eitaa logo
💑 خاطرات زنانه 💑
15.5هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
189 ویدیو
4 فایل
#سوتی😜 #خاطرات🍃 اینجا فقط حالِ خوب 😍 . . . گلبرگم🐣 . . تبلیغات پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبلیغات حرفه ای
💍💍💍 ✨طلا خیلی گرون شده ؟! 🤦‍♀ دوست داری طلا و جواهرات بخری ولی قیمت ها خیلی بالاست؟ 😔 می خوای زیور آلاتی بهت معرفی کنم که از طلا خیلی زیباتر باشه کیفیتش رو هم برات تضمین کنم؟ 😍 🤩 بیا تا بهت کلی طرح های زیبا و معرفی کنم 💫😍 💎 انواع نیم ست 💎 سرویس طرح طلا 💎 گردنبند، دستبند، النگو 💎 ست استیل و ... 💥 بدلیجات لیلیوم 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4084400439C468a94f492
سلام ام🦋 سه چهار سال پیش هم مامانم ارشد تهران قبول شده بود باید دو روز در هفته میرفت تهران چادر هم میپوشه حالا مامانم من هم رفته بود توی راهرو که چمدونش رو برداره منم طی یک عملیات حساس چادرشو برداشتم رفتم زیر پله ها قایم شدم تا مامانم خواست رد بشه بره داخل سالن یهو من پریدم جلوش، چادرشو سر کرده بودم توهوا میچرخوندم😝 وای مامانم جیغ میکشید می دویید یعنی با تمام وجود میدویید ها😄 هرچی دنبالش میدویدم که بگم بابا منم اصلا وای نمی ایستاد میگفت دور شو از من فکر میکرد روحی چیزیم تا اخرش داد زدم منم حالا این بار اون دور خونه افتاد بود دنبال من😃 آخرشم یه محکم زد به کمرم و من متوقف شدم بابام هم از همجا بیخبر فقط هاج واج نگاه میکرد میگفت چیشده افتادین به جون هم😳😁😂 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام ام🦋 سال ۸۲ که پدر و مادرم تازه ازدواج کرده بودن و شهرستان زندگی میکردن و مادرم معلم حق التدریس بود و بیشتر وقت ها خوابگاه میموند پدرمم تازه استخدام نیروی انتظامی شده بود حالا یه روز این مامان ما به بابام میگه که من امشب خونه نمیام خوابگاه میمونم حالا نقشه کشیده که بترسونش حدود ساعت ده و یازده شب بوده مامان همه چراغ ها رو خاموش کرده کفششاشم قایم کرده رفته پشت در تو تاریکی قایم شده بابای بنده خدای ماهم به خیال اینکه کسی خونه نیست خسته کوفته توی تاریکی میاد توی سالن یهو مامانم از ناکجا آباد میاد از پشت سرش محکم شونه هاشو میگیره صدای روح درمیاره😐😂😂 مامانم میگفت بابام آنچنان فریادی زده بعد همون جا خشکش زده میگفت رنگش شده بوده مثل گچ دیوار از شک تا چند دقیقه نمیتونسته حرف بزنه😅😅 هرچی میگفته من بودم باور نمیکرده از اون موقع تاحالا مامانم همچنان به اذیت کردنش ادامه میده😂😂 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام و درود به آزاده خانم گل تشکر از کانال بسیار خوبت چند سالی هست که هر وقت فرصت کنم سری به کانالت میزنم همیشه باعث خندم میشه🥰🤗👌 واااای من یه مشکلی که دارم هروقت سوار اتوبوس یا ماشین میشم گلاب به روتون حالم بد میشه همیشه‌ها چه یک ساعت راهمون باشه چه ۱۰ ساعت یعنی حالمم بد نشه رنگم زرد می‌شه و فشارم میفته باکلی نذر و صلوات سالم به مقصدمی‌رسم... خلاصه روز اول دانشگاه بود منم مسیر رو بلد نبودم سوار یک تاکسی شدم هی با کارت دانشجوییم بازی میکردم یک پسره هم هی نگاه می‌کرد و اینا منم به روخودم نمیوردم یهو گفت شما دانشجوی بهشتی هستید؟گفتم بله،،، شما هم؟گفت بله،،،منتظربودیم و اینا یه ربع گذشت گفت کلاسمون داره دیر میشه کسی هم نمیاد راننده هم معلوم نيست کجاست یه‌کم جلوتر تاکسی داره بهتره تاخود دانشگاه با اون بریم سریع‌تر می‌رسیم،،گفتم باشه تا سوارشدیم زارررت من حالم بدددد زرررده زررردد یعنی پسره که کنارم نشسته بود گرخیده بوداااا :// رنگم زرد شده بود هی صلوات می‌فرستادم ایه الکرسی می‌خوندم اونم چی عین احمقا با صدای بلند بلنددددددد:/ همه فکر کردن من مشکل دارم تا حدی که آخرش نمی‌تونستم پول تاکسی بدم با دست لرزون پول رو پرت کردم سمت پسره گفتم میشه اینو بدید...خلاصه پول رو داد اونم با من پیاده شد و یه آب معدنی گرفت و دستمال منم تشکر کردم بعد خدافظی کردم یهو دیدم اینم عین بز داره همراهم میاد با خودم گفتم واااا مزاحمه مریییض هی رفتیم و رفتیم آخه دانشگاه بهشتی سر بالایی زیادی داره دیدم این پسره هی پشت سرم داره میاد فهمیدم اینم مثل خودم پزشکی می‌خونه هم رشته هستیم خلاصه که الان نامزدمه اما خب خیلی فاجعه بود من هی عق می‌زدم اونم با چشای گرد نگاهم می‌کرد آشنايي ماهم با استفراغ من شروع شد🫤😪🤕😂😂😂 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلاممممم🙂😀😌چی بگممم یبار یکی خیلی رو مخم بود توی ذهنم داشتم بهش می‌گفتم خفه‌شو 😤 یهو دیدم داره گیج و متعجب نگاهم می‌کنه نگو بلند بهش گفته بودم خفه شو 😅😅 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام خیلی باحالید اینو تمام فامیلمون میدونن چون خودم براشون تعریف کردم الان بگم قشنگ تابلو میشم ولی میگم شمام بخندید😂يکبار خاستگار اومده بود برام ، پدر پسره روبروي من نشسته بود ، منم دو تا كش چهل‌گيس دور انگشتم بود هی با اینا بازی میکردم مي‌چرخوندمشون يهو يكيش پوكيد از دستم در رفت تقققق خورد تو چشم پدرش پ.... چون ديدم كه چشمک زد😂😂 خلاصه که نه من به روی خودم اوردم نه اون😁 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
یکدفعه‌ی دیگم خونه مادر شوهرم بودیم همه بودن بعد اون جُکه بود تصمیم کبری با یک نقطه اضافه‌رو تازه خونده بودم/: بعد همه نشسته بودیم داشتیم حرف می‌زدیم درباره اینکه می‌خواستیم بریم شمال جاده بسته بود من اومدم به همسرم بگم خب اشکال نداره از رشت می‌ریم یهو بلند گفتم یه تصمیم کبری با یه نقطه اضافه گرفتم🥺😐😜 خیلی خجالت کشیدم خیلیییی😞😞😞😞 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
سلام و تشکر خیلی کانال جذابی داری عزیز ممنون بخاطر پروکسیایی که گذاشتی من چند بار درخواست دادم بازم ممنون 🙏😚آقا ما ترک هستیم یه روزخالم از مادرم پرسید قسط‌هات رو دادی مادرمم سر سفره بلند ب ترکی گفت : آهان چوخ دَنده،،،گاباخ دن ورمیشم ) یکهو همه ساکت شدن قرمز شدن 😂😂😂😂 ترک زبونا می‌فهمن😜😂😂 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 وارد خانه ای اگر شدی 🌱 حال صاحب خانه را از رنگ لباس هایش از کمان لبخند و‌ برق نگاهش از عطر و طعم چای تازه دم اش از گل های قالی و شمعدانی های جلوی پنجره اش بپرس.. حال صاحب خانه اگر خوب باشد خانه بوی بهشت می دهد ... ظهر بخییییر😍🍃🍃🍃 💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
آقاااا من سوتی شوهرم رو تعریف می‌کنم میگه قبلا توی کارگاه خیاطی برادراش حیدر ومحمد کار می‌کرده...بعد جای کارشون عوض شده یک جا کار مي کرده کارش برش پارچه بوده اونموقعم شوهرم سنش کم بوده..بعد میگه اونایی که اونجا همکارش بودن تعجب می‌کردن که چقدر کارش تمیزه. ازش می‌پرسن که چطوری آنقدر خوب بلدی و این حرفا شوهرمم کلی براشون قیافه گرفته و اومده از خودش و کار برادراش تعریف کنه برگشته گفته آررررره دیگه... بالاخره ما زیر کسانی مث محمد وحیدر کار یاد گرفتیم🤫🤣🤣🤣🤣🤣منظورش زیر دست کسانی مثل اونا بوده😂😂😂 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane
تشکر که سوتیامو گذاشتی :) سال اول عروسی پیش پدرشوهرم زندگی می‌کردیم یک شب لباسام رو عوض کردم شوهرمم شب کار بود دیدم خشتک شلوارم پاره شده گفتم ولش کن من می‌خام داخل اتاق خودم بخابم نشستم جلوی تی وی راااحت لنگامم باااااز دیدم برادر شوهرم در نزده اومد داخل برام بستنی اورده بود:/ چند ثانیه اول هنگگگ بودم بعدش سریع پتو رو انداختم روی خودم البته اون بیچاره‌هم بدون هیچ‌حرفی بستنی‌رو گذاشت و رفت بیرون هنوز بعد ۱۰ سال یادش میفتم می‌خوام خودم‌رو بکشم آخه لباس‌زیرم پام نبود نمی‌دونم منو دید یا نه اما به شوهرم گفتم به خانوادت بگو در بزنن بیان داخل همشون عادت داشتن در نمی‌زدن بجز پدرشوهرم که عاشقشم🤗 😜 و 🍃 خودتونو ارسال کنین؛ هستم ادمین کانال👈🦄@viola70💜 @khateratezanane