هست.
👈 اینکه هر آدمی مشکلاتی دارد و هیچکس گل بیعیب نیست را همه قبول دارند اما مهم این است مرد زندگیتان بداند در نگاه شما بهترین انتخاب بوده و خواهد بود. به او بگویید که قوی و قابل اتکاست و دنیایتان بدون او چیز بزرگی کم دارد؛ چیزی مانند یک حامی مهربان برای تمام لحظات زندگی.😊😊😊😊نیاز مرد احترام اقتدار احترام
🎀@delbrak1🎀
#ایده_شیطنت
°•دِلبَـــــرجـانِ...♡؟؟؟
میدونی محل تولد واقعی من کجاست ؟
💥 صبر کنید تا جواب بده 😉 بعد براش بزنید 👇👇
مَحـلِ تَوَلـدِ مَـنِ سَمـتِ چَـپِ سِینَـــتِ...♥️✨💍•°
♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡
────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮────
🎀@delbrak1🎀
❣❣
#من عین مولانا ❣
دوستت دارم عشقم ...❣
اونجوری که میگه:❣
ناز کُنی، نَظر کُنی، ❣
قَهر کُنی، ستم کُنی ❣
گر که جَفا، گر که وَفا، ❣
از تو حذَر نمیڪـنم!😍❣
♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡ ♡
────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮────
قدیم ترها رسم بود دختر که سیکل میگرفت شوهرش میدادن.....
#خورشید
شروع داستانی زیبا 😍👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 خانم با چشم و ابرو بهم اشاره کرد پشت سرش برم و منو برد یکی از اتاقای طبقه بال
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
مراقب دور و بری هات باش. سعی کن زیاد جلوی چشم نباشی که بخوان بهت ضربه بزنن و بچه تو
سقط کنن که ازت کینه گرفتن از این ارباب جماعت هر کاری بگی بر میاد.
خانومی رو کنار بزار و مثل خودشون تخم نجس بازی در بیار. کاری نکن و بشین خانومی کن دستور بده و بگذار خودشون جورتو بکشن.
خورشید تو دیگه خانوم خونه ای، یادت نره که علی خان پشتته، پس دلتو بهش قرص کن.میدونو بسپار بهش مبادا خام خانوم بشی که حرفاش فقط وعده و وعیده نه عمل هولم داد و گفت الانم برو تو اتاقت تا علی خان سراغت نیومده و از گیس اویزونم نکرده. از اتاقت بیرون نیایی ها کمر به خونت بستن تا سر به نیستت نکنن اینا ول کن نیستن.
با ترس و لرز تشکر کردم برگشتم سرجام خدایا این چه قسمت و تقدیری بود. تا الان یه جور می ترسیدم از الان یه جور دیگه باید میترسیدم. دست روی شکمم گذاشتم و گفتم نمیدونم دختری یا
پسری اما نترس خودم هواتو دارم نمیذارم گزندی بهت برسه فقط طاقت بیار و به دنیا بیا. انقدری موقع غذا درست کردن دله دزدی می کردم که الان از یکجا نشستن گرسنه ام شده بود و
احساس ضعف میکردم دیر بود تا علی سراغم بیاد وقتی در باز شد و علی با مجمعی که توی دستش بود وارد شد، از خوشحالی چشمام برق زد فقط سلام کردم دست دراز کردم سینی رو از دست علی بگیرم که گفت بشین خودم پایین میذارم سینی و روی تخت گذاشت. بدون ملاحظه ی حضورش به جون سینی افتادم مثل قحطی زده ها شروع به خوردن کردم و همونطور که دولپی
می خوردم چشمهامو روی سینی می چرخوندم تا ببینم لقمه ی بعدی مو چی بگیرم که صدای خنده های ریز علی منو به خودم اورد با شرمندگی سر به زیر انداختم و لقمه ای گرفتم. دستمو به سمتش دراز کردم که خم شد دستمو ،بوسید لقمه رو از دستم گرفت و گفت این غذا خوردن داره... بهم گفت گفتم حموم آماده کنن به حمام بری و یکی بیاد تر و تمیزت کنه که امشب از سر می خوام دوماد بشم.
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 مراقب دور و بری هات باش. سعی کن زیاد جلوی چشم نباشی که بخوان بهت ضربه بزنن و
#خورشید
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸🍃
وای که از خجالت و شرم یارای سر بلند کردن نداشتم. حتی دستم دراز نمی شد لقمه ای برای خودم بگیرم علی زحمتشو کشید و با خنده لقمه روداد بهم گفت خورشید خجالت نداره تو زن منی و منم شوهرت از امشب باید بدون بهونه سر رو بالشی بذاری که من میذارم خجالت کشیدم حتی نتونستم لقمه رو از دستش بگیرم که با شیطنت بغلم کرد گفت آخ که دلم می
خواد یک لقمه ی چرب و نرمت کنم که انقدر شیرین خجالت نکشی به ارومی منو روی تخت خوابوند و گفت تا شب دیره بیا الان شروع کنیم که دلتنگ بوی تنتم... همینکه سرش توی یقه ام رفت در به شدت باز شد سریع نشستم ، سرجام، اما علی خونسرد برگشت سمت در. کسی نبود جز خانم بزرگ علی گفت مادر با زنم خلوت کردم اتاق در داره چرا مراعات نمیکنید؟ خسته نشدین اینقد تو زندگیم سرک کشیدین؟ منکه بچه نیستم
دیگه اجازه نمیدم منو از زنم جدا کنید.
خانم بزرگ با اخم و تخم گفت حیا کن ،علی همین روزا خبر به گوش خان ده بغلی میرسه و عزا
شروع میشه.
...
عزا شروع میشه خودتو جمع کن زن ذلیل نشون نده که بهونه بدی دست پدرزنت. علی گفت خون به پا میکنم بخواد بابت دخترش دست از پا خطا کنه بخواد زور سرم بگه دخترش بیوه میشه. اصلا نمیخوام دخترشو بیان ببرنش طبق معمول خانم بزرگ همه رو از چشم من میدید.اما شانسی که اورده بودم علی از حالم غافل نمیشد فردای اونروز به دستور علی مشاطه اومد تا صورتم و رنگ و لعاب بده. اما قبلش راهنمایی شدم سمت حموم خونوادگی ارباب یکی کیسه میکشید منو یکی سرم و حنا میذاشت.
یکیم سنگ پا میزد.حسابی شستن و رفتن.
لباس تمیز که تنم شد حس کردم کم از پری دریایی ندارم با سلام و صلوات و صورتی جدید بردنم
🎀@delbrak1🎀