هم زیبا بۅد😎 هم پولداࢪ💸
نفࢪ7 دانشگاه👨🏻🎓
اما☝🏻
بہ تمۅم مادیات پشت پا زد❌
ۅ فقط بہ یک نفࢪ بلہ گفت✅
بہ #حضرت_زینب❤
#الگو
#یک_نمونه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
با بابام تو ماشین بودیم کولر ماشین رو روشن نمیکرد،😑
گفتم میدونستی وقتی هوا گرمه اگه بجای روشن کردن کولر شیشهها رو بدی پایین استهلاک ماشین خیلی بالاتر میره؟🤔
گفت پس واسه همینه اینقدر مصرف بنزین بالاست،🤦
بعد شیشهها رو داد بالا بدون کولر به راهمون ادامه دادیم.😳😳😂
🤣 #طنز_خند🤣
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️
#تکنیکهای_با_سلیقگی 👌
😍آموزش ساخت یک جعبه خوشكل مرواريدي!
🌸#مهارت
@tarfandony
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅پیتزا ماکارانی😋
مواد لازم🔻
🍝ماکارونی فُرمی پخته شده
🥚تخم مرغ 3 عدد + شیر 1 فنجان + کمی نمک
🥫رب گوجه + آویشن + کمی آب جوش
🌭سوسیس
🧀پنیر چدار یا موزارلا یا پیتزا
🍅گوجه گیلاسی
🍸زیتون بی هسته و خرد شده
🌽ذرت
🧈کره مکعبی خرد شده 50 گرم
🍟🍔🍝
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#گزارش
#بینالملل
🌱"مریم چوراک" شانزده ساله یک دختر مسلمان مومن اهل فرانسه است که داشتن حجاب را ابراز ارادت خود به حضرت محمد (ص) می داند ، اما پیشنهاد سناتورهای فرانسوی به زودی آزادی این کار را در فضاهای عمومی از او سلب می کند.
🔻اصلاحیه لایحه "ضد تجزیه طلبی" که برای تقویت ارزشهای سکولار فرانسه طراحی شده و در مورد دختران زیر 18 سال اعمال می شود ، موجب خشم و اعتراض آنلاین تحت هشتگ # دستهایتان را از حجابم بردارید (#PasToucheAMonHijab) شد که فراتر از مرزهای فرانسه منتشر شد.
🔻چوراک گفت: "این(حجاب)بخشی از هویت من است. وادار کردن من به حذف حجاب یک تحقیر است.من نمی توانم درک کنم که چرا آنها می خواهند قانونی را تصویب کنند که تبعیض آمیز باشد."
نمادهای مذهبی که در مجامع عمومی استفاده می شود ، بحث و جدال طولانی مدت در فرانسه که کشوری سکولار و دربردارنده بزرگترین اقلیت مسلمان اروپا است در پی داشته.
🔻فرانسه استفاده از روسری اسلامی را در مدارس دولتی در سال 2004 ممنوع کرد. در سال 2010 ، نقاب ، حجاب کامل اسلامی را در مکان های عمومی مانند خیابان ها ، پارک ها ، وسایل حمل و نقل عمومی و ساختمانهای اداری ممنوع کرد.
این اصلاحیه مربوط به همه نمادهای مذهبی است ، گرچه مخالفان می گویند هدف آن مسلمانان است. سناتور "کریستین بیلهاک" در آوریل به نمایندگان مجلس گفت که از جوانان محافظت می کند.
وی به مجلس اعلی گفت: "والدین نباید عقاید مذهبی را به فرزندان خود تحمیل كنند."
🌐منبع:https://www.reuters.com/world/europe/hands-off-my-hijab-young-muslim-women-protest-
#جایگاهت_کجاست
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdo
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 راهکار دین برای از بین بردن افسردگی
#روانشناسی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
•|💚🍃|•
+حاجآقاپناهیانمیگفتند:
آقا #امامزمـان صبح
به عشق شما چشم باز میکنه
این عشق فهمیدنے نیست...!
بعدما صبح که چشم باز میکنیم
بجایِ عرض ارادت به محضر آقا
گوشیامونُ چک میکنیم!
#زشته_نه؟
💚اللّٰھـُــم عجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج🌱
#تلنگــــــــــــر
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
🌻🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
📚#بخوانیم
#رمان_رنج_مقدس
#قسمت_اول :
چمدان قدیمی مادربزرگ را می گذارم روی زمین و زیپش رامی کشم.
یکی دوجا دندانه هایش کج شده است و گیر می کند. کمی فشار می آورم.
درش راباز می کنم. علی شانه اش رابه در قهوه ای اتاقم تکیه داده است
ولحظه ای چشم از من برنمی دارد.
حال مسافر کوچولو را دارم که هم به سیاره اش علاقه مند است و هم مجبوراست به سیاره ی دیگری برود.
بیست سال درتنهایی خودم، دوراز خانواده، کنارپدربزرگ و مادربزرگ زندگی کرده ام و حالا از رو به رو شدن با آدم هایی که هر کدام رنگ و فکری متفاوت دارند می ترسم.
من نمی توانم مثل شازده کوچولو از کنار فلسفه هایی که هرکس برای زندگی و کار و بارش می بافد چشم فرو ببندم و بی خیال بگذرم.
صبح به گل های باغچه آب داده بودم و حیاط رابا اینکه تمیز بود، دوباره آب و جارو کرده بودم.
می خواستم سیاره ام راترک کنم و راهی شوم.
علی بالاخره سکوتش را می شکند و آرام صدایم می کند.
از دنیای فکر و خیالم بیرون می پرم ونگاهش می کنم.
چشمان قهوه ایی درشتش راتنگ کرده، ابروهارادرهم کشیده و منتظر است جوابی از من بشنود.
لباس ها و وسایلم راجمع کرده ام.
در کمد خالی ام را می بندم.
کشوها را دوباره نگاه می کنم، چه زود مجبور شدم از تمام خاطرات کودکی ام خداحافظی کنم و همه شیطنت های آزادانه ی نوجوانی ام را پشت دیوارهای این خانه امانت بگذارم و بروم؛
دیوارهای کوتاهی که به بلندی اعتماد به مردم بود.
از حالا دلم برای باغچه و درخت های میوه اش، برای ماهی های قرمز حوض بزرگش، حتی دلم برای سنگ های کف حیاطش تنگ می شود.
چقدر همه اصرار می کردند پدربزرگ حیاط را موزاییک کند ومن خوشحال می شدم که قبول نمی کرد.
راه رفتن روی سنگ ریزه ها و رسیدگی به سبزی ها و گل ها حس خاصی داشت.
انگار با پستی ها و بلندی هایشان، کف پایت راماساژ می دهند و خستگی بدنت را بیرون می کشند؛
اما حالا این سنگ ریزه ها هم سکوت کرده اند.
بهت زده اند انگار؛ مثل من که وامانده ام.
علی مقابلم می نشیند و کمک می کند تا در چمدان را ببندم.
یک ساک پر از لباس ها و وسایل دوست داشتنی ام را می بندم تابه کسی هدیه دهم.
برایم مهم نیست چه کسی از آنها استفاده خواهد کرد،
اما می دانم که این میل و کششم به
دیگر شدن، به متفاوت زندگی کردن، اصالت و عمق بیشتری دارد.
باید سیاره ام راترک کنم.
......
#رمان
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃