هدایت شده از دور بزن
19_An_sooy_marg_aminikhaah.ir.mp3
12.81M
🦋 در وادی حقالناس من در بین انبوه
گناهانم گرفتار بودم.
#جلسه_نوزدهم
https://eitaa.com/joinchat/2637299714C3c968e2ee4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴شب زیارتی امام حسین(علیه السلام)❤️
🍃دلم میخواست هر شب جمعه
🍃با امام زمان(عج) کربلا بودم
🎤حاج #ابراهیم_خشیج
#استودیویی
🌷 #صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله💚
🌷 #شب_جمعه🌱
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
..
کجایے ای مسیحاۍ همه؟
تمام جھان نفس گیر شده بے تو ..(:
برگـرد !
به دلهای زنگزده مان🔥!
#مهدویت #اللهمعجللولیکالفرج #جمعه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری❣
جانــآ تا به کی سهم من انتظار استــ؟❤️🚶🏽♂
#مهدویت #اللهمعجللولیکالفرج #جمعه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
موسیقی به زبان انگلیسی ترجمه فارسی🎵
در مورد آقا صاحب الزمان عج الله🌸
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لاک جیغ تا خدا💅
حسنا😍
#دوربرگردون💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری🎈
شادی و شعف به جای غم میآید✨
رحمت عوض ظلم و ستم میآید🌱
ایکاش بگویند در این عید بزرگ
دارد پسر فاطمه هم میآید !💚(:
#مهدویت #اللهمعجللولیکالفرج
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ سوال
❓آیا چهره ائمه علیهم السلام در عالم برزخ همین چهره دنیایی آنهاست؟
🎙 استاد محمدی شاهرودی
#اعتقادی
پرسمان اعتقادی استاد محمدی 👇
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
♨️ @ostadmohamadi
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
کارای لذت بخش💫
جمعیش بیشتر حال میده!!😍
مثل
کتاب📖 خوندن!!
داریم یه کتاب📚 عاشقانه❤️عاقلانه
رو با همدیگه میخونیم،
تو و رفقات هم دعوتی...😋
نگی نگفتیم...😜
💥اگه دنبال رمان آنلاین ،جذاب ویه از نویسنده ی خوش قلم میگردی؟
...ساحل رمان رو دنبال کن😍👇
https://eitaa.com/saheleroman
#رنج_مقدس
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
🍃
#رمان_رنج_مقدس🌺
#بخوانیم
#قسمت _چهل و پنجم:
کاش میدانستم که «ولادت» را کی خوانده است.
پدر نگاهم را می خواند و می گويد:
- پارسال خوندم.
و منی که دلم يک کتاب می خواهد. اين را بلند می گويم.
سعيد نگاهی به ساعت می کند و نگاهی به پدر برای اجازه.
پدر نيم خيز می شود و می گويد:
- من و مادرت می مونيم. شماها بريد. فقط وقت نماز حرم باشيد.
مسعود می گويد:
- خدايا به حق اين زوج، يه زوجه به من هم بده، خوشگل و مهربون، فقط مثل ليلا نباشه. يه زوجه هم به سعيد بده، زشت عين ليلا.
اين علی و
ليلا هم که هنوز دهنشون بوی شير می ده. پس کله ای محکم را، يکی علی می زند، يکی هم سعيد.
من هم فقط زود می جنبم و دو تا نيشگون می گيرم.
ناجنس هيچ نمی گويد و می خندد.
* * *
نگاهم را می دوزم به اسم نويسنده ها. اين طور شايد بهتر بشود ريسک کرد. کتاب ها را برمی دارم. قيمتش را که می بينم از خريدش منصرف می شوم.
از قفسه ها رو برمی گردانم و چشمی در مغازه می چرخانم.
مسعود که دارد مخ فروشنده را می خورد. علی ته مغازه مقابل قفسه کتاب های تاريخی گير افتاده است و سعيد هم ميز و صندلی وسط مغازه را قرق کرده با چند تا کتابی که مقابلش چيده است. چه با حوصله هم دارد انتخاب می کند!
نمی توانم بين کتاب هايی که انتخاب کرده ام، گزينش کنم.
همه اش را می خواهم.
تمام کتاب ها را برمی گردانم توی قفسه ها و دست خالی می روم ته مغازه.
کنار علی که می ايستم سر برمی گرداند. نگاهم را می دوزم به کتاب ها. می گويد:
- پيدا کردی؟
- اوهوم!
- پس چرا برنداشتی؟ دير می شه؟
شانه ای بالا می اندازم و لب و لوچه ام را مظلومانه جمع می کنم:
- هيچی. من کتاب نمی خوام.
دستش را که به قفسه بالا برده پايين می آورد و می گويد:
- چی شده؟ کسی چيزی گفته؟
- نه نه. خيلی گرونه. دلم نيومد.
عکس العمل حمايتی اش همان است که حدس می زدم.
- نه بابا! برو بردار. چه کار به پولش داری.
- هرچی شما خريديد می خونم ديگه چه فرقی داره.
دستش را می گذارد روی شانه ام و برمی گرداند به سمت ورودی مغازه.
🍃
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃