••↯
سلام برتو 🖐
ای سرورم ای صاحب زمان 🌹
#اللهمعجللولیکالفرج #مهدویت #جمعه
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
⭕️ مناظره زیبای امیرالمومنین با کفار
کفار: خدا کیست و در چه سال و تاريخى خدايت به وجود امد ؟
امام فرمود:خداوند وجود داشته قبل از بوجود آمدن زمان و تاريخ و هرچيزى كه وجود داشته .
🍃كفار گفتند:
چه طور ميشود؟
هرچيزى كه به وجود آمده يا قبلش چيزى بوده كه از او به وجود آمده ويا تبديل شده❗
امام على (علیه السلام) فرمود :
قبل از عدد ٣ چه عددى است؟
گفتند ٢
امام پرسيد قبل از عدد ٢ چه عدديست؟
گفتند ١
امام پرسيد و قبل از عدد ١ ؟
گفتند هيچ
امام فرمود چطور مي شود عدد يك كه بعدش اعداد بسیاری هست قبل نداشته باشد ولی قبل ازخداوند كه خود احد و واحد حقيقى است نميشود چيزى نباشد؟
🔸كفار گفتند خدايت كجاست ؟ وكدام جهت قرار گرفته؟!!
🔹امام فرمود همه جا حضور دارد
وبر همه چيز مشرف است .
🔰گفتند چطور ممكن است كه همه جا باشى و همه جهت اشراف داشته باشى
💠امام فرمود :
اگر شما در مكانى تاريك خوابيده باشيد صبح كه بيدار شويد روشنايي را از كدام طرف و كجا مي بینيد ؟
كفار گفتند همه جا و از همه طرف
امام فرمود پس چگونه خدايى كه خود نور سماوات و ارض است نميشود همه جا باشد
🔸كفار گفتند : پس جنس خدا از نور است اما نور از خورشيد است خدايت از چيست ⁉️
چطور ميشود از چيزى نباشى همه جا هم باشى قدرت هم داشته باشى؟
🔹امام فرمود: خداوند خودش خالق خورشيد و نور است ايا شما قدرت طوفان و باد را نديده ايد؟ باد از چيست كه نه ديده ميشود نه از چيزى است،در حالى كه قدرتمند است؟
🍃 خداوند خود خالق باد است.
گفتند :خدايت را برايمان توصيف كن.از چه درست شده ؟
آیا مثل آهن سخت است؟
يا مثل آب روان ؟
ويا از گاز است و مثل دود و بخار است؟
امام فرمود :
ايا تا به حال كنار مريضى در حال مرگ بوده ايد و با او حرف زده ايد
گفتند : آرى بوده ايم وحرف زده ايم .
امام فرمود : آيا بعداز مردنش هم بااو حرف زديد ؟
گفتند نه چطور حرف بزنيم در حالى كه او مرده ؟
امام فرمود : فرق بين مردن و زنده بودن چه بود كه قادر به تكلم وحركت نبود؟
🔸گفتند :روح،روح از بدنش خارج شد.
امام فرمود شما آنجا بوديد و ميگوييد كه روح از بدنش خارج شد و مُرد.
🔹حال آن روح را كه جلو چشم شما خارج شده برايم توصيف كنيد از چه جنس و چگونه بود !؟
♨️ همه سكوت كردند.
💠 امام على (علیه السلام) فرمود: شماکه قدرت توصيف روحى كه جلو چشمتان از بدن مخلوق خدا بيرون آمده را نداريد؛ چطور قادر به فهم و درك ذات أقدس احديت و خداى خالق روح هستيد؟!!
📚ﺑﺮ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺗﻮﺣﯿﺪ ﻧظری
پرسمان اعتقادی استاد محمدی 👇👇
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
♨️ @ostadmohamadi
#اعتقادی
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
#آشپزی👩🍳
#شنیسل_مرغ 🥩 😋
اول سینه مرغ رو از استخوان جدا میکنیم و چند قسمتش میکنیم بعد بین پاکت فریزر میزاریم و با استیک کوب میکوبیمش زیاد هم نباید نازک بشه بعد حدود 4_3 ساعت توی نمک و فلفل و ابلیمو و زعفران و روغن زیتون و اب پیاز میخوابونیم .(اب پیاز باعث تردی شنیسل میشه)بعد هر تکه رو اول توی ارد سفید میزنیم بعد توی تخم مرغ و دراخر ارد سوخاری که البته میتونید یه کم کنجد هم توی ارد سوخاری بریزید و بعد سرخشون کنید.
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
@khatdost
کارای لذت بخش💫
جمعیش بیشتر حال میده!!😍
مثل
کتاب📖 خوندن!!
داریم یه کتاب📚 عاشقانه❤️عاقلانه
رو با همدیگه میخونیم،
تو و رفقات هم دعوتی...😋
نگی نگفتیم...😜
💥اگه دنبال رمان آنلاین ،جذاب ویه از نویسنده ی خوش قلم میگردی؟
...ساحل رمان رو دنبال کن😍👇
https://eitaa.com/saheleroman
#رنج_مقدس
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃
🌻🌻🌻
🌻🌻
🌻
🍃
#رنج_مقدس🌺
#بخوانیم
#قسمت_چهل و چهارم
پدر کنارم زمزمه ميکند:
- «کاش کوزه آب داشتند، پر می کرديم، دور حوض می چيديم.»
بغض راه اشکم را می گيرد.
پدر هم اين کتاب را خوانده است! ادامه می دهد:
- «پشت حرم اتاقی داشتيم ديوارش چسبيده به ديوار حرم. صبح به صبح ما در را برای مهمان ها باز می کرديم.»
کنار مادر راه می روم.
وقتی کنار ضريح می ايستی با آسودگی خاطر تک تک داشته هايت را مرور می کنی.
هر چه تحقير شده ام از جانب سهيل اين جا تبديل به طلا می شود.
ترس ها و شک هايم را، ترديدهايم را برای خانم می گويم، حس هايم را در اشک هايم خلاصه می کنم و يک جا روی ضريح می پاشم و می دانم که همين طور نمی ماند.
می فهمم که خواستن، مقدمه حرکت و تغييرست.
نمی توانم برای سهيل دعا نکنم.
اين مدت چند بار زنگ زده و مادر هم صحبتش شده است و نگذاشته علی عکس العملی نشان دهد؛
اما پدر تا
جای سرخی صورتم برود نگاهم نمی کرد.
- به هر حال سهيل شد تکه ای از خاطرات خوش کودکی و ناخوش جوانی ام.
اين را به علی می گويم وقتی توی شبستان منتظر نشسته ايم تا بقيه که رفته اند سوهان بخرند، بيايند.
بالاخره لب باز می کند:
- من با سهيل مخالف بودم.
- چرا؟
نگاه از پاهای زائران برنمی دارم.
می گويد:
- آدمی که دنبال دنيا می ره، اگه يه جايی دنياش به خطر بيفته، دنيا رو می چسبه حتی اگر مجبور بشه سيلی ناحق بزنه.
احساس می کنم درد دوباره در صورتم می پيچد. دستم را روی صورتم می گذارم. صدای سلام پدر نجاتم می دهد. می آيند و گرد می نشينيم.
پدر قوطی سوهان را باز می کند. ذوق می کنم و همين طور که برمی دارم می گويم:
- جای چايی خالی!
مسعود سوهان را می گذارد گوشه لپش و می گويد:
- آخ گفتی. مخصوصاً چايی به و سيب مامان... جوش.
مادر می گويد:
- پسره ناخلف، من کی به تو چايی جوشيده دادم.
- نه قربونت برم مادر من. اين برای اينکه قافيه و رديفش درست بشه بود، و الا جوش و حرصی رو که اين بچه هات به جز من به شما می دن
منظورم بود؛
يعنی با اين حرصی که از دست اين علی قُلدر، اين سعيد چشم سفيد، اين ليلی مجنون می خوری بازم خوب جوون موندی، و الا که بر لوح دلم جز الف قامت شما نيست.
فايده ندارد بايد يک کتک مفصل به اين مسعود زد.
سعيد می گويد:
- تو با من خوابگاه نمی آی که. تنها نمی شيم که. گرسنه ت نمی شه که.
مسعود می ماند و جمله ی:
- سعيد جان خودم نوکرتم!
و سعيدی که قرار است يک نوکر بسازد از اين مسعود تا هفتاد تا نوکر از پشتش دربيايد و پدری که مهربانانه جمع را نگاه می کند.... #رمان
#نرجس_شکوریان_فرد
🍃
🌻
🌻┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
🌻🌻 @khatdost
🌻🌻🌻
🌻🌻🌻🌻🍃🍃🍃🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا