باورنمیکرد کارآگاه استعلام رقیبش را نگرفته باشد.اگر پزشک، مافیایی که ازدست رفته بود را نجات نمیداد،لئون مهره خودی را هدف نمیکرد...
دبنگ بازی شهر ،مثل دودِپسِآتش بلندش کرد.به سنگجلوی پایش لگدزد.تا وسط چنبره جمع غل خورد.خودش را جداکردورفت.
خداهمان اندازه دل پری از شهرداشت.فکرکرد همین که نتیجه بازی را بگوید برایشان عبرت است،وشهر از خودش خجالت میکشد. منحنی زجرآلودی روی لبش نشست:
_شهر شکست خورد.
مافیا دانست آخرکاراست وباید بلندشود،که ناغافل شهروندها به خدا گفتند بازی درمیآورد.آنها از پیروزیشهرمطمئن هستن.
خدا نگاهش را گره زد به نگاه مافیا.
_ مافیای بازی بلندشین.
مافیا لبخندتحویلش داد.شهرپشت دست احمدبازی کرده بود.
خدا انگشت اشاره را سمت احمدگرفت:
_ گادفادر بازی،مگه من خدای بازی نیستم؟ اونی که رفت شهربود.
شهروندها خدا را متهم کردند تو تیم مافیاست.یاشاید دلش نمیخواهد دوستش بازندهی ماجرا باشد.
خدا شروع کرد به تحلیل بازی.مافیا احساس خطر کرد. بلندشدند.دست زدندورقصیدند. این شادی یکی یکی به همه سرایت کرد. تحلیلهای خدای بازی را نشنیدند.برای بازی بعدهم قرارگذاشتند احمد خدا شود.
✍#فاطمه_نادری
〰〰〰〰
#خط_روایت
#مقاومت
#سوریه
〰〰〰〰
@khatterevayat
🚩✨﷽
〰〰〰〰〰
#مقاومت
او باموشکهایش آمد، مابا اشارهای. این قاب بس است که به دنیا مخابره کند،
اسرائیل ذلیل است
و
ایران عزیز.
✍ #فاطمه_نادری
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#خط_خیبر
🔻روایتهای حماسی خود را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
@khatterevayat
🌱✨﷽
〰〰〰〰〰
#مقاومت
فکرکردم مهمانی دادنِ الان ، میتواند جنگیدن برای نابودی اسراییل باشد. زنگ زدم خانواده همسرم را دعوت کردم. ته ماندههای شب را هم مافیا راه بیندازم مثل همیشه. همه از شهرهای دیگر جمع بودند خانه پدرشوهرم. ولی برای دعوت دو مورد دودل بودم .اصلا حوصله شنیدن این حرفهای بی پایه و اساس که ما عقب متندگیمان از رهبر و اسلام است را نداشتم. حالا که جنگ هم شروع شده قطعا اوضاع سختتر شده. اما فکر کردم همسرم را ناراحت نکنم . با آنها تماس گرفتم و از اول هم گارد داشتم جواب بدهم. درست موقعی که زنگ زدم غذا را بیاورند بحث داغ شد. رفتم نشستم میدان را خالی نکنم. پسر خانوادهشان از اینجا شروع کرد که "باید زمینی هم بهشون حمله کنیم."
یکی دیگر که تازه ترم آخر پزشکی را گذرانده گفت: "من میخواستم تهران بمونم مامانم اصرار کرد بلندشم بیام اگه اونجا بهم نیاز بشه چی."
اما شگفتی آخر مهمانی را پدر خانوادشان خلق کرد که از همه هم مخالفتر بود. گفت: "کاش برا رهبر اتفاقی نیفته کشور میره رو هوا."
من با گاردی که حالا روی دوش خودم سنگینی میکرد بخاطر قضاوتی که کردم شب مهمانی را باشادی ِ جوانه زده از امید سر بردم.
✍ #فاطمه_نادری
〰〰〰〰〰
#خط_روایت
#زندگیجاریست
🔻روایتهایتان از جریان داشتن زندگی را برای ما ارسال کنید.
〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/khatterevayat
ا﷽
روایتی از #ایرانْ_جان
🔻صرفا یک عدد ماکت پلاستیکی
ازمن بپرسین میگویم همهاش با برنامه بود. یک چیدمان سیاسی در دنیای کاملا سیاسی فوتبال.داوری فینال جام باشگاهها به فغانی داده شد ،ترامپ با بالگردبیاید،مدالی که روی نوارمشکی سواربود را بیاورد،داورایرانی سرش را خم کند وبا افتخار مدال را ازدستانش بگیرد. این یک ماکت بود از بزرگترین رویای ترامپ. اودیوانه شده است از بس توی حمام،پیادهروی با معشوقه، خوردن شراب با نتانیاهو و نفس کشیدن به این فکر کرده است که ایرانی باید تسلیم بشود. وجلویش سرخم کند. کابوسش نسل زد ایران است که مرگ بر آمریکا را توی صورتش میکوبند. .همان قشر که پدراقتصاد خودش را درآورد تا بخردشان و جداشان کند. به او حق میدهم آخرین زورهای خودرا بزند. ته جیبش را دور چرخش توپ فوتبال زمین بزند که شاید فرجی بشود و عقده خفهاش نکند. الان خیال میکند یک ایرانی جلویش سرخم کرده وهمراهش در یک قاب لبخندولایک داده . اما باید به آقای رئیس کاخ سفید بگویم بعداز سی سال گدایی شب جمعه را گم کرده ای .علیرضا فغانی تابعیت کشور دیگری را گرفته است .قبل از اینکه تکهپارههای هم خانههایش را به دست بوسی تو بفروشد . پس هنوز مینیاتوری هم به آرزویت نرسیدی ونخواهی رسید.
۲۳تیرماه ۱۴۰۴
#خط_خیبر
✍ #فاطمه_نادری
〰〰〰〰
#خطروایت_ || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷
https://zil.ink/Khatterevayat
https://eitaa.com/safarbakalameha
ا﷽
روایتی از #مقاومت
🔻زمانه عجیبی است!!
پیشانیش چروک میافتد.پلک که میزند قطره اشک سرمیخورد روی گونه.
_ نذر روضه علی اصغر دارم. ظلمی که بهش رفت قیامت دامن همه کوفیا رو میگیره که نشستن، یزید طفل معصومُ گشنگی بده. آب میخورم شمرُ لعنت میکنم.
ازحرفهاش بغضم میگیرد. نگاهم روی صفحه گوشی و انگشتم همراه بانک را لمس میکند. ازش میپرسم:
_ اوضاع غزه رو که میدونی، میخوای کمکی کنی.
بلند میشود. ساعت را نگاه میکند.
_ سرجدم باید قسط ماشینُ بدم.
پا تند میکند روبه در. خداحافظیاش را جواب میگویم. اعلان پیام دوستم میآید روی نواروضعیت. بازش میکنم:
_ میتونی داستانی بنویسی برااین جمله شهید آوینی:
_ زمانه عجیبی است!!!
برخی مردمان امام گذشته را عاشقند، نه امام حاضر را...
میدانی چرا؟!
امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر میکنند!
اما امام حاضر را باید فرمان برند!!!
و کوفیان عاشورا را اینگونه رقم زدند...
#غزه
✍ #فاطمه_نادری
〰〰〰〰
#خطروایت_ || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷
https://zil.ink/Khatterevayat
ا﷽
روایتی از #مقاومت
🔻مختارنامه
قسمت آخر مختارنامه امشب پخش شد. اصلا یادم نیست چندمین بار میدیدمش. روی راحتی جلوی تلویزیون نشستم. با اینکه حفظ بودم مختار چندبار پلک میزند و بعد شهید میشود، ولی باز هم دیدنش جذاب بود. صحنههای پرخشونت تنم را مور میکرد. انگار مجبور بودم. سرنیزه شکم یکی را پاره کرد. پسرم آمد توی هال، شبکه را عوض کردم منتظر ماندم برود اتاق. وقتی رفت یار مختار روی زمین افتاده بود. یکی هُل خورد ازپشت رفت توی شمشیر. بازپسرم آمد باز من منتظر ماندم. روی صحنههای تیرخوردن، خزیدن پیکر غرق خون مختار، سربریده مختار، یاران فریب خورده مختار که به قتلگاه میروند و دارد یادشان میآید (تزویر مقاومتتان را میشکند بعد امانتان نمیدهد...) و من شبکه را عوض کردم و ادامهاش را نشنیدم، همین صحنهها تکرار شد. اگر پسرم میدید میشد بگویم فقط بازی است و فیلمبرداری شده. اما مادران غزه به بچههاشان چه میگویند. بمیرم. کودکان غزه نگاهشان به دنیا که باز میشود، خون اطرافیان، عزیزان، یا خودشان چشمشان را سرخ میکند. همان آغاز حجم هولناکی از مصبیت استخوان سوز و جانکاه میبینند. که قلبشان را مچاله میکند .پیرشان میکند و درنهایت میکشدشان.
مردادماه ۴۰۴
#غزه
✍ #فاطمه_نادری
〰〰〰〰
#خطروایت_ || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷
https://zil.ink/Khatterevayat
ا﷽
روایتی از #مقاومت
🔻من ایرانم
کلاشینکف را بین آرنج و پهلو میگیرد. تیر نارنجی را تا ته فشار میدهد. تق صدا میکند. ابروهاش را تو هممیکند:
_ من ایرانم وگرنه بازی تعطیله.
پسرکوچکترم موشک کاغذی را روی دستش میبرد:
_ نخیر من ایران
کلاشینکف را پرت میکند. گوشهای کز میکند. بعد بلند داد میزند:
_ مامان بهش بگو من به شرطی بازی میکنم که ایران باشم.
روی سرش دست میکشم. پیشانیش را میبوسم. آرام میگویم:
_ حالابذار اینبار داداشت ایران باشه، دلش نشکنه.
ابرو بالا میدهد و لبهاش آویزان میشود:
_ آخه اسراییل خیلی ضعیفه، آدم یجوری میشه اسراییل باشه .
#خط_خیبر #تا_پای_جان_برای_ایران
✍ #فاطمه_نادری
〰〰〰〰
#خطروایت_ || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷
https://zil.ink/Khatterevayat
https://eitaa.com/safarbakalameha
ا﷽
روایتی از #اربعین
🔻سهم من...
مثل همیشه سهم من از اربعین و کربلا رصد آدمهایی است که توی مسیرند. آمدن و رفتنشان را ببینم. گریه و خندهشان. خستگی راهشان. عشقشان را ببینم و در نهایت رسیدنشان برایم لذت بخش است. همذات پنداری میکنم با عاشقی که سختیها را به جان میخرد. رفتن و رسیدنش را برای خودم تصویرسازی میکنم و دلم غنج میرود. موکب مداح ایرانی ،حسین پویانفررا دیدم. دست زائرها پیتزا میداد. گفت چون از همه سلیقهها هستن. باز در رویا خودم را رساندم پیتزا را ازدست مداح گرفتم و توی هوای مشایه قدم زدم. جمع همه دوستداشتنیهای من. به خودم که آمدم دیدم سقف خانهام بالای سر است نه آسمان کربلا. از پیتزا و مشایه و رسیدن هم خبری نیست. امروز فاز قهر برداشتم و خیلی خودم را مخاطب فیلم و تصویرها نکردم. توی این فکر بودم که هیچ پیوندی با کربلا ندارم که زنگ خانهمان را زدند. آش پشتپای کربلایی حالم را ساخت. من عاشق آشرشته هم هستم. آنهم آش رشتهای که عطر کربلا از میان کشک و رشتهاش بیرون بزند.
یاحسین
اربعین ۱۴۰۴
✍ #فاطمه_نادری
〰〰〰〰
#خطروایت || روایتِ مردمِ سرزمینِ انقلابِ اسلامی 🇮🇷
https://zil.ink/Khatterevayat
https://eitaa.com/safarbakalameha