*منتظر فرض نباش*
کُپکرده بودیم و دور خودمان دستوپا میزدیم. باورمان نمیشد. با تمام دودو تا چهارتاهای ممکن، به توان دعاها و توسلها منتظر معجزه بودیم ولی حاصلی برایمان نداشت.
دست خالی بودیم و دست خالی ماندیم. دنیای بدون *سید* لحظهای در مخیله ما نمیگنجید. رنگی نداشت و زندگی در آن بیمعنی بود. برای همین رسیده بودیم به تونلی خاکستری که هیچ کورسویی از امید در آن به بیرون راه نداشت. حالمان، حال محتضری بود که به نفس آخر رسیده. *سید* دنیای ما بود و بدون او ما خالی از معنا و شور و امید شده بودیم.
در آن لحظههای بهت و حسرت یک پیام بلندمان کرد، *فرض* استفاده از همه امکانات.
پیام آقا مثل سیلی بود که صورت آدم شوکزده را سرخ میکند تا به هوش بیاید.
آدمها تکتک جان گرفتند و حرکتشان مثل موجهای روی آب، جامعه را تکان داد. برنامهها تعریف شد، جلسهها گذاشته شد و قرارها شکل گرفت.
قرار شد تا پای جان، برای آزادی قدس، تا نابودی اسرائیل بجنگیم و بجنگیم.
هرکس به فراخور شرایط خودش. یکی قلمش خار چشم دشمن بشود و یکی با طلاهایش سرپناهی برای آوارگان بسازد. یکی گردوغبار روی اسم دشمن را پاک کند و دیگری دست سربازان بدون مرز اسلام را بفشارد.
روزها میگذشتند. دلبستگی به *زر و سیم* کمتر شده بود و آتش آشپزخانههای مقاومت تندتر. هرکسی تلاش میکرد قدمی بردارد و چراغی روشن کند.
بعد از چند هفته اسیر عادیسازی شدیم. آهسته آهسته تبوتاب همدلی خوابید و حواسمان رفت پیِ دلمشغولیهای دنیا.
در همین روزها دوباره یک ضربه چشمهایمان را خیره کرد و رنگ صورتمان را سفید.
سوریه سقوط کرد. خبر ساده نبود ولی ساده اتفاق افتاد و جهانی را در بهت فرو برد.
دوباره ما شدیم ناظر بیاطلاع و از همهجا بیخبر. در فضای مهآلودی قرار گرفتیم که نه حق مشخص است و نه باطل. هیچکدام نمیدانیم چه باید کرد؟ کدام چراغ را روشن کرد و از کدام عُلقه دل کَند؟
بايد اینبار هم منتظر حکم رهبری و فرضی دیگر باشیم؟
اگر فرضی در کار نباشد، *مسلمانی* ما بر ما فرض میکند که ساکت نباشیم و در قدم اول بذر امید را در دلها بکاریم.
✍ #زهرا_عربسرخی
〰〰〰〰
#خط_روایت
#مقاومت
#حرم
〰〰〰〰
@khatterevayat
@azman_barayeman