eitaa logo
خط روایت
1.3هزار دنبال‌کننده
641 عکس
97 ویدیو
14 فایل
این روایت‌ها، نوشته مردم سرزمین انقلاب اسلامی است. محتواهای این کانال را می‌توانید بردارید و هر جا که خواستید بازنشر کنید، می‌توانید از این محتواها برای تولید محصولات رسانه‌ای هم استفاده کنید. ادمین‌ خانم‌ها : @Sa1399 جاودان یزدی‌زادگان @Z_yazdi_Z
مشاهده در ایتا
دانلود
. تا چشم کار می‌کرد یاغی فیل‌سوار بیابان را پر کرده بود. زمین زیر پای‌شان تکان می‌خورد. نمی‌خواستند آجری روی آجرهای کعبه بماند. سر راه رسیدند به شترهای عبدالمطلب. کارشان غارت بود. عبدالمطلب راه افتاد پی مال و منالش. رفت سراغ بزرگ‌شان. طلب‌ش را گفت. امیر حبشه رو کرد به نوکر و چاکرهای چپ و راستش و گفت: اين مرد ریش‌سفید قومی است كه من برای خراب‌كردن خانه‌ای كه عبادتش می‌كنند آمده‌ام اما او رها كردن شترانش را از من می‌خواهد... خندیدند. عبدالمطلب گفت: "أَنَا رَبُّ اَلْإِبِلِ وَ لِهَذَا اَلْبَيْتِ رَبٌّ يَمْنَعُهُ" من صاحب شترانم هستم و کعبه صاحبی دارد كه آن را نگه می‌دارد. ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat @siminpourmahmoud
*منتظر فرض نباش* کُپ‌کرده بودیم و دور خودمان دست‌وپا می‌زدیم. باورمان نمی‌شد. با تمام دودو تا چهارتاهای ممکن، به توان دعاها و توسل‌ها منتظر معجزه بودیم ولی حاصلی برایمان نداشت. دست خالی بودیم و دست خالی ماندیم. دنیای بدون *سید* لحظه‌ای در مخیله ما نمی‌گنجید. رنگی نداشت و زندگی در آن بی‌معنی بود. برای همین رسیده بودیم به تونلی خاکستری که هیچ کورسویی از امید در آن به بیرون راه نداشت. حال‌مان، حال محتضری بود که به نفس آخر رسیده. *سید* دنیای ما بود و بدون او ما خالی از معنا و شور و امید شده بودیم. در آن لحظه‌های بهت و حسرت یک پیام بلندمان کرد، *فرض* استفاده از همه امکانات. پیام آقا مثل سیلی بود که صورت آدم شوک‌زده را سرخ می‌کند تا به هوش بیاید. آدم‌ها تک‌تک جان گرفتند و حرکتشان مثل موج‌های روی آب، جامعه را تکان داد. برنامه‌ها تعریف شد، جلسه‌ها گذاشته شد و قرارها شکل گرفت. قرار شد تا پای جان، برای آزادی قدس، تا نابودی اسرائیل بجنگیم و بجنگیم. هرکس به فراخور شرایط خودش. یکی قلمش خار چشم دشمن بشود و یکی با طلاهایش سرپناهی برای آوارگان بسازد. یکی گردوغبار روی اسم دشمن را پاک کند و دیگری دست سربازان بدون مرز اسلام را بفشارد. روزها می‌گذشتند. دلبستگی‌ به *زر و سیم* کمتر شده بود و آتش آشپزخانه‌های مقاومت تندتر. هرکسی تلاش می‌کرد قدمی بردارد و چراغی روشن کند. بعد از چند هفته اسیر عادی‌سازی شدیم. آهسته آهسته تب‌وتاب همدلی خوابید و حواسمان رفت پیِ دل‌مشغولی‌های دنیا. در همین روزها دوباره یک ضربه چشم‌هایمان را خیره کرد و رنگ صورتمان را سفید. سوریه سقوط کرد. خبر ساده نبود ولی ساده اتفاق افتاد و جهانی را در بهت فرو برد. دوباره ما شدیم ناظر بی‌اطلاع و از همه‌جا بی‌خبر. در فضای مه‌آلودی قرار گرفتیم که نه حق مشخص است و نه باطل. هیچ‌کدام نمی‌دانیم چه باید کرد؟ کدام چراغ را روشن کرد و از کدام عُلقه دل کَند؟ بايد این‌بار هم منتظر حکم رهبری و فرضی دیگر باشیم؟ اگر فرضی در کار نباشد، *مسلمانی* ما بر ما فرض می‌کند که ساکت نباشیم و در قدم اول بذر امید را در دل‌ها بکاریم. ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat @azman_barayeman
سال ۹۶ درگیر نوشتن پایان‌نامه بودم که خبری کل فضای مجازی را گرفت. داعش به بهارستان حمله کرده بود. لرزش انگشتان دست بعضی دوستان را از پشت صفحه‌ی گوشی هم می‌توانستم ببینم. یکی‌شان می‌گفت فقط دارد گریه می‌کند. می‌دانستیم مدافعان حرم را مدافع بشار می‌داند ولی با این‌حال دلداری‌اش می‌دادیم که سپاه هست. مصرانه می‌گفت: "نه داعش تو هر کشوری رفت دیگه بیرون نیومد." آخر آرامش کردیم که تا شیرمردهایی توی کشور داریم نباید تنش بلرزد و او فقط می‌گفت: "خدا کنه! خدا کنه!" دو سال بعد داعش نه فقط از ایران حتی از عراق و سوریه هم جمع شد و کز کرد توی گوشه‌ای کوچک و حکومت سوریه و عراق حفظ شد. اما حالا بعد ۱۰ سال بشار سقوط کرد. دیشب عکسی از فاتح شام دیدم که از زمان عضویت در داعش تا الان ریشش دچار چه تغییراتی شده. هنوز نظر آن دوست قدیمی را نشنیده‌ام ولی مطمئنم او هم مثل خیلی‌های دیگر اتفاق بهارستان را فراموش کرده و تغییرات ریش حسابی تحت تاثیرش قرار داده. اما من مطمئنم ذات آدم‌ها با ماشین اصلاح عوض نمی‌شود. می‌گویند رفتن دیکتاتور هرچه که باشد خوشحال‌کننده است. می‌گویم باشه ولی من نمی‌توانم از آمدن دیکتاتوری دیگر که خون‌ریزی‌اش را هنوز یادم است خوشحال باشم. راستی دیروز فاتح شام توی مسجد اموی ایستاد و جای رجز خواندن برای تانک‌های اسرائیلی توی مرزش برای ایران رجز خواند. ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat