🔳 #عکسنوشت
🍃🍃... درون سینه ام، یک چشم دیگر پلک وا کرد.
و در این چشم، #هستی رنگ دیگر داشت.
سختی رنگ دیگر داشت.
و #مرگ، آهنگ دیگر داشت.
و با این چشم، من، دیدم.
#خدا در سینه ی من بود.
با من گرم نجوا بود.
#دلم سرشار از او بود.
نه کمبودی برایم بود، نه اندوهی.
با این چشم، من، دیدم.
با او، این همه اندوه، شیرین است.
وبی او، زندگی تار است.
و بی او، زندگی پوچ و سیاه و سخت و غمگین است.
سرم می رفت.
چشمم سخت می جوشید.
و #قلبم، هم چنان مرغان وحشی بال و پر می زد.
و «او»، این مرغ وحشی را صدا می زد.
و از #هستی جدا می کرد.
تا در «بی نهایت» بال بگشاید.
در آن جا با سکوت، آواز می خواندند.
در آن جا با نگاه، فریاد می کردند.
📖... گزیده ای از شعر بلند #فریاد
🖌 استاد #علی_صفایی_حائری
☘️