eitaa logo
خاطرات خاکستری
216 دنبال‌کننده
38 عکس
5 ویدیو
1 فایل
خاکستر خاطرات شاعری دبیر «شعریادهای شعربانو»
مشاهده در ایتا
دانلود
ز تندباد حوادث نمی‌توان دیدن در این چمن که گلی بوده است یا سمنی ببین در آینۀ جام نقش بندی غیب که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی مِزاجِ دَهْرْ تَبَهْ شد در این بلا حافظ کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی چقدر این بیت‌های حافظ حسب حال است این روزها 😔 مزاج دهر تبه شد در این بلا...🥀 @khateratekhakestari
باد از دل کویر که آمد یکجا تمام کوشش خود را                              به کاربست. دم در دم آتشی به نفس‌های خود دمید آتش گرفت و  باد به آتش دماند و...                                              آه انبوه باد و آتش دیوانه سرکشان تشبادها به پیکرۀ سخت کوه زد.       سنگاهن از وزیدن تشباد گرم شد؛ بخشید جلوه‌ای و شکوهی به سنگ‌ اگر... خشکاند چشمه چشمۀ در جان کوه را . سنگاهنی که هستی پنهان کوه بود، خاکسترانه ریخت فرو در درون خویش... تشباد ذره ذرۀ او را به روی دست، همراه خویش برد . کوهی شکست و ریخت؛ همراه باد شد. @khateratekhakestari
امید هیچ معجزی ز مرده نیست زنده باش @khateratekhakestari
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز که خیمه سایۀ ابر است و بزمگه لب کشت امروز در جایی سخن از شعر حافظ به سویی رفت که مرا قلماسنگ کرد و به سرزمین یاد این بیت از او انداخت. غزلی که با بیتی دیگر آغاز می‌شود . کنون که می‌دمد از بوستان نسیم بهشت من و شراب فرح بخش و یار حور سرشت شاعر از بوستان نسیم بهشتی حس می‌کند و با یار نشسته و می‌نوشد . رضایت و شادی و خرسندی و حال خوش شاعر ، او را به آنجا می رساند که در گدایی لاف سلطنت می‌زند. این لاف سلطنت را در گدایی دلیلی باید. این کار را «که» در آغاز مصراع به عهده می‌گیرد تا شاعر ، دلیل را بیان کند . می‌گوید : که خیمه سایۀ ابر است . بزمگه هم لب کشت . زیرا خیمه و بزمگه فراهم است . پس شاعر، بی هیچ خرج و دشواری، بزم برپا کرده . با محبوب همدل و همراه خود زیر آسمان خدا (زیر سایۀ ابر ) نشسته ، می‌نوشد و به کشتزار، که بسیار هم احتمال می‌رود از آن شاعر نباشد نگاه می‌کند و حس پادشاهی به او دست می‌دهد . از ظاهر این تصویر شاد باشی و شادخواری برمی‌آید . اما بیایید به لایۀ زیرین این بیت برویم دنیا را در نگاه حافظ میکده ببینیم و «می‌ » را شادی، شاعر، براین باور است که اگر می‌خواهید بدون خدم و حشم و مال و منال و سرزمین و تخت و شوکت ، در دنیا با حس پادشاهی زندگی کنید و شاد باشید باید به جایگاه رضایت و خوشدلی و بی‌گلایگی در دنیا برسید . شادی را در هر جا یافتید غنیمت بدانید . با کمترین دیدنی ها و شنیدنی ها، حتی اگر سند آن‌ها به نام شما نخورده باشد خود را شاد نگه دارید . حافظ ، بنا ندارد برای شادی که خود عاریتی‌ست در این جهان با عمری کوتاه، به مالکیت و قبالۀ سند فکر کند . در جهان گذران ، شادی گذرا را درمی‌یابد و با آن پادشاهی می‌کند . این را می‌شود خوب فهمید وقتی که با تمام تلاش و داشته و ترفند، مایه‌های شادی را فراهم می‌آوریم اما شادی به دست نمی‌آید که هیچ ، غمی را هم به مهمانی می‌خوانیم . در دلبستن و تعلق و .. بیم و رنج از دست دادن نیز هست . یادمان باشد شادی‌ها می‌توانند نتیجۀ نگاه ما باشند . می توانند بخاطر داشتن طبعی بلند و روحی رها باشند . می‌توانند برای داشتن دستی بخشنده و نوازشگر باشند. غم‌ها در جایی درست برعکس زاییده می‌شوند . شادی خیر است و غم نازیبا و شر. می‌شود زیبایی را آفرید . شادی هدیه کرد با بسندگی ، با قناعت ورزی ، با خوشدلی . حالا که بنا نیست زمان زیادی مهمانی دنیا طول بکشد برای خوشی آن به ناخوشی افتادن و برای شادی آن به غم دچار شدن خردمندانه به نظر نمی‌رسد . برای به دست آوردن آسایش ، تندرستی را به بازار مکارۀ دنیا بردن و درد و رنج را به جان خریدن هوشمندانه نیست . @khateratekhakestari
به من بگو همۀ عیب و نقص‌هایم را اگر چه می‌شوم از رنج و غصه‌اش بیمار تو در پیالۀ من زهر را بریز اما کنار تلخی حرفت کمی شکر بگذار گمان مکن اگر از تلخی تو می‌نوشم به قدر لحظه‌ای از مهر می‌شوم بیزار از آستانۀ مهرت نمی‌رود شاعر تو نیز دست از آزردن دلش بردار. @khateratekhakestari
گفتند بگو نقش نگین ازلی چیست ؟ گفتم که مگر نقش نگین نام علی نیست ؟ @khateratekhakestari
بهشت را نمی‌دانم چرا عده‌ای در جایی دیگر و نسیه می‌یابند ؟ اینجا ، همینجا را می‌شود بهشت کرد . وقتی دانش‌آموزی نمی‌تواند به خانواده‌اش بگوید کم‌ترین مبلغ را برای مسایل درسی ‌اش پرداخت کنند . وقتی می‌نشیند چند شبه صفحات بسیاری را در کتاب درسی وارد می‌کند تا مجبور نشود برای چاپ آن‌ها از هزینۀ خانوار مایه بگذارد ... وقتی پول یک عده از سقف های بلندشان هم بالاتر رفته ... بهشت در همین نزدیکیست باور کنید . بپرسید تا برایتان بگویم وقتی بدون دریافت هزینه جزوۀ درسی را برای دانش‌آموز پرینت گرفتم و در اختیارش گذاشتم برق شادی را در چشمش با چه شرمی سر به زیر انداختم . باور کنید بهشت لبخندهاییست که می‌توانیم روی چهره‌ها بنشانیم . @khateratekhakestari
هدایت شده از شهربانو طوسی
1.31M
این سخنهایی که از عقل کلست بوی آن گلزار و سرو و سنبلست بوی گل دیدی که آنجا گل نبود جوش مل دیدی که آنجا مل نبود بو قلاووزست و رهبر مر ترا می‌برد تا خلد و کوثر مر ترا بو دوای چشم باشد نورساز شد ز بویی دیدهٔ یعقوب باز بوی بد مر دیده را تاری کند بوی یوسف دیده را یاری کند تو که یوسف نیستی یعقوب باش همچو او با گریه و آشوب باش بشنو این پند از حکیم غزنوی تا بیابی در تن کهنه نوی ناز را رویی بباید همچو ورد چون نداری گرد بدخویی مگرد زشت باشد روی نازیبا و ناز سخت باشد چشم نابینا و درد پیش یوسف نازش و خوبی مکن جز نیاز و آه یعقوبی مکن معنی مردن ز طوطی بد نیاز در نیاز و فقر خود را مرده ساز تا دم عیسی ترا زنده کند همچو خویشت خوب و فرخنده کند از بهاران کی شود سرسبز سنگ خاک شو تا گل نمایی رنگ رنگ سالها تو سنگ بودی دل‌خراش آزمون را یک زمانی خاک باش  @khateratekhakestari
نبودم کاخ و آوردی به رویم بی شکوهی را چه لطفی داشت ویران کردن یک کلبۀ متروک؟! شهربانو طوسی @khateratekhakestari
صدبار نشسته‌ایم و برخاسته‌ایم از غم شده‌ایم شمع و هی کاسته‌ایم دود از سرمان بلند شد ای «سیدا» از خشم به ناسزا لب، آراسته‌ایم لاحول و لا قوة‍ الا بالله از خوی بد تو پاک و پیراسته‌ایم سرعت مکن از ما طلب ای سامانه! ما از تو مگر درکِ زمان خواسته‌ایم؟! از قافیه نکته را بگیر و دریاب ناخواسته با عکس تو هم ساخته‌ایم شهربانو طوسی تقدیم به همکاران عزیز و نازنین و دوست داشتنی ام و گرفتاری وارد کردن نمره در سامانۀ سیدا 😉 @khateratekhakestari
داشتم شعر «بانگ جرس» را در کلاس یازدهم درس می دادم . می دانید که شعر را حمید سبزواری در ده‍ۀ ۶۰ نوشت و جلال ذوالفنون آهنگش را ساخت که انصافا در دستگاه بیات، شوری به پا کرده و اجرای پر از حس و استادانۀ حسام الدین سراج در ارکستر گوشۀ دیگری از زیبایی را به گوش و چشم مخاطب نمایانده و نشانده است . روی تخته نوشتم شاعر : زنده یاد حمید سبزواری آهنگساز: جلال ذوالفنون خواننده: حسام الدین سراج دستگاه : بیات اصفهان دکلمه : فرج الله سلحشور _ بچه ها گفتند کارگردان!_ گفتم بله ولی آن زمان دکلمه کرده . بعد توضیح دادم که در دستگاه سنتی آنهم با سه تار و سنتور شعر را چنین حماسی اجرا کردن، هنری اساسی‌ست‌. سپس آهنگ را با امکان اندکی که در اختیار داشتم برایشان پخش کردم . گفتم : به عنوان آهنگ حماسی دهۀ ۶۰ گوش بسپارند. و توضیح دادم که مردان خانواده به جبهه می رفتند و وقتی بازمی‌گشتند ما را به تفریح می‌بردند تا فراق و نبودنشان را اینگونه برای ما بچه ها که درکی از میدان نبرد نداشتیم قابل تحمل‌تر کنند اما در تفریح و ماشین هم برایمان این آهنگ‌های حماسی را پخش می‌کردند . گفتم: ما در آن دهه با حماسه زندگی کردیم . بعد رسیدیم به بیت «موسی جلودار است و نیل اندر میان است» ، تلمیح را و استعارۀ آن را توضیح دادم. در مصراع: «تخت و نگین از دست اهریمن بگیریم» داستان سلیمان و دزدیده شدن انگشتر او از سوی جنیان ، و چهل روز پادشاهی را در اختیار گرفتن و.. را یادآور شدم . تلمیح مصراع : «کلیم آهنگ جان سامری کرد» را هم با داستان سامری که، در نبود سی روزۀ موسی که به دستور خدا به چهل روز تبدیل شد ، ادعای پیغمبری کرد و گوسالۀ ساخته شده از طلا را خدا جلوه داد و در آن دمید و صدا ساخت و گفت: بپرستیدش، بیان نمودم تا آنجا که: موسی که بازگشت و قومش را گوساله پرست یافت خیلی خشمی شد . هارون برادرش را سرزنش کرد که من مثلا تو را جانشین خودم گذاشته بودم؟! این ها که گوساله پرست شدند رفت . کجا بودی تو ؟ _ حتی گفته شده الواح فرمان‌های خدا را که آورده بود از خشم بر زمین انداخت و گریبان برادر را گرفت . هارون هم گفت: « مرا سرزنش نکن ، این ها نزدیک بود مرا بکشند.» بعد از سوی خدا دستور آمد که هر دو گروه ، گروه گوساله پرست و گروه دیگر شاید گوساله و خدا ناپرست ، شاید هم خداپرست ساکت که برای حفظ جان سکوت کرده اند _ با هم بجنگند . آنگاه دو نکته را یادآوری کردم: ۱_ گوساله با طلا و صدا فریبندگی کرد ، یعنی پول و رسانه که هنوز هم در جهان دارد خدایی می‌کند . به قول بانو سیمین بهبهانی: «وقتی که سیم حکم کند زر خدا شود.» ۲_ دستور نبرد چرا ؟ مگر نمی شد گفت و گو کنند ؟ پاسخ اینکه : الف _ شاید دلیل این باشد که کسی که یک صدای گوساله او را از راه پرستش بیرون برده شاید دیگر حرف درست به مغزش اثر نکند . ب_ جان بر سر باور گذاشتن ، تنها چیزی که انسان حاضر است بر سر آن جانش را بگذارد باور است . جان، عزیزترین داشتۀ انسان است و بر سر هر چیزی آن را قمار نمی‌کند . شاید خدا می خواست برای خود آن‌ها هم آشکار شود چقدر باورشان برای خودشان حقیقی و درست است ؟ ۳_ آیا هارون از مرگ ترسید و با سامری درنیفتاد؟ خیر . گویا برادر، قومش را به رسم امانت به برادر سپرده است و دیر اینکه شاید قوم موسی تنها از او حرف شنوی داشتند. حکم را فقط برادر است که باید بگوید پس صبوری می‌کند. دندان روی جگر می‌گذارد تا موسی بازگردد. . @khateratekhakestari