4.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نمونهای از فرهنگ و شعور مردم فخیمه انگلیس که در حاشیه بازی فینال یورو نمایان شد 🤧
#خارج_بدون_فیلتر
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
🌻🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃
🌻🌻🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
🍃
#بخوانیم
#رمان_رنج_مقدس🌺
#قسمت_هفدهم:
بیخیالش میشوم و با آخرین گلسری که آورده بود موهایم را میبندم.
بلوز دامن یاسی حریرم را که تازه دوختهام میپوشم. جعبه گردنبند مرواریدم را درمیآورم. پدرِ همیشه غایبم خریده است. نمیدانم چرا دیگران دلشان میخواهد که من اندازه خودشان باشم، اما من دلم میخواهد که بزرگتر بشوم. بزرگتر فکر کنم، بزرگتر بفهمم، بهتر زندگی کنم. گوشواره مروارید را هم میاندازم.
در اتاق را باز میکنم. صدای سوت سه برادرِ متفاوتم، خانه را برمیدارد. دست روی گوشهایم میگذارم و با چشمانم صورتهای پر از شیطنتشان را میکاوم. سعید و مسعود دو طرف علی نشسته اند و سرهایشان را به سر او چسبانده اند و همانطور که فشار میدهند، شعر میخوانند و سوت میزنند. سعید چشمانش را ریز کرده و صدای سوت بلبلیاش کمی از صدای سوت مسعود با آن چشمان گشادش را تلطیف میکند.
حالا نوبت تکههایی است که اگر به من نگویند انگار قسمتی از ویژگی مردانهشان زیر سؤال است.
– جودی ابِت شدی!
– اعیونی تیپ میزنی!
– ضایعتر از این لباس نبود دیگه!
– هر چی خواهرای مردم ژیگولند، خواهر ما پُست ژیگول!
و فرصتی نمیماند برای حرف زدن من.
دستی برایشان تکان میدهم. کیک و کادوهای کنارش انگار برایم چشمک میزنند که پدر بلند میشود و به سمتم میآید. حیران میمانم. به چشمان علی نگاه نمیکنم، چون حرفهایش را میدانم؛ اما عقلم نهیبم میزند. در آغوش میکشدم و سرم را میبوسد. جعبه کوچکی میدهد دستم و همین هیجانی میشود برای سه برادران که دست بزنند و مسعود دم بگیرد:
– دست شما درد نکنه. خدا ما رو بکشه. کاشکی که ما دختر بودیم اگر نه که مُرده بودیم.
و قهقههشان.
امشب در دلشان بساط دیگری است و یا قصدی دارند که خودشان میدانند و من نمیدانم. پدر دست دور شانهام میاندازد و مرا با خود میبرد و کنارش مینشاندم. این اجبار را دوست ندارم، اما مگر همه آنچه اطرافم است دوستداشتنیهایم هستند؟
وقتی مادر را با ظرف اسپند میبینم که دور سرِ جمع میچرخاند و طلب صلوات میکند، میفهمم که چند لحظهای زمان را گم کردهام.
دستان پدر روی شانهام است
و من دو زانو نشستهام.
زبان درمیآورم برای سهتایشان و چهارزانو میشوم.
پسرها دادشان میرود هوا که:
– عقدهای!
– بابا همین کارها رو میکنید که شمشیر از رو بستند و فمنیست شدند!
مادر میگوید:
– فمنیستها که دشمن زنند
و زنها رو بدبخت کردن. کجامون به اونا رفته؟
مسعود شیطنتش گل میکند:
– مادر من، فمنیستها اینهمه خون جگر خوردند به شما زنها عزت دادن،
از پستوی خونه بیرونتون کشیدند،
حالا شما لُغُز بارشون میکنید!
مادر محکم و جدّی میگوید:
– ببینم چی گیر شما مردا میآد که اینقدر دنبال این هستید حقوق ما زنها رو بگیرید؟
– تساوی و دیگر هیچ.
علی میگوید:
– خنگ نزن. تساوی که حرف اسلامه. بگو تشابه.
– همین همین. میخواستم ببینم حواست هست یا نه.
مادر تمام دانستههای مطالعاتی و معلمیاش را ندید میگیرد و جواب عوامانهای میدهد بینظیر:
– پس لطفاً اول شما شبیه ما بشید، چند شکم بچه به دنیا بیارید.
#رمان
🍃
🌻
🌻🌻
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃🍃🍃
[🍂🧡]
آن قـــــدر #خدا ࢪا عاشق ݕاش😍
که ھࢪ غیر اوسٺ فࢪاموش کنی ✨
.
.
#منراچهنگرانیستوقتیخداهست❤️
#خداےمن
#از_مخلوق_به_خالق
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdos
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا