🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
🍃
📚#بخوانیم
#رمان_رنج_مقدس
#قسمت_ششم
...چشم از آب برمی دارد و نگاهم می کند:
_منظورمو که گرفتی؟
سر تکان میدهم که یعنی: تا حدودی.
– اگر درست عمل کنند مثل این موج نتیجه درست عملشون با زیبایی نوازششون میده. اگرهم بد که…
دستش را محکم توی آب تکان میدهد و موج تندی به لبه حوض میرسد و تا به خودم بجنبم خیس شدهام.
جیغ میکشم و از جا میپرم. سرم را بالا میآورم تا حرفی بزنم.
ایستاده و سرش را هم چپ و راست میکند:
– باور کن قصد بدی نداشتم. میخواستم بگم، یعنی منظورم
این بود که…
چرا اینجوری نگام میکنی؟
درس عملی دادم. میدونی تو علم امروز تئوری درس دادن فایده نداره،
ولی عملی، برای همیشه توی ذهن میمونه.😉
منتظرم ببینم معذرتخواهی میکند یا نه.
خیلی جدی دستش را توی جیب شلوارش میکند و میگوید:
– باشه باشه. بقیهشو میذاریم بعداً. نمیخوای نگاهتو مهربون کنی؟ من الآن باید برم خرید. برگشتم صحبت میکنیم.
چند قدم عقبعقب میرود و بعد هم با سرعت از در بیرون میزند. حالا با این لباسهای خیس چه کنم؟ سرما میپیچد توی تنم. لباسم را که عوض میکنم نگاهم به دفتر کلاسوری علی میافتد. ذوق میکنم. چهقدر دنبال این دفتر بودم و هر بار با قفل کردن در کمدش من را از دسترسی به آن ناامید کرده بود و حالا آن را جا گذاشته است. اینقدر ذوقزده شدهام که دیگر فکر نمیکنم در اتاق من چهکار داشته و چرا دفترش جامانده است؟!
علی گاهی چند خطی از نوشتههایش را برایم میخواند. حالا که این فرصت را به دست آورده بودم، باید تمام روزهایی را که مجبورم میکرد هرجور و هر وقت شده نوشتههایم را تمام و کامل، به دستش بدهم تلافی میکردم. دفتر را مثل نوزادی شیرین و دوستداشتنی در آغوش میگیرم.
قفل کمدم خراب است؛ دنبال جانپناهی برای دفتر، همهجا را با دقت نگاه میکنم: اتاق خودم، اتاق پسرها، آشپزخانه، انباری، کتابخانه، نه، زیر مبل سالن! محل رفتوآمد همه که هیچ بنیبشری آنجا چیزی پنهان نمیکند. زانو میزنم روی زمین و کلاسور را آرام هلمیدهم زیر مبل سهنفره.
مادر با سینی چای از آشپزخانه بیرون میآید. فوری خودم را جمع میکنم و به استقبالش میروم و در انتظار فرصتی ناب برای کاویدن دفتر علی، لحظهها را میشمارم.
به این لحظات ساکت و آرام خانه، آن هم با دفتری که پاسخ بسیاری از سؤالات کنجکاوانه من را در خود جا داده است، چهقدر نیاز داشتم! خم میشوم و دفتر را از زیر مبل، بیرون میآورم.
#رمان ....
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🍃
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃
👱♀ موخوره
🌹 استفاده از رنگ مو، سشوار، برس فلزی و دستکاری در بافت مو سبب ایجاد خشکی و موخوره می گردد.
بعد از حمام🛁 وقتی تار مو اندکی رطوبت در بافت خودش دارد، اگر با مقداری از روغن هایی نظیر: بادام شیرین، بنفشه، نارگیل، آرگان و یا کرچک چرب گردد جهت درمان بسیار موثر خواهد بود.
🚿حمام زیاد و رسیدن رطوبت زیاد به تار مو نیز از عوامل ایجاد کننده موخوره می باشد. با این راهکارهای ساده می توانید موخوره را در منزل درمان کنید .
#علمی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
😎تفاوت انتقال قدرت در
مهد دموکراسی
vs
جهان سوم
#خارج_بدون_فیلتر
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
📸 زبان بدن #رهبر انقلاب در زمان #واکسیناسیون
#الگو #یک_نمونه
#امام_خامنه_ای❤️
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتوگو با خانمی که در شعبه اخذ رای در انگلیس از ضدانقلاب کتک خورد..
مسیح علی نژاد و شبکه های خارجی فارسی زبان،
زن من را در اروپا با چوب زدند!!! وسط خیابان، روز روشن!! به زن من و خانواده های دیگر حمله کردند، کجا هستی مسیح علی نژاد؟
#اروپا
#زن
#جایگاهت_کجاست
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
دستور تهیه شیرینی بهشتی😋😍
مواد لازم:
آرد ...................................۵۰۰ گرم
روغن ................................۲۵۰ گرم
پودر قند................................. ۲۵۰ گرم
وانیل.................. نصف قاشق چایخوری
زنجبیل ................یک قاشق غذاخوری
کاکائو..................... یک قاشق غذاخوری
قیف شیار دار شیرینی پزی....... مخصوص شیرینی بهشتی
دستور پخت:
* ابتدا پودر قند و روغن و وانیل را مخلوط کرده و با همزن به مدت سه دقیقه میزنیم تا نرم و لطیف شود و آرد را کم کم به آن اضافه کرده و خوب ورز میدهیم. توجه نمایید خمیر این شیرینی باید زیاد ورز داده شود.
* سپس خمیر را به سه قسمت تقسیم کرده، یک قسمت برای شیرینی ساده، یک قسمت را کاکائو اضافه کرده و قسمت آخر را زنجبیل اضافه میکنیم . سینی فر را کاغذ روغنی گذاشته و از خمیرها گلولههای کوچکی درست کرده و با فاصله در سینی فر میچینیم.
*برای تزیین روی شیرینیها از خلال بادام و پسته و کاکائو استفاده کنید. سینی را در فر با حرارت ۱۷۰ درجه سانتیگراد به مدت ۱۵ الی ۲۰ دقیقه بگذارید. این شیرینی خشک را مدت طولانی در ظرفهای دربسته میتوانید نگهدارید.
🌸#شیرینی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
🍃
📚#بخوانیم
#رمان_رنج_مقدس🌸
#قسمت_هفتم
خم میشوم و دفتر را از زیر مبل، بیرون میآورم.
صفحه اول یک پاراگراف کوتاه است: «اگر روزی بخواهم قانونی برای دنیا بنویسم، گمان نکنم قواعدی فراتر یا فروتر از آنچه میبینم و میدانم بنویسم. حتی سختیها و رنجهایش را بازنویسی نمیکنم؛ اما با چشم دیگری به دنیا خواهم نگریست؛ با چشم بینایی که دوست و دشمن را درست میبیند، درست قدم برمیدارد و خوشبختی را رقم میزند.»
حس غریبی احاطهام میکند.
احساس میکنم با یک علیِ جدید روبهرو خواهم شد؛
با یک علی پیچیده و ناشناخته.
دفتر را ورق میزنم و میخوانم:
دو نخ موازی، با لحظهای بیتوجهی درهم میپیچد و گره میشود. بعضی از گرهها را راحت میتوان باز کرد، اما گاهی گرهها چنان کور میشود که برای باز کردنش نیازمند چنگ و دندان میشوی. گاهی هم انسان خودش کور میشود و نمیبیند. در هر صورت، هر دوی اینها زندگی را سخت میکند.
کوری را تجربه کرده بود و حالا قلم دست گرفته بود تا برداشتها و دریافتهای تجربه شدهاش را بنویسد. شاید با این نوشتن کمی از بار قلبش سبک شود. ساعتها بیخوابی و درد کشیده و دنبال دلیلی بوده تا نفهمیهایش را توجیه کند. حتی اگر عمرش را از سر راه آورده باشد، دوباره اشتباه کردن وحشتناک است. اگر برای زندگیاش غلطگیر هم ساخته باشند، جایش روی ورق میماند و توی ذوق میزند.
صحرا کفیلی در مسیر زندگیاش قرار گرفته بود و او مجبور شده بود که این مسیر را طی کند. عبور از این مسیر، راهبلد میخواست و کسی که همراهیاش کند.
آن روز به فاصله یک سؤال از استاد، تا برگردد سر صندلیاش، جزوهاش ناپدید شد. کلاس هم که خالی شده بود و ماندن و ایستادن فایدهای نداشت. کسی آن را برداشته بود و باید برش میگرداند.
ترم چهارم، استاد پروژهای داده بود و از دانشجوها خواسته بود در گروههایی متشکل از دخترها و پسرها، کار را مشترک به سرانجام برسانند.
کفیلی و شفیعپور، دخترهایی بودند که توی این گروه پنجنفره حضور داشتند. دو یا سه جلسه بعد بود که همه همدیگر را به اسم کوچک صدا میکردند. پسرها کفیلی را صحرا صدا میکردند و شفیعپور را شکیبا.
از خودش و میلهایی که درونش سر بر میآوردند میترسید. کشمکش عجیبی که اگر در آن به زانو میافتاد بلند شدن سخت میشد. به قول امیر، به بدی مبتلا نشدن راحتتر از رها کردن بدی و گناه بود. برای راحتی خودش هم که شده سعی میکرد همکلامشان نشود و همچنان آنها را به فامیل خطاب کند.
افشین، او را وسوسه میکرد که کمی هم به فکر این چند روزه باش و خوش باش؛ اما سعید با اینکه خودش راحت بود، به فکر او احترام میگذاشت.
– آقای امیدی جزوهتون پیدا شد؟
خانم کفیلی این را پرسید. فکر کرده بود وسط بحث و این سؤال؟! جدی و خشک پاسخ داد:
– نه.
کفیلی کوتاه نیامده بود. انگار حالا که شروع کرده بود نمیخواست کارش ناقص بماند.
– حالا چهکار میکنید؟
در جواب کفیلی سکوت کرده بود تا بلکه قضیه تمام شود؛ اما او ادامه داده بود:
– من از روی جزوه خودم براتون کپی گرفتم.
جوابی نداشت یا نخواست که بدهد. به جای تشکر، تعجب کرد. نمیخواست به کفیلی فرصت دهد و او دچار این توهم بشود که یک گام این پروژه ارتباط را پیش برده است. با خودش فکر کرد که این چه رسم مسخرهای شده که همه میخواهند خودشان را نخود هر آشی کنند!
"توهّم بشریت انگار به اوج خودش رسیده"
...
#رمان
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🍃
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😳 سالانه ۱۲۸ هزار تجاوز در بریتانیا که فقط ۲ هزار مورد منجر به محکومیت میشود...!
❌ عاشقان خودتحقیری میگویند تجاوز در کشورهای اروپایی کمتر است! ولی واقعیت این است که کمتر نیست بلکه تجاوز قانونی شده ( مثل قانون روابط با محارم و کودکان در فرانسه ) و در شرایطی جرم شناخته نمیشود .
#خارج_بدون_فیلتر
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
07_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
12.43M
🦋 از بالای ساختمان که سقوط کردم جسمم به زمین افتاد و روحم در آسمان معلق ماند.
🔸 کارگران سراسیمه به دور جسدم جمع شدند.
🔸 روحم از آن بالا همه چیز را میدید.
🦋 "آنسوی مرگ"
#کم_کردن_وابستگی_به_دنیا
#جلسه_هفتم
https://eitaa.com/joinchat/2637299714C3c968e2ee4
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost