eitaa logo
خط روایت
1.7هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
229 ویدیو
17 فایل
این روایت‌ها هستندکه تاریخ سرزمین‌‌مان را می‌سازند. چون روایت مهم است. 🇮🇷 با نوشتن و بازنشر پیام‌ها راوی سرزمین انقلاب اسلامی باشید. 🌱 دریافت روایت : @yazeynab63 @Z_yazdi_Z @jav1399 آدرس ما در تمام پیام‌رسان‌ها: https://zil.ink/Khatterevayat
مشاهده در ایتا
دانلود
نشسته‌ام رو به روی ال‌سی دی کوچک هتل. یک چشمم به شبکه خبر است، یک چشمم به صفحه گوشی. کانال های خبری دارد منفجر می‌شود. هیچ چیز باورم نمی‌شود. انگار سیستم ادراک ذهنی‌ام کاملا مختل شده. اشک تا پشت پلکم می‌آید و نمی‌چکد‌. مانتوی کرم و صورتی‌ام که برای شب عید می‌خواستم بپوشم روی صندلی معطل مانده‌. گل های آبرنگی روسری‌ام پژمرده. و دستم نمی‌رود گره روسری را سفت کنم. قرار بود شب عید توی حرم امام رضا جشن بگیریم و دو سه نفری آجیل پخش کنیم بین بچه ها. حالا اما بی‌حال و حوصله جلوی تلویزیون وا رفته‌ام. هیچ چیز توی مغزم جفت هم نمی‌نشیند‌. اینکه چرا وسط این مه و هوای گرفته بالگرد باید اجازه پرواز داشته باشد. اینکه چرا فقط بالگرد حامل رئیس‌جمهور باید فرود سخت داشته باشد؟ اینکه چرا هرکس که دوستش دارم و دارد برای این نظام مایه می‌گذارد یکی یکی از دست می‌روند. از دست می‌روند؟ نه اینبار دلم نمی‌خواهد این دو کلمه پشت هم قرار بگیرند. من خودم، مادرم، برادرم، دوستانم، شهر و کشورم از غم از دست دادن پریم. نمی‌خواهم اینبار این دو کلمه پشت هم بیایند. دلم می‌خواهد مثل این فیلم های هالیوودی، بالگرد جوری زمین خورده باشد که همه سرنشینان با زخمی جزئی و مختصر از آن پیاده شوند، بروند یک گوشه زیر سرپناهی توی غاری، منتظر کمک باشند. دلم نمی‌خواهد سید را زخمی و مجروح زیر باد و باران و مه تصور کنم. دلم نمی‌خواهد خبر‌های توطئه و ترور درست باشد. قلبم دارد می‌ترکد وقتی چهره آقا را توی تلویزیون می‌بینم که مقتدر و مهربان ملتش را دلداری می‌دهد. نمی‌خواهم تصور کنم یک‌بار دیگر با اشک و آه تکرار کند "اللهم انا لا نعلم منه الا خیرا". کاش امشب خادم علی‌بن موسی الرضا مدد از خود آقا بگیرد و برگردد. مثل یک قهرمان از دل مه و باران بیرون بزند و دلمان آرام شود. ✍ @khatterevayat
چند دقیقه مانده به نماز صبح. از بیرون رواق باد خنک میزند تو. رو به قبله روی دو زانو نشسته‌ام. سرم را برمی‌گردانم، روی سنگ مرمر دیوار با رنگ سبز نوشته " مرحوم آیت الله". چیزی توی مغزم مچاله می‌شود، قلبم کند می‌زند و دلم آشوب می‌شود. نماز را می‌خوانم، توی قنوت تکرار می‌کنم "امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف السوء". نماز تمام که می‌شود یک دستم تسبیح است، یک دستم گوشی. نجس صه.ی.ون.یستی توییت زده جایی که نزدیکش سقوط کرده‌اند اسمش روستای گرگ‌هاست، آنجا حیوان وحشی‌ زیاد است. قلبم شعله می‌کشد، گوله گوله اشک چشمم آتشش را خاموش نمی‌کند. چه حیوانی وحشی تر از شما کفتارها؟ تسبیح توی دستم می‌چرخد و تندتر تکرار می‌کنم "امن یجیب المضطر اذا دعا و یکشف السو". زبانم نمی‌چرخد اما از دلم می‌گذرد اگر پیدای‌شان نمی‌کنند ای کاش زجرکش نشوند، کاش شهی‌‌‌... صبح ‌خبر ‌"ای کاشی" که دم سحر گفته بودم می‌خورد توی صورتم. مدام میروم سر وسایلم پی روسری مشکی اما پیدا نمی‌کنم. یادم می‌آید برای جشن وسیله جمع کرده بودم نه عزا. فکر می‌کنم شاید خواب می‌بینم. مه ،سقوط، سرما، باران، خون و آتش. مگر اینها برای فیلم ها نبود؟ مگر خواب دیدن چه عیبی دارد که همه‌ی کابوس های ما دارد توی بیداری اتفاق می‌افتد؟ من هم به دولت‌ نقد داشتم، به بعضی وزیرها، به خیلی چیزها. اما سید را دوست داشتم در هر مقامی که بود. وقتی آمد خرابه دولت قبل را تحویل گرفت دلم سوخت اما دعایش کردم. هی از توی سرم می‌گذشت کاش خادم حرم مانده بود. اما یادم آمد آن شهید روز سیزدهم دی گفته بود جمهوری اسلامی حرم است و سید در راه خادمی حرم دچار سانحه شد. من دهه شصت را ندیده‌ام اما از دهه نود، به لطف ریاست مدبرانه و ظریف بعضی ها، داغ های مقدس و خشم های مقدس را دانه دانه توی قلبم کاشته‌ام برای روزهای روشن‌تر، برای روز های ظهور. باشد، قبول. این داغ هم روی بقیه. شها.د..ت مبارک خودت و همراهان دوست داشتنی‌ات سید. ✍ @khatterevayat
سید من همه امروز را آرزو کردم ناگهان بر صفحه تلویزیون ظاهر شوی. آرزو داشتم یکبار دیگر ترکیب عمامه سیاه و ریش سپید و چهره نورانی‌ات بر صفحه تلویزیون خاک گرفته‌ام نقش ببند. من بعد از سید ابراهیم این جعبه‌ی جادوی بدخبر را کم روشن کردم. از صبح اعلام نتایج انتخابات دیگر روشنش نکردم. اما امروز دوست داشتم بیایی جلوی دوربین و باز انگشت اشاره‌ات را بالا ببری و مثل همیشه خار چشم این سگ هار باشی. سید می‌دانی؟ آرزوهای من و امثال من خیلی وقت است مثل قاصدکی فوت شده توی هوا پخش و پلا می‌شود. گم می‌شود و هیچ. انگار هیچ وقت آرزویی نکرده‌ایم. سید جان میدانیم شها.د.ت پاداش یک عمر زندگی‌ای بود که نکردی. که همیشه در حال ج.ه.اد و مردانگی بودی. اما درد دارد سید، درد. غم ما و شادی شیاطین خیلی درد دارد. زندگی میان اسیران میز و منصب و قدرت خیلی شرم‌آور است. ما نمی‌دانیم پای کدام دردمان باید گریه کنیم. تو از آنجا، از بین حلقه‌ی رفقایت که دور امام شه.ی.دتان حلقه زده‌اید برای امیدهای زخمی ما خیلی دعا کن. ما دلگرم به هیچ چیز جز وعده‌ی خدا نیستیم که خداوند فرمود: آيا پنداشته‌ايد در حالى كه هنوز حادثه‌هايى مانند حوادث گذشتگان شما را نيامده، وارد بهشت مى‌شويد؟! به آنان سختى‌ها و آسيب‌هايى رسيد و چنان متزلزل و مضطرب شدند تا جايى كه پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده بودند مى‌گفتند: يارى خدا چه زمانى است‌؟ گفتیم: "يقيناً يارى خدا نزديك است!" ‌ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat
در عهد باستان مهمان میزبان را کشته بود. دیشب ابلیس نشسته بود مقابل دوربین، و از دوستی دو قوم باستانی یهود و ایران صحبت می‌کرد. از دوستی و ساختن رویا و آینده بهتر در کنار هم. من اما خون توی رگم جوشید. یادم آمد روزی روزگاری در عهد باستان، بعد از آن همه کمک و آزادگی کورش در حق این قوم نفرین شده، کشورش ایران را طی سالیان به فساد کشاندند. تا جایی که وزیر لایق ایرانی تصمیم به حذف آن‌ها گرفت. چرا که قومی بودند که در هیچ قانون و چارچوبی نمی‌گنجیدند. ذات‌شان نمک خوردن و نمک‌دان شکستن بود. بی‌قید، خودخواه و بی‌قانون. آن‌ها شاه ایران را فریب دادند. حکم قتل مردم ایران و وزیر شان را از خود شاه ایران گرفتند. سیزده روز از فروردین گذشته،چند هزار ایرانی و وزیر را قتل .عام کردند. توی خانه خودشان. مهمان میزبان را کشته بود. با فریب و تزویر. خشایارشاه،فریب خورده بود. خودش با دست خودش ایران را داد زیر تیغ. حالا بعد از ۲۵۰۰ سال ما مجبوریم هنوز هم سیزدهم فروردین از خانه ها بیرون بزنیم. ما دیگر نمی‌خواهیم قتل .عام شویم. مایی که از عهد باستان، یک زخم کهن را توی خون‌مان نسل به نسل منتقل کرده‌ایم. حالا من ایرانی چطور باور کنم که نواده همان ابلیسی که حکم قتل ایرانی را از شاه ایران می‌گیرد، حرف از دوستی و آینده می‌زند؟ از رویای مشترک؟ منِ مسلمان به رگ ایران باستانی‌ام برخورده. بدجور. باز هم شاه ما فریب خورده و ملتش را داده دم چک یک مشت توله‌ی شیطان. این‌بار اما قضیه جور دیگری است. به یاری خدا. ✍ 〰〰〰〰 〰〰〰〰 @khatterevayat