هالیوود
آمار تعرض به زنان در هالیوود بسیار وحشتناکتر است. تحقیقات نشان میدهد که ۹۴ درصد زنان مشغول در سینمای هالیوود تجاوز و تعارض جنسی را تجربه کردهاند.رقم ۹۴ درصدی تجاوز و تعرض جنسی در هالیوود شامل تمام مصادیق این معضل بزرگ سینمای آمریکا است.طبق تحقیقاتی که از سوی «مرکز تحقیقات ملی تجاوز جنسی» در همکاری با «ائتلاف خلاق» بیشترین مصادیق آزار و تجاوز جنسی شامل تجاوز، لمس و سخنان رکیک و جوکهای زشت در محل فعالیتهای سینمایی در هالیوود بسیار شایع است و زنان از این اوضاع بسیار آزردهخاطر بوده و احساس ناامنی میکنند.
در این تحقیق همچنین به سن این تجاوزها اشاره شده و زنان زیر ۳۰ سال بیشترین موارد آزار و تجاوز را داشتهاند و زنان بالاتر از این سن نیز بیشتر در هتلها با استفاده از زور و پیشنهاد ارتقاء سطح کاری مورد تجاوز جنسی قرار گرفتهاند. تجاوزکنندگان هم در این تحقیق لحاظ شدهاند به این ترتیب که ۲۹ درصد از آنها مدیران کمپانیها و کارگردانان و تهیهکنندگان، ۲۴ درصد همبازیها و همکاران و ۲۰ درصد سوپروایزرها و مدیران ارشد بودهاند
#جایگاه_زن
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
2.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خلاقیت_با_کاغذ
کلیپ و ببین و یاد بگیر با کاغذ یه گوی تزیینی زیبا درست کنی
#هنر_مهارت
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
شنیده بودیم نماز جماعت و اول وقت برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی کردیم این قدر مصمم باشد!🤔
صدای اذان که بلند شد، همه را بلند کرد؛ انگار نه انگار عروسی است، آن هم عروسی خودش!😳
یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش، نماز جماعتی شد به یاد ماندنی.😌
#شهید_محمد_علی_رهنمون
#الگو #یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#بیو🦋
•الهـیهَبلیڪمالَالانقطـاعالیڪ...خدایایهڪاریڪنتا ازهمـهچیبگذرمبهخاطرتو💖
...°∞°❀♥️❀°∞°...
#ازخدابه_خالق
...°∞°❀♥️❀°∞°.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_هوای_من
#قسمت_پنجاه_و_ششم
- جواد با توام!
- نه هیچی نگفته، نمی شناسیش مگه، نامرد نیست.
- واقعـا بابـاش شـهید شـده؟ ایـن جـور آدم ها از ما بدشـون میاد، می گن پا رو خون باباشون گذاشتیم!
- هنوز خری، مهدوی رو نشناختی.
- دلم می خواد بزنمش!
این حرف دلم نیست. راستش الآن دلم می خواهد پیش مهدوی باشم تا شاید کمی آرام بشوم.
- آرشام!
- هووم!
- من بعد از فرید از اسم قبر هم هول می کنم، اما بالای کوه...
سکوت؛ امشب حرف اول را بین ما می زند. بالای کوه هیچ خبری نبود، چه طور بود اصلا... هیچ کس نبود، هوا نسیم ملایمی داشت و نور لامپ هایی که نوک قله را روشن کرده بودند.
اطراف، تاریکی وهم آوری داشت، اما... پنج تا سنگ سفید که رویش چند کلمه بود: شهید گمنام، محل شهادت... هجده سال، نوزده سال، بیست و دو سال، بیست سال، بیست و پنج سال. همین؟ نه... یک گل لاله هم روی هر سنگی بود.
- بـا مصطفـی حـرف زدم، دیـروزم رو کلا درس خونـدم کـه یـه ساعت شب با مصطفی باشم. اینا یه جور زندگی می کنند ما یه جـور. رفتیـم زیرزمین خونشـون، میز پینگ پونگ و فوتبال دسـتی داشـتند.
بابـا و داداششـم اومـدن، بـه جـای یـه سـاعت چهـار سـاعت پـلاس بودم، کلی بـازی کردیم، می گفت گاهی مهدوی و بچه ها می رند اونجا، مکشونه.
- قپی اومده!
- عکسایی که گرفته بودن و نشونم داد.
- تو هم ساده، خام شدی!
حرفی نداریم که بزنیم، می چرخم پشت به جواد و تلگرامم را چک می کنم، میترا خاموش است... کلا خاموش است.
اما سیروس تا خود دو که بیدارم آنلاین است و در گروه بچه های معرکه با دخترها درگیر...
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
20.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پنج_ گناه
📛ازپنج چیز به خدا پناه ببرید
📲 فایل صوتے
📑 دکتر رفیعی 📑
══✼🍃🌹🍃✼══
کانال رسمی استاد رفیعی
https://eitaa.com/d_n_rafiei
#پاسخ_چراها
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#رمان_هوای_من
#قسمت_پنجاهم
- محبوبه، محبوب، حبیبی، حبیبتی، خانمم!
- هیسسس، بچه ها خوابیدند.
اولش صدایش می آید و بعد هم خودش:
- سلام، چرا اینجایی؟
کیفم را کنار دیوار می گذارم و کلید ماشین را آویزان می کنم:
- اسـتقبالت بی نظیـر بـود، دیگه هیچ توقعی نـدارم. خونمـه! نیام؟ برگردم؟ بچه ها چرا الآن خوابیدند؟
می رود سمت آشپزخانه و صدایش آرام می آید. برای اینکه بشنوم همراهش می روم:
- من که نمی گم چرا اومدی؟ آخه مگه نبایـد می رفتی خونه ی مادرجون.
جواب نمی دهم. کاش دیگر حرفی نزند.
- منتظرتن خب!
برمی گردم توی صورتش... حال خرابم را نمی خواهد ببیند یا نمی فهمد مرا؟
- نمی تونـم... نمی تونـم. بابا منم آدمم، نمی کشـم دردهـای مسعود رو. اون طاقت میاره، من نمی کشم، هر روز می رم لبخند دردشـو می بینم، بیچاره می شـم. اشـک روان گوشه ی چشـمش رو می بینـم تموم می شـم.
امروز اومدم خونه تـو گیر میدی، نمی تونـم محبوبه، بفهمـم، زندگیـم داره جلـوی چشـمم بال بـال می زنه، می بینی؟
حرارت از تمام بدنم بیرون می زند. می چرخم دور خودم. دنبال چیزی می گردم تا کمی، فقط کمی، از این آتش را خاموش کند.
دستم را زیر شیر آب سرد می گیرم و صورتم را هم. اشک همراه آب صورتم می چکد و اشک همراه سرمه ای که به چشمش کشیده می چکد.
رو بر می گردانم، نباید اذیتش می کردم.
صدای باز شدن در یخچال را می شنوم. لیوان که مقابل صورتم قرار می گیرد آرام لب می زند:
- می دونستم میای برات شربت آماده کردم، خنکه، ببخش...
#بخوانیم
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost